*خاطرات روزه داری*

AWWA

New member
من یه خاطره از خوابگاه داداشم میگم
داداشم تعریف میکرد: ما اینقد گشنمون میشد که یه ربع زودتر سفره رو آماده میکردیم.....توی فرصتی که داشتیم تکه های غذارو میذاشتیم لای نون و بعد لقمه ها رو جلوی خودمون ردیف میکردیم.فک کنین جلوی هر کدوممون یه قطار لقمه بود:) تا اذانو میگفت همه شروع میکردیم لقمه های همدیگه رو کش میرفتیم:)
 

aseman63

New member
ی خاطره جالب..‏!‏‏!‏
یادم میاد ی سال تو انجمن علوم پزشکی ی نفر ب اسم بی بی تی‏(ناصر صداش میزدیم‏)یه تاپیک نوشته بود ب نام‏"خاطرات روزه داری‏"‏...‏!‏‏!‏‏!منم رفتم یه خاطره بنویسم اما هر چی فکر کردم چیزی ب ذهنم نرسید..‏!‏‏!‏‏!‏
این بود خاطره ی من؛خوب بید؟؟
 

BBT

New member
ی خاطره جالب..‏!‏‏!‏
یادم میاد ی سال تو انجمن علوم پزشکی ی نفر ب اسم بی بی تی‏(ناصر صداش میزدیم‏)یه تاپیک نوشته بود ب نام‏"خاطرات روزه داری‏"‏...‏!‏‏!‏‏!منم رفتم یه خاطره بنویسم اما هر چی فکر کردم چیزی ب ذهنم نرسید..‏!‏‏!‏‏!‏
این بود خاطره ی من؛خوب بید؟؟

بیشتر شبیه داستان بود داشت خوابم میگرفت
اخرش هم کلاغه به خونش نرسید یا رسید
البته این خاطره میشه برای تاپیک رمضان سال بعد
 

mahsa.

New member
وای ممنونم ناصر تاپیکت جالب مثل بقیه ی تاپیکایی که میزنی
ساغول
 

mohana

Well-known member
ابتدایی بودم...اومدم یه بار روزه بگیرم( فقط همون یکبار:whistle: )
مدرسه بودیم دیگه...خیلی گرسنه شده بودم...سرم گیج میرفت...دوست نابغه من بهم گفت بیا..این گل و بو کن..ببین خوب خوب میشی...دیگه سرت گیج نمیره... و من با ی نفس عمیق گل رو بو کردم...خو دیگه اون موقع متوجه نشدم با این کارم خیلی شیک روزه م باطل شد...:rolleyessmileyanim:
کلی هم ب دوستم غبطه خوردم بابت راهکار بسیار خوبش:applause:

این بود خاطره من:rolleyessmileyanim:
 

bioshimi93

New member
اولین بار که روزه گرفته بودم 9 سالگی رفتم مدرسه خیلی تشنم بود حواسم نبود روزه ام رفتم دم آبخوری یه دل سیر آب خوردم وقتی آب خوردم تازه یادم افتاد وااااااااااای من که روزه بودم:25r30wi:
 

aseman63

New member
بیشتر شبیه داستان بود داشت خوابم میگرفت
اخرش هم کلاغه به خونش نرسید یا رسید
البته این خاطره میشه برای تاپیک رمضان سال بعد

کلاغه رسیده؛با هم منتظرت میمونیم تا سال دیگه‏!‏‏!‏‏!‏
 

leyla-h

New member
یه بار که خب روزه بودم و روزه خیلی بهم فشار اورده بود (البته خیلی کم سن نبودم!!!!:ph34r-smiley:) دم اذان همسایه نذری اورده بود اصلا تو حال خودم نبودم با اصرار میخواستم سینی رو که چند تا کاسه آش توش بود رو بگیرم دیدم خانومه یه جوری نگاه میکنه تعجب کردم که چرا نمیده گفتم خالیش میکنم و سینی رو میارم، بعد یه دفعه فهمیدم چه گندی زدم یه کاسه برداشتم خانومه هم یه لبخندی زد و گفت معلومه روزه خیلی فشار اورده ها اگه یه کاسه کمه بازم بردار، منو میگی قرمز شدم گفتم نه مرسی از خجالت یادم رفت تشکر کنم و در رو بستم یه مدت میدیدمش یاد این خاطره کذایی میافتادم و کلی خجالت میکشیدم:wacsmiley:
 

obstetrician88

New member
بهترین و بهترین خاطراتی که دارم ...اینه که خدای بزرگوارم چنان موهبتی به من داشته و قدرتی که به همه داده به منم داده که از سن 9 سالگی این افتخارو داشتم که روزه بگیرم و این ماه بیشتر از همیشه باهاش باشم و به یاد روزهای سخت.
خیلی خودمو برای سحری یا چیزی خسته نمیکردم همون افطارو که خیلی خاطره دارم که تا نمازو دعا نمیخوندم افطار نمیکردم.....یعنی شاید ساعت 9 شب همیشه افطار میکردم و ساعت 10 یا 11 شب سحریمو میخوردم ولی خدا و قدرتش و بزرگواریش این انرژی را به من داده بود که فردایش در گرمای استانمان بتوانم دوندگی و فعالیتهامو انجام بدم


سپاسگزارشم....با ذره ذره وجودم
 

..RANA..

New member
من تا حالا اصلا روزه نگرفتم :-( پس خاطره ای هم ندارم واستون ....
 

لبخند

New member
سلام
خاطره از ماه رمضون که زیاد دارم ...بر خلاف شماها تا حالا3،4باری هم وقتی روزه بودم بدون اینکه متوجه باشم خوراکی خوردم...
مثلا وقتی 13 سالم بود مامانم از بیرون اومد ونون تازه خریده بود،اون روزا چندتا اردک و مرغ و جوجه هم داشتیم خلاصه تا مامانم وارد حیاط شد اینا ریختن دروبر مامانم ،مامانمم بهشون نون میداد...منم که با سرصداها و بخور بخور مرغ و اردکامون اصن یادم رفت روزه ام یه تکه نون گرفتم دستم شروع کردم به خوردن آخر سر مامانم یه دفعه بهم گفت مگه تو روزه نبودی؟؟یعنی اگه بهم نمیگفت همه ی نون رو خورده بودم:4d564ad6:اما بعدش حسابی تشنه ام شد....

چند روز پیش هم با زبون روزه واسه کارم مجبور شدم برم تا شهرستان و تو ظهر برگشتم دیگه خودتون تصور کنید تو گرمای 50درجه جنوب آدم روزه بره بیرون چه حالی میشه وقتی برگشتم خونه نای حرف زدن نداشتم ..گلوم خشک شده بود..ظهر که خوابیدم تو خوابم همش دنبال آب میگشتم اما پیدا نمیکردم ....خیلی روز بدی بود واسم:tsimuzpzwoap1t9y3o7
 

bahramian0935

New member
امسال توگرمای تابستان روزه بودیم میرفتیم گندم چیدن یادش بخیر نزدیک بودمار بزنتم ولی انگاردل مار هم واسه خستگی وتشنگیم سوخت
 

..RANA..

New member
مطمئنی اگه خانوادتون اهل این چیزا نبودن الان شما از این کارا می کردی ؟؟؟؟؟:rolleyessmileyanim:
 
بالا