به بهانه سالگرد حسین پناهی دژکوه............ حسین یک نفر همین نزدیکی

mohammad63

Well-known member
حسین را از همان کودکی می شناختم یعنی شنیده بودم یک فامیل دوری داریم که تلویزیون فیلم بازی می کند. کم کم دو مرغابی در مه اش مه آلود بین همه پیچیده بود. من ساکن یک شهر کوچکی بودم که تلویزیونش وقتی پیچش را باز میکردی، فقط یک کانال داشت. آنهم نیمه و نصفه. یا صدایش قطع بود یا تصویر نبود و همش برفک می آمد و جلوی چشمانمان رژه می رفت. حسین از همان موقعها اسمش افتاد سر زبانها. کم کم حسیندزدان مادربزرگ با قورباغه اش آمد و نشست توی قاب تلویزیون. حسین از همان قاب تلویزیون آمد و آرام آرام می نشست توی قلب ما. همیشه به بابام حسودیم می شد. بابام می گفت وقتی من کوچیک بودم، عمه ام بیمار شد و بابام بردش تهران و یک ماه پیش حسین تهران بود. آژانس دوستی اش را می نشستیم و هخر شب با همه فامیل می دیدیم. یادش بخیر آن موقعها تلویزیون دیدن آن هم سیاه و سفیدش چه حالی می داد.
خانه حسین توی شهرمان چند خانه آن طرفتر ما بود. حسین با پرایدش که مثل ماشین بابای خودم همیشه خدا توی زمستونا باید هلش میدادی، همیشه رای ما سوژه بود. صبحها می رفتیم نگاهش می کردیم. با لباسهای مشکی، چکمه هایش و موهای بلندش، دماغ باریک و کشیده اش و چشمانی که وقتی حرف می زد آنها را می بست و شیوه خاصی که حرف می زد.
این تمام داشته های من بود از حسین وقتی که شب هنگام صدای شیون از خانه اش آمد و گفتند حسین سه روز است که تمام کرد.
این تمام داشته های من بود از حسینی که کودکی هایش را بالای همان درخت انجیر خانه اش که نمی دانم ثمر داد یا نه آخرش، جا نهاد.
حسین حالا زیر سقف آسمان خدا در قبرستان سوق آرام آرام خوابیده استو امسال هم ندیدیم کسی از او یادی کند.
همه چیز آدم از یادش میره، مگه یادش که همیشه یادشه................... یاد حسین جاوید
 

mohammad63

Well-known member
دوباره یادت می کنم
تو که از دیده ها رفتی و به دل ها کوچ کردخه ای
 
بالا