اخرین بار عصر موقع اذان بود از صبح درس خونده بودم و عصر ناامیدی فجیعی اومد سراغم...اومدم توی هال با گوشیم ور رفتم موقع اذان بود یه دفعه اذان اتوماتیک گوشیم گفته شد موذن زاده بود...ومن از ناتوانی زیادم گریه کردم....خیلی بد بود گریم بند نیومد رفتم توی تاریکی اتاقم گریه کردم....ولی هنوز هم بغض...