هى بچه ها ابجيم اول ابتداييه الان کتاباشو جلد کردم
يادم مياد منم کتابامو دادم بابام برام جلد کرد يادم اومد روزاى اولى که شروع کردم به تحصيل ,تحصيلى که.....
چه ديقه هاى چه روزاى چه سالاى ,گاهى ناراحت گاهى انقد خوشحال که احساس ميکردم تموم دنيا مال منه اون لحظه اى که بهم جايزه ميدادن بچه ها واسم سوت و کف و هورا ميکشيدن اى روزگار اى روزگار,,,,
فک ميکردم تا هميشه تو اوج ميمونم فک ميکردم هميشه اونطور ميمونه که هميشه و تو هرچيزى اول باشم فک ميکردم تمام خواسته هامو ميتونم به حقيقت تبديل کنم, چه روياهاى چه افکارى چه عزت نفسى
هيچ وقت اين اينده الان رو تو ذهنم تصور نکرده بودم حتى واسه يه لحظه ولى........
و زمان بزرگترين حلال دنيا.....