mw.ashel
پسندها
397

نوشته‌های نمایه آخرین فعالیت فرستادن‌ها درباره

  • خواهش میکنم گلم.همیشه از نوشته هات وطرز حرف زدنت حس میکنم خیلی خوبو دوس داشتنی هستی.دوست دارم عزیزم.
    این دختر جان و با لهجه ی شمالی باید میخوندی.نه من که از تو هیچ وقت ناراحت نشدم زهرا.برو به سلامت.منم میرم.چشم.ایشالا بشه یه روز از نزدیک ببینمت.موفق باشی ابجی گلم.:28:
    ا هنوز هستی تو؟مرسی.برو بخاب دیگه دختر جان.بیداری چرا تو اخه؟
    اره بلدم چشم.حلیم هم شما بیاید بازم چشم.یه بار من میام یه بار تو بیا:bunnyearsmiley:ایشالا که همیشه شاد باشی توو زندگیت زهرا ی خوبم.
    سلام عزیزم
    مرسی ! خوشحالم خوشت اومده !
    زهرا باجیم.سال نوت مبارک باشه.بهترین ها رو برات ارزو دارم جان من
    سلام
    ممنون از لطفتون،
    ولی یک نکته رو در نظر بگیرید، من این تاپیکو زدم، پس یک مقداری از بقیه بیشتر عکس ها رو سرچ کردم و می کنم،
    اینکه بعضی ها رو می دونم دلیل بر دانایی زیادم نیست، یعنی قبلا دیدمش، اگه بگم تقلب میشه
    سلام. خوبین:ad54ad:

    ممنونم. سال نو شمام مبارک.

    ایشالا یک از بهترین سالهاتونو امسال رقم بزنین.
    یه دوست خوب ایمانتو ازت نمی گیره!

    یه دوست خوب عقایدت رو زیر سوال نمی بره! و کمکت می کنه که باورهات بیشتر و بهتر بشن!

    یه دوست خوب بی ارزشی رو ارزش نمی دونه!


    یه دوست خوب همیشه ازت تعریف نمی کنه، گاهی ایرادهاتو بهت می گه!

    یه دوست خوب آبروی تو رو برای حفظ آبروی خودش نمی ریزه!


    یه دوست خوب راز داره!
    یه دوست خوب در شادی و غم با تو هست. نه فقط توی شادی ها!

    یه دوست خوب باهات یه رنگه و نه صد رنگ. بهت دروغ نمی گه!

    یه دوست خوب کمکت می کنه که به خدا نزدیکتر بشی و امیدوارتر زندگی کنی!

    یه دوست خوب یعنی تو
    روزی گنجشکی با دشواری روزگار لانه ساخت. بادی وزید لانه اش ویران شد از خدا گله مند شدو گریست خدا سکوت کرد گنجشک باز گله کردخدا جز لبخند پاسخی نداد. ای آدمیزاد کمی بیاندیش و آگاه باش سرابی که از نومیدی می نگری حکمتی بیش نیست چرا که اگر بادی نمی وزید و گنجشک به آشیانه می شد حال از گزند مار قلب کوچکش نمی تپید.
    برای یک بار در گوشه ای از ذهن خود نه به زبان بلکه

    از ته

    قلب

    خود

    بگو:یادت بخیر
    And always I wish the best for of her

    و همیشه من بهترین ها را براش آرزو میکنم
    چهار نفر بودند که اسمشان اینها بود, همه کس, یک کس, هر کسی, هیچ کس.
    کار مهمی در پیش داشتند و همه مطمن بودند که یک کس این کار را به انجام میرساند.
    هرکسی میتوانست این کار را بکند. اما هیچ کس این کار را نکرد. یک کس عصبانی
    شد. چرا که این کار. کار همه کس بود. اما هیچ کس متوجه نبود که همه کس این کار را نخواهد کرد.
    سرانجام داستان این طوری تمام شد: که هر کسی یک کسی را سرزنش کرد که چرا
    هیچ کس کاری را نکرد که همه کس می توانست انجام بدهد.........
    سلام آشل آشلي! سال نو مبارك(البته ببخشيد از تاخير ايجادي!):rose:
  • در حال بارگیری...
  • در حال بارگیری...
  • در حال بارگیری...
بالا