اینک زمین در سفر آسمانی خویش به عصر تاسوعا رسیده است و خورشید از امام اذن گرفته که غروب کند.
دیگر تا آن نباء عظیم، اندک فاصله ای بیش نمانده است و زمین و آسمان در انتظارند.
فرات تشنه است و بیابان از فرات تشنه تر و امام از هر دو تشنه تر.
فرات تشنه ی مشکهای اهل حرم
و بیابان تشنه ی خون امام
و امام از هر دو تشنه تر است؛ امّا نه آن تشنگی که با آب سیراب شود ...
او سرچشمه تشنگی است و می دانی، رازها را همه، در خزانه ی مکتومی نهاده اند که جز با مفتاح تشنگی گشوده نمی شود. امام سر چشمه راز است و بیابان طف، عرصه ای که مکنونات حجاب تکوین را بی پرده می نماید. مگر نه اینکه اینجا را عالم شهادت می نامند؟ و مگر از این فاش تر هم می توان گفت؟