مردی هر روز در بازار گدايی میکرد و مردم هم حماقت او را دست میانداختند. دو سکه به اونشان میدادند که يکی از طلا بود و يکی از نقره. اما مرد گدا هميشه سکه نقره را انتخاب میکرد.اين داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهی زن و مرد میآمدند و دو سکه به او نشان میدادند و مرد گدا هميشه سکه نقره را انتخاب میکرد.تا اينکه مرد مهربانی از راه رسيد و از اينکه مرد گدا را آنطور دست میانداختند٬ ناراحت شد. درگوشه ميدان به سراغش رفت و گفت: هر وقت دو سکه به تو نشان دادند٬ سکه طلا را بردار. مرد پاسخ داد: حق با شماست٬ اما اگر سکه طلا را بردارم٬ ديگر مردم به من پول نمیدهند تا ثابت کنند که من از آنها احمقترم. شما نمیدانيد تا به حال با اين کلک چقدر پول گير آوردهام !!!!
نتيجه اخلاقي: اگر کاری که میکنی هوشمندانه باشد٬ هيچ اشکالی ندارد که تو را احمق بدانند :smiliess (11):