'Reza'
New member
ليلي زير درخت انار نشست
درخت انار عاشق شد ، گل داد، سرخ سرخ
گلها انار شد ، داغ داغ هر اناري هزار دانه داشت
دانه ها عاشق بودند ، دانه ها توي انار جا نمي شدند
انار کوچک بود دانه ها ترکيدند انار ترک برداشت
خون انار روي دست ليلي چکيد
ليلي انار ترک خورده را از شاخه چيد مجنون به ليلي اش رسيد
خدا گفت: راز رسيدن فقط همين بود
کافي است انار دلت ترک بخورد...
خدا مشتي خاک برگرفت. مي خواست ليلي را بسازد،
از خود در او دميد. و ليلي پيش از آنکه با خبر شود، عاشق شد.
سالياني ست که ليلي عشق مي ورزد. ليلي بايد عاشق باشد.
زيرا خدا در او دميده است و هر که خدا در او بدمد، عاشق مي شود.
ليلي نام تمام دختران زمين است؛ نام ديگر انسان.
خدا گفت: به دنيايتان مي آورم تا عاشق شويد.
آزمونتان تنها همين است: عشق. و هر که عاشق تر آمد،
نزديکتر است. پس نزديکتر آييد، نزديکتر.
عشق، کمند من است. کمندي که شما را پيش من مي آورد. کمندم را بگيريد.
و ليلي کمند خدا را گرفت.
خدا گفت: عشق، فرصت گفتگو است. گفتگو با من.
با من گفتگو کنيد.
و ليلي تمام کلمه هايش را به خدا داد. ليلي هم صحبت خدا شد.
خدا گفت: عشق، همان نام من است که مشتي خاک را بدل به نور مي کند.
و ليلي مشتي نور شد در دستان خداوند.
قصه که به آخر رسید،مجنون پیدا شد،لیلی مجنونش را دید.لیلی گفت:پس قصه ، قصه من و توست.
پس مجنون تویی! خدا گفت: قصه نیست.راز است .این رازمن و توست. برملا نمی شود، الا به مرگ.
لیلی ! تومرده ای."
قصه لیلی را کسی تغییر نخواهد داد مگر خود لیلی..
عرفان نظر آهاری از کتاب لیلی نام تمام دختران زمین
درخت انار عاشق شد ، گل داد، سرخ سرخ
گلها انار شد ، داغ داغ هر اناري هزار دانه داشت
دانه ها عاشق بودند ، دانه ها توي انار جا نمي شدند
انار کوچک بود دانه ها ترکيدند انار ترک برداشت
خون انار روي دست ليلي چکيد
ليلي انار ترک خورده را از شاخه چيد مجنون به ليلي اش رسيد
خدا گفت: راز رسيدن فقط همين بود
کافي است انار دلت ترک بخورد...
خدا مشتي خاک برگرفت. مي خواست ليلي را بسازد،
از خود در او دميد. و ليلي پيش از آنکه با خبر شود، عاشق شد.
سالياني ست که ليلي عشق مي ورزد. ليلي بايد عاشق باشد.
زيرا خدا در او دميده است و هر که خدا در او بدمد، عاشق مي شود.
ليلي نام تمام دختران زمين است؛ نام ديگر انسان.
خدا گفت: به دنيايتان مي آورم تا عاشق شويد.
آزمونتان تنها همين است: عشق. و هر که عاشق تر آمد،
نزديکتر است. پس نزديکتر آييد، نزديکتر.
عشق، کمند من است. کمندي که شما را پيش من مي آورد. کمندم را بگيريد.
و ليلي کمند خدا را گرفت.
خدا گفت: عشق، فرصت گفتگو است. گفتگو با من.
با من گفتگو کنيد.
و ليلي تمام کلمه هايش را به خدا داد. ليلي هم صحبت خدا شد.
خدا گفت: عشق، همان نام من است که مشتي خاک را بدل به نور مي کند.
و ليلي مشتي نور شد در دستان خداوند.
قصه که به آخر رسید،مجنون پیدا شد،لیلی مجنونش را دید.لیلی گفت:پس قصه ، قصه من و توست.
پس مجنون تویی! خدا گفت: قصه نیست.راز است .این رازمن و توست. برملا نمی شود، الا به مرگ.
لیلی ! تومرده ای."
قصه لیلی را کسی تغییر نخواهد داد مگر خود لیلی..
عرفان نظر آهاری از کتاب لیلی نام تمام دختران زمین