maxin
پسندها
1,279

نوشته‌های نمایه آخرین فعالیت فرستادن‌ها درباره

  • سلام ممنونم...
    بفرمایین
    متن و ترجمه حدیث شریف کساء - متن و ترجمه حدیث شریف کسا
    اوا گفتم اشناس خوو بابا ملت چه زبونها بلدند
    درضمن این رشتتو به یونانی نوشتی یا هندی یا افغانی خوو فارسی بزن ملت بفهمن
    ملسی واقعن نمیدونم پیغام تو رو برا اون زدم یا اونو برای تو خخخ
    خدایا چرا شما ها دو تایین نمیدونم تو پیغام گذاشتی یا دوقلوت بیخیال ج تو بازدید کنندست
    زیاد نفهمیدم چی گفتی خخخ من ناراحت نشدم باسه منسعی میکنم برم تاپیک علمی بزنم چشم
    لمس کن کلماتی را که برایت می نویسم

    تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست ...

    تا بدانی نبودنت آزارم می دهد ...

    لمس کن نوشته هایی را که
    لمس ناشدنیست و عریان ...

    که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکد
    لمس کن گونه هایم را که خیس اشک است ...

    لمس کن لحظه هایم را ...

    تویی که می دانی من چگونه عاشقت هستم

    لمس کن این با تو نبودن ها را
    من که نفهمیدم بالاخره تشکر کردی یا..........!!!!!!!!!!:(50):
    به هر حال خواهش میشود:rolleyessmileyanim:
    مگه تو درس نداری 24 ساعت اینجایی؟؟؟؟؟؟؟؟:mad_majidonline: خخخخخخخ خودمم میگم:black_eyed:
    بي تو، مهتاب‌شبي، باز از آن كوچه گذشتم،
    همه تن چشم شدم، خيره به دنبال تو گشتم،
    شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم،
    شدم آن عاشق ديوانه كه بودم.

    در نهانخانه جانم، گل ياد تو، درخشيد
    باغ صد خاطره خنديد،
    عطر صد خاطره پيچيد:

    يادم آم كه شبي باهم از آن كوچه گذشتيم
    پر گشوديم و در آن خلوت دل‌خواسته گشتيم
    ساعتي بر لب آن جوي نشستيم.

    تو، همه راز جهان ريخته در چشم سياهت.
    من همه، محو تماشاي نگاهت.

    آسمان صاف و شب آرام
    بخت خندان و زمان رام
    خوشه ماه فروريخته در آب
    شاخه‌ها دست برآورده به مهتاب
    شب و صحرا و گل و سنگ
    همه دل داده به آواز شباهنگ

    يادم آيد، تو به من گفتي:
    از اين عشق حذر كن!
    لحظه‌اي چند بر اين آب نظر كن،
    آب، آيينه عشق گذران است،
    تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است،
    باش فردا، كه دلت با دگران است!
    تا فراموش كني، چندي از اين شهر سفر كن!

    با تو گفتم:‌ حذر از عشق!؟ - ندانم
    سفر از پيش تو؟ هرگز نتوانم،
    نتوانم!
    روز اول، كه دل من به تمناي تو پر زد،
    چون كبوتر، لب بام تو نشستم
    تو به من سنگ زدي، من نه رميدم، نه گسستم ...

    باز گفتم كه : تو صيادي و من آهوي دشتم
    تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
    حذر از عشق ندانم، نتوانم!

    اشكي از شاخه فرو ريخت
    مرغ شب، ناله تلخي زد و بگريخت ...

    اشك در چشم تو لرزيد،
    ماه بر عشق تو خنديد!

    يادم آيد كه : دگر از تو جوابي نشنيدم
    پاي در دامن اندوه كشيدم.
    نگسستم، نرميدم.

    رفت در ظلمت غم، آن شب و شب‌هاي دگر هم،
    نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم،
    نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم ...

    بي تو، اما، به چه حالي من از آن كوچه گذشتم!
  • در حال بارگیری...
  • در حال بارگیری...
  • در حال بارگیری...
بالا