AWWA
New member
من یه خاطره از خوابگاه داداشم میگم
داداشم تعریف میکرد: ما اینقد گشنمون میشد که یه ربع زودتر سفره رو آماده میکردیم.....توی فرصتی که داشتیم تکه های غذارو میذاشتیم لای نون و بعد لقمه ها رو جلوی خودمون ردیف میکردیم.فک کنین جلوی هر کدوممون یه قطار لقمه بود تا اذانو میگفت همه شروع میکردیم لقمه های همدیگه رو کش میرفتیم
داداشم تعریف میکرد: ما اینقد گشنمون میشد که یه ربع زودتر سفره رو آماده میکردیم.....توی فرصتی که داشتیم تکه های غذارو میذاشتیم لای نون و بعد لقمه ها رو جلوی خودمون ردیف میکردیم.فک کنین جلوی هر کدوممون یه قطار لقمه بود تا اذانو میگفت همه شروع میکردیم لقمه های همدیگه رو کش میرفتیم