گل های از سرما کبود..........

ROJO

New member

_کودکان.jpg






آدمیان به لبخندی که بر لب ها می نشانند و

به احساس خوبی که بر جا می نهند و

به دردی که از یکدیگر می کاهند، می ارزند . . .
:heart:
 

baran71

New member
خجالت نکش..

اینجوری هم به من نگاه نکن...

تو در چشمان من از تمام فرشته های دنیا زیبا تری...

حتی با این لباس کهنه ...

با این دستهای چروک و سرما زده ..

لبخند بزن عروسک من...

سهم تو از دنیا لقمه ی کوچکی است که در دست داری...


e9fepdn48iw6u8pqze9u.jpg
 

baran71

New member
104705675-a563f476b42f84474f2f7c28602371bc-520.jpg


برای زیارت خدا لازم نیست . . .

به مساجد ، زیارتگاهها و سرزمین وحی برویم . . .

خدا را می توان در شاد کردن چشمان گریان کودکی فقیر . . .

در خیابان و هر جای دیگری زیارت کرد . . . ♥ ♥ ♥
 

نوتر

New member
از جمله تاپیک هایی که نمیتونم توش زیاد بمونم.یعنی تواناییشو ندارم که بمونم
 

elham2012

New member
اولین باره این تاپیکو میبینم خیلی ناراحت کننده است..بغض نمیزاره آدم نفس بکشه بادیدن این عکسااا

شاید گفتن این داستان اینجا بد نباشه..
چندشب پیش با خانواده توی بوستان نهج البلاغه نشسته بودیم,یه دخترکوچولوی خوشