#civilen#
پسندها
1

نوشته‌های نمایه آخرین فعالیت فرستادن‌ها درباره

  • متنی از كتاب "یك عاشقانه آرام" اثر نادر ابراهیمی

    مگذار كه عشق، به عادتِ دوست داشتن تبدیل شود !
    مگذار كه حتی آب دادنِ گلهای باغچه، به عادتِ آب دادنِ گل های باغچه بدل شود !
    عشق، عادت به دوست داشتن و سخت دوست داشتنِ دیگری نیست ، پیوسته نو كردنِ خواستنی ست كه خود پیوسته ، خواهانِ نو شدن است و دیگرگون شدن.
    تازگی ، ذاتِ عشق است و طراوت ، بافتِ عشق . چگونه می شود تازگی و طراوت را از عشق گرفت و عشق همچنان عشق بماند ؟
    عشق، تن به فراموشی نمی سپارد ، مگر یك بار برای همیشه .
    جامِ بلور ، تنها یك بار می شكند . میتوان شكسته اش را ، تكه هایش را ، نگه داشت . اما شكسته های جام ،آن تكه های تیزِ برَنده ، دیگر جام نیست .
    احتیاط باید كرد . همه چیز كهنه میشود و اگر كمی كوتاهی كنیم ، عشق نیز .
    بهانه ها جای حسِ عاشقانه را خوب می گیرند...
    اره .............بازم بنازم به خودم که یاد مهندسای مملکت میافتم...................هرچند نامرد باشن وبی وفا .........باکس نمیای.........پروف من واس خودش باکسی شده .........باکس اظطراری..........اونجا که میتونستی سر بزنی توهم عین بی بی تی نامردی ........................................:sdasdasd::smilies-azardl (12)
    گفتی که چو خورشید زنم سوی تو پر*

    *چون ماه شبی می کشم از پنجره سر*

    *اندوه که خورشید شدی تنگ غروب*

    *افسوس که مهتاب شدی وقت سحر*
    بي تو، مهتاب‌شبي، باز از آن كوچه گذشتم،
    همه تن چشم شدم، خيره به دنبال تو گشتم،
    شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم،
    شدم آن عاشق ديوانه كه بودم.

    در نهانخانه جانم، گل ياد تو، درخشيد
    باغ صد خاطره خنديد،
    عطر صد خاطره پيچيد:

    يادم آم كه شبي باهم از آن كوچه گذشتيم
    پر گشوديم و در آن خلوت دل‌خواسته گشتيم
    ساعتي بر لب آن جوي نشستيم.

    تو، همه راز جهان ريخته در چشم سياهت.
    من همه، محو تماشاي نگاهت.

    آسمان صاف و شب آرام
    بخت خندان و زمان رام
    خوشه ماه فروريخته در آب
    شاخه‌ها دست برآورده به مهتاب
    شب و صحرا و گل و سنگ
    همه دل داده به آواز شباهنگ

    يادم آيد، تو به من گفتي:
    از اين عشق حذر كن!
    لحظه‌اي چند بر اين آب نظر كن،
    آب، آيينه عشق گذران است،
    تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است،
    باش فردا، كه دلت با دگران است!
    تا فراموش كني، چندي از اين شهر سفر كن!

    با تو گفتم:‌ حذر از عشق!؟ - ندانم
    سفر از پيش تو؟ هرگز نتوانم،
    نتوانم!
    روز اول، كه دل من به تمناي تو پر زد،
    چون كبوتر، لب بام تو نشستم
    تو به من سنگ زدي، من نه رميدم، نه گسستم ...

    باز گفتم كه : تو صيادي و من آهوي دشتم
    تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
    حذر از عشق ندانم، نتوانم!

    اشكي از شاخه فرو ريخت
    مرغ شب، ناله تلخي زد و بگريخت ...

    اشك در چشم تو لرزيد،
    ماه بر عشق تو خنديد!

    يادم آيد كه : دگر از تو جوابي نشنيدم
    پاي در دامن اندوه كشيدم.
    نگسستم، نرميدم.

    رفت در ظلمت غم، آن شب و شب‌هاي دگر هم،
    نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم،
    نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم ...

    بي تو، اما، به چه حالي من از آن كوچه گذشتم!

    از : فریدون مشیری
    بدن شرح ......................................................................................................
    سلام بابک
    هاردسان؟خخخخ
    اخر نيومدی بابل نوشيرواني


    ساغول ............................................................................................................... یواشکی میای میری بیخبر............نینماخ دا ..................................
    سلام چطوری
    خو آخه خیلی وقت بود نابود شده بودی سرم گیج ویجی شد یهو
    چ خبرا؟؟؟؟؟؟
    خواهش ميكنم
    اون همايش عمران هم هر وقت اومدی شما خبرم كن:))




    خالق من "بهشتی" دارد، نزدیک، زیبا و بزرگ؛

    و "دوزخی" دارد، به گمانم کوچک و بعید؛

    و در پی دلیلیست که ببخشد ما را ...

    "دکتر علی شریعتی"
  • در حال بارگیری...
  • در حال بارگیری...
  • در حال بارگیری...
بالا