تو را اورده ام مهمان خودم باشی

'Reza'

New member
10831840_769729613076442_999603619_n.jpg
تو را آورده ام اینجا که مهمان خودم باشی
شب آخر روی زلف پریشان خودم باشی

من از تاریکی شب های این ویرانه می ترسم
تو را آورده ام خورشید تابان خودم باشی

فراقت گرچه نابینام کرده باز می ارزد
که یوسف باشی و در راه کنعان خودم باشی

پدرنزدیک بود امشب کنیز خانه ای باشم
به توحق می دهم پاره گریبان خودم باشی

اگرچه عمه دلتنگ است اما عمه هم راضی ست
که تواین چند ساعت را به دامان خودم باشی

از این پنجاه سال توسه سالش قسمت ما شد
یک امشب را نمیخواهی پدرجان خودم باشی

سرت افتاد و دستی ازمحاسن ها بلندت کرد
بیا خب میهمان کنج ویران خودم باشی

سرت را وقت قرآن خواندنت برطشت کوبیدند
توبایدبعد از این قاری قرآن خودم باشی

کنار تو که از انگشتر و خلخال صحبت کردم
فقط می خواستم امشب پریشان خودم باشی

اگرچه این لبی که ریخته بوسیدنش سخت است
تقلامی کنم یک بوسه مهمان خودم باشی

علی اکبر لطفیان
 
بالا