اعتراف می کنم!

marava

New member
- اعتراف می کنم که: امشب بعد از 1 سال به این معما پی بردم که آقاجونم مسواکش رو کجا قایم می کنه که من نمی بینم. بارها دیدم که داره مسواک می زنه اما به محض اینکه بعدش می رم مسواک بزنم مسواکش غیب می شه. خب زیاد پیچیده نیست از مسواک من استفاده می کرده!

!
 

marava

New member
- اعتراف می کنم که: اولین باری که ویندوزم پرید من کل سیستم از مانیتور گرفته تا موس رو بردم شرکت تا برام ویندوز عوض کنند. بی معرفت ها بهم نگفتند که فقط باید کیس رو بیارم. این کار یه دو سه بار دیگه هم تکرار شد!
 

marava

New member
- اعتراف می کنم که: تا سن 13-12 سالگی با روسری می نشستم جلو تلویزیون مخصوصا از ایرج طهماسب خیلی خجالت می کشیدم. زیاد می خندید، فکر می کردم بهم نظر داره.
 

marava

New member
- اعتراف می کنم که: رفته بودم واسه امتحان رانندگی، خیلی هم استرس داشتم. نوبت من که شد افسر بهم گفت دنده عقب برو. من هم که کلی هول شده بودم به جای اینکه دستم رو بذارم پشت صندلی و برگردم عقب رو نگاه کنم دستم رو انداختن پشت گردن افسر و محکم داشتم می کشیدمش طرف خودم!


justsmile.jpg
 

oranus

New member
اعتراف میکنم وقتی کلاس دوم دبستان بودم وقتی میرفتم مدرسه وشنیده بودم کره زمین گرده همش فکر میکردم اگه تا ته یه خیابون که هیج وقت تا اخرش نرفته بودم رو برم از زمین پرت میشم پایین:smiliess (11):
 

طاها

New member
اعتراف میکنم بچه که بودم فکر میکردم اونایی که تو تلویزیون می بینمشون اومدن از پشت تلویزیون خونه ما رفتن تو!:smiliess (12):

IQ بودم برا خودما! وقتی فکرمو برا اعضای محترم خونه گفتم انفجاری رخ داد!( از خنده):4d564ad6:
 

leiliyebidel

New member
اعتراف میکنم ی بار راهنمایی بودم با خدا قهر کردم وقتی میخواستم نماز بخونم از اول تا آخر نماز هیچی نگفتم!!!!اخم کرده بودم!ب مهرمم نگاه نمیکردم!فقط ادای نماز خوندنو در آوردم!!!:25r30wi::25r30wi:
ی بارم باهاش لج کردم وا3 این ک نشون بدم هرچی اون بگه نیس کل نمازمو فارسی خوندم..!!!!!!!:25r30wi:
 

mojtabak62

New member
لطفن جایی را بگذارید برای اعترافت یک ادمی که از خودش توقعی نداشت:
من هم اعتراف میکنم ادمی بودم که خودم را باور نکرده بودم دیگران میگفتن تو هیچ توانای یا قدرتی نداری ولی الان باور دارم که انسان از اتم کوچک تر نیست چرا که این ریزه میزه با این اندازش میتونه یه شهر رو نابود کنه من با این جثه شاید بتونم دنیا رو تغییر دهم!
همانطوری که انیشتین وادیسون اول توانایی ها شان را باور کردند و بعد با دستاوردهایشان دنیا رو تغییر دادن
شما چی اعتراف میکنی به اندازه ی اتم انرژی داری یا بزرگ تری؟
 

mojtabak62

New member
من هنوز اعتراف هایی دارم که شاید بعدها محض خنده اینجا بنویسم ولزومی نمیبینم کودک باشم ولی الان که متاسفانه باور دارم و باید اینده به اون بخندم فعلن بی خیال
ولی یکیشو میگم : من قبل دانشجوییم فکر میکردم دانشجویان از لحاظ عقلی و استعداد همشون نابغن! ولی الان فهمیدم که هیچ فرقی بین یک دانشجو و یک ادم بی سواد از لحاظ استعداد و توانایی نیست چون زمینه برای فراهم شدن استعدادهای افراد متفاوته مثل بیابان که اگر باران بهش بخوره شاید جنگلی انبوه بشه و بلعکس
 

mojtabak62

New member
بچگی عجب دنیایی بود
صداقت ها واقعی، دوست داشتن ها حقیقی ،کینه جایی نداشت قهر که میکردم دلتنگی به سراغم میامد سریع میرفتم تا اشتی کنم ،دوست داشتم خوشحالی دوستم رو هرچند با دادن اسباب بازی هایی که پدرم با کلی ماچ کردنم و انتظار برام خریده بود ببینم با تمام وجود دل میدادم به بازی و با دوستانم خوش بودیم واز داستان ها ی غیر واقعی و تخیلاته زیبا و عجیبم میگفتم و میشنیدم چقدر زود باور بودم فکر پول و تهیه خوراک و زن گرفتن ! نبودم اصلن نمیدونستیم چطوری اینا اماده میشن و چه سختی هایی برای هر لقمه نان حلال کشیده شده. جنسیت افراد برایمان مهم نبودند فقط بازی، خیال میکردم که تا اخر دنیا همش همینه . زمستونش توی خونه مادربزرگم با اون منقل و کرسی ها و اون صمیمیت دل کوچولوم گرم میشد و برای دیدن اونا لحظه شماری میکرد م . فیلم ها و برنامه کودک برام لذت بخش بود از موش و گربه بگیر که چقدر دلم برای اون گربه میسوخت تا اون گرگ بدبخت که نمیتونست اون میگ میگو بگیره . تا شب داغون بودم حتی یکبار گریم گرفت قسمت بعدی انتظار مکشیدم شاید بتونه بگیرتش و دلم خنک بشه اما حیف . وقتی کارتون فوتبالیست ها پخش میشد چقدر به سوباسا علاقه داشتم یادش بخیر خونه ی مادربزرگه اون گربه که اسمش مخمل بود که چقدر بدجنس بود. وقتی حیونی رو میدیدم دوست داشتم وارد دنیای اون شم و با شخصیت های کارتونی اشتباه میگرفتم کلی باهاش گپ میزدم از جوجه ماشینی ها گرفته تا گربه ها، اعتراف میکنم دنیای قشنگ کودکی گذشت اما کودکانی باقی هستند که نیاز به این محبت ها دارن تا در اینده این دنیا به خوبی در خاطرشان بماند.
دیگران کاشتند و ما خوردیم من هم امیدوارم که بتوانم برای دیگران بکارم
 
آخرین ویرایش:

Rbio

New member
اعتراف میکنم منم یه بار برا رفتن به خونه با اتوبوس برا ساعت 4 بلیط گرفته بودم در حالی که باید برا ساعت 2 بلیط می گرفتم ولی وقتی ساعت 2 خواستم برم دیدم یکی سر جای من نشسته منم شروع به دعوا کردم :sdasdasd: ولی وقتی طرف بهم گفت بلیطتونو کنترل کنید با آرامش کامل بلیط رو کنترول کردم چون می دونستم حق با منه ولی اینطوری نبود من اشتباهی 2 ساعت زودتر سوار اتوبوس شده بودم. :14:
 

leiliyebidel

New member
اعتراف میکنم کوچیک بودم فک میکردم هرکی ماه رمضون بره دستشویی روزه اش باطل میشه!!!!:whistle:
چقد روز اول بهم سخت گذشت!!!:1dco2x0p1lilzhfpg1tخدا رو شکر تا قبل از اذان میلک آندرستند شدم وگرنه معلوم نبود چ بلایی سرم میومد...:25r30wi::25r30wi:
 

jo-boy

New member
اعتراف میکنم برای یه مریض فوق اورژانسی که 5 کیشه پلاکت میخواست 5 کسیه پک سل (گلبول قرمز) سفارش دادم ! ولی یه جوری جمش کردم !!!
 

leiliyebidel

New member
اعتراف میکنم تا راهنمایی فک میکردم هر شخصیتی ک عکسشو تو کتابامون زدن فوت شده!!!:whistle:(خداوکیلی هم 90%شون فوت شده بودن دیگه!!)
بعد اول راهنمایی ک بودم چون همه بم میگفتن نقاشیت خوبه جو گیر شدم تصمیم گرفتم عکس آقای فرشچیان رو ک تو کتاب هنرمون بود بکشم!!!!!!چ عکسی شد اوووووون!زیرشم نوشتم زنده یاد استاد محمود فرشچیان!!!!!:25r30wi:یادمه اولین بار ک توی تلویزیون دیدمشون از تعجب داشتم شاخ درمی آوردم!ی داد کشیدمو گفتم:ههههههههه!!!!مگه این نمرده؟؟؟؟؟!!!!حالا هر وقت ک تلویزیون نشونشون میده جاتون خالی با خونواده ی دل سییییییییر میخندیم!
ب نظرم نسبت ب سنم اصن عجیب نبود ک ی همچین فکری کنم!!!چون اگه اون نقاشی رو ببینید متوجه میشید سوتی اصلی ماجرا نوشته ی پائین نقاشی نیس!!!!!20ی یه ک معلممون زیرش بم داده!!!!!!!!!!:25r30wi:
حتما ی روز اون نقاشی رو واسشون پست میکنم...:25r30wi:
 
آخرین ویرایش:

hadis90

New member
واقعا اعترافات زيبايي بود ........و اين برام جالب بود كه خيلي هاشونم مشابه بودا...........
ولي منم اعتراف مي كنم...مرتبط با حال و هوايي انتخابات .....
تا دوران راهنمايي ....
فكر مي كردم كه مي گن ياروه نامزد رياست جمهوري شده يعني نامزد گرفته بعد كلي ددلم واسه زن و بچه هاشون مي سوخت كه اينا ولشون مي كننو مي رن دوباره نامزد ميشن.....:shocked:.........
 

