سرمو تکیه داده بودم ب گوشه ی صندلی، تو خواب و بیداری بودم (تو اتوبوس زیاد میخوابم) ک ی صدایی شنیدم : بخر ، بخر
... تو رو خ د ا ، توو رو خ وو د اا
یکم چشمامو باز کردم دیدم اتوبوس تو راه نگه داشته ... صدای ی پسر نوجوون معلول بود ... پاهاشو میکشید کف اتوبوس ک راه بره و با لکنت اون جمله ها رو میگف
(( اصن یجوری دلم ریش شد اشک اومد صورتمو پوشوند.
ادم میگه کاش یا میتونستم کمک اساسی کنم یا کر بودم نمیشنیدم یا اینکه نمی دیدم...