یا مهدی جان
با اینکه روی صدا زدنت را ندارم...
دلتنگتم
از هیاهوی این دنیا خسته ام
دیگر هوای اینجا برایم سنگین است
میدانم که لیاقت آمدنت را ندارم
اما بدان که نبودت را لحظه به لحظه حس میکنم
اینجا همه جا تار شده
بارها چشم هایم را شسته ام
اما باز هم جز تاری و تیرگی چیزی نمیبینم
یا مهدی
اینجا...
هنوز به دیدار خدا می روند ...
خدا همین جاست نیازی به سفر نیست
خدا همان گنجشکی ست که صبحبرای تو میخواند خدا در دستانمردی است که نابینایی را از خیابان رد میکند
خدا در اوتوموبیل پسری است که هر هفته مادرش را به بیمارستان میبرد
خدا در جمله ی عجب شانسی آوردم است
خدا خیلی وقت است که اسباب کشی کرده...
کلینیک خدا
به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم، فهمیدم که بیمارم ...
خدا فشار خونم را گرفت، معلوم شد که لطافتم پایین آمده.
زمانی که دمای بدنم را سنجید، دماسنج 40 درجه اضطراب نشان داد.
آزمایش ضربان قلب نشان داد که به چندین گذرگاه عشق نیاز دارم، تنهایی سرخرگ هایم را مسدود کرده بود...
بعضیـــــــــا میگن رفـــــیــــــق مثل لیمو شیرینه،
بعد یه مدت تلخ میشه!
اما یکی نیست به این بعضیا بگه
لیموشیرین همیشه شیرینه
تا چاقو به جیگرش نزنن تلخ نــــمیشه!!
این روزها من
خدای سکوت شده ام
خفقان گرفته ام تا
آرامش اهالی دنیا
خط خطی نشود...
اینجا زمین است
اینجا زمین است رسم آدمهایش عجیب است
اینجا گم که میشوی
بجای اینکه دنبالت بگردنن
فراموشت میکندد.........