اولین باره این تاپیکو میبینم خیلی ناراحت کننده است..بغض نمیزاره آدم نفس بکشه بادیدن این عکسااا
شاید گفتن این داستان اینجا بد نباشه..
چندشب پیش با خانواده توی بوستان نهج البلاغه نشسته بودیم,یه دخترکوچولوی خوشگل با دست پر"چهار,پنج تا پلاستیک دستش بود که توی هرکدوم جوراب وتل و گل واینا بود" اومد,نمیدونم چه جوری با دستای کوچیکش اونارو جابه جا میکرد!!به ما که رسید کنارمون نشست و وسایلشم رو روفرشی گذاشت..گفت:خاله جوراباش قشنگه میخری,منم گفتم باشه,پولو بهش دادم ولی نداشت که بقیه اشو بده,قبل از اینکه چیزی بگم بدو بدو از پیشمون رفت..همه وسیله هاشم همونجا گذاشت"چقدر دلش پاکه که همه داراییشو ول میکنه و میره دنبال اینکه بقیه پول منو از داداشش بگیره و بیاره"
وقتی برگشت ما میخواستیم شام بخوریم,یه ساندویچ هم دادیم بهش,رفت که گاز بزنه پشیمون شد..گفت خاله پلاستیک دارین؟!بهش دادیم,با اونهمه وسیله این پلاستیکم اضافه کرد به وسایلشو رفت که با داداشش ساندویچو بخوره...
این بچه ها برخلاف ظاهرشون خییلی بزرگ و پاکن...