hadis90

New member
واقعا اعترافات زيبايي بود ........و اين برام جالب بود كه خيلي هاشونم مشابه بودا...........
ولي منم اعتراف مي كنم...مرتبط با حال و هوايي انتخابات .....
تا دوران راهنمايي ....
فكر مي كردم كه مي گن ياروه نامزد رياست جمهوري شده يعني نامزد گرفته بعد كلي ددلم واسه زن و بچه هاشون مي سوخت كه اينا ولشون مي كننو مي رن دوباره نامزد ميشن.....:shocked:.........
 

leiliyebidel

New member
اعتراف میکنم کوچیک بودم فک میکردم چون خدا اونقد بزرگه ک دیده نمیشه پس خونه اش هم خیییییییلییییییی بزرگه!!!انقد ک چندین سال طول میکشه دورش بچرخن!!!!بعد با خودم میگفتم اوووووووو 7 دوووووووور!!!!!!!(آخه همیشه تو عکسایی ام ک نشون میدادن آدما کنار خونه ی خدا اندازه نقطه بودن!!!!!!:whistle:)
انقد واسم سوال بود ک مامان بزرگم با این پا دردش چ جوری رفته مکه!!!هر وقت صحبت مکه و اینا تو خونه میشد آویزون _مامان بزرگم میشدم ک تو رو خدا بگو چن سال طول کشید دورش بچرخی؟؟!!خسته نشدی؟؟میذاشتن وسطاش چیزی بخورید؟؟؟!!!:25r30wi:اون بنده خدام ک منظور منو متوجه نمیشد همیشه میگفت:وا!ی ساعتم نشد!!!!بعد من هی تو دلم میگفتم:بابا این پیر شده یادش نمیاد!!!!
آخییییییی...عزیییییززززززم کاش بودی بت میگفتم خیلی وقته ک دیگه حرفتو باور کردم.........


اعتراف میکنم وا3 کنکور ک درس میخوندم چون اصن واسم قابل هضم نبود ک ی روزایی قبل شب امتحانم باید درس خوند!!هزار تا دوز و کلک سوار میکردم! همیشه تو اتاق پشت ب در دراز میکشیدم کتابو جلوم باز میکردمو میخوابیدم!بعد پامو تکون میدادم ک مامان بابام ک هی میومدن در اتاقو یواشکی باز میکردن ببینن میخونم یا نه!فک کنن بیدارم!!!!!:25r30wi:
بعد اون بنده خداهام فک میکردن از شب تا صب میدرسم!!!! هنوزم این شگردم کاربرد داره.....:thumbsupsmileyanim:
ولی انجام این حرکت وا3 ی سال کافی بود تا هنوزم عادت داشته باشم با چراغ روشن بخوابمو موقع خواب پامو تکون بدم!!!!
حالا من ک خوبم!یکی از هم اتاقیام دقیقا با همون پوزیشن _پشت ب در،هرزگاهی تند تند کتابو ورق میزده ک فک کنن داره پیش میره!!خدا وکیلی این عادت خوابش تو اتاق خییییییلییییییی سوژه خنده بوووووووود...:)))))))
 

Artmis.a

New member
اعتراف میکنم من در تمام دوران تحصیلم دست از شیطنت برنداشتم و تا جایی که در توان داشتم در آزار و اذیت استادان کوشیدم!:riz513:
تا به امروز 43 فقره تقلب
1400 فقره آزار غیر عمد استادان
300 فقره آزار عمد و غیر عمد همکلاسی ها
10 فقره آزار عمد اساتید محترم

و نکته جالب اینجاست که تا چند ماه دیگر در ردیف استادان دانشگاه قرار میگیرم!!!!! :14:
 

Artmis.a

New member
سوتی باحال:
امتحان بیوفیزیک سلولی چند مورد تقلب نوشتم و به جلسه امتحان بردم و چون دیدم تمام تقلب ها در این امتحان آمده کلی ذوق زده شدم!:thanks:
نهایتا 14 گرفتم چون از شدت ذوق جوابها را اشتباه وارد برگه امتحان کردم!:65d6a5d6s:
 

Artmis.a

New member
امتحان نهایی سوم راهنمایی از بس پدر و مادرم گفتن عجله کن دیرت میشه تندتند حاضر شدم رفتم سوار ماشین شدم وقتی به مدرسه رسیدم دیدم هرکی منو میبینه لبخند میزنه حتی اونایی که تا حالا ندیده بودم و نمیشناختم!
منم حسابی روحیه ام گرفته شد به خودم گفتم ببین حتما همه میدونن من این درسو کم خوندم و دارن مسخره ام میکنن!:sad:
وقتی دوستمو دیدم گفت چرا با شلوار خونگی و دمپایی اومدی؟!!:mad_majidonline:
یه نگاه خودم کردم تازه اونجا بود که فهمیدم عجب سوتی ای دادم!:25r30wi:
 
آخرین ویرایش:
بالا