goo
New member
در سوگ امام حسن عليه السلام
آنشب مدينه شاهد سحر بود
ماه صفر آماده از بهر سفر بود
آنشب شقايق خون به جام لاله مى ريخت
از ابشار ديده خود ژاله مى ريخت
آنشب سپيده جامه بر تن چاك ميكرد
از روى لاله گرد غربت پاك ميكرد
آنشب زمان از پرده دل داد ميزد
مرغ حق از بيداد شب فرياد ميزد
آنشب دل از داغ غم جانانه مى سوخت
برگرد شمعى بيمه جان پروانه مى سوخت
ام المصائب از مصيب ديده تر بود
در پيش او طشتى پر از لخت جگر بود
آنشب برادر نيشها را نوش ميكرد
از حق سخن مى گفت و خواهر گوش ميكرد
آنشب حسن بهر حسينش راز مى گفت
شرح بلا و كربلا را باز مى گفت
آنشب حسن را سينه بودى پر شراره
چشم حسينش بود و قلب پاره پاره
آنشب سرشك از ديده عباس مى ريخت
خون حسن از سوده الماس مى ريخت
آنشب دل قاسم خدا را ياد ميكرد
فرياد از بى رحمى صياد مى كرد
آنشب حديث درد را با اه مى گفت
از روز عاشورا به عبد الله مى گفت
آخرین ویرایش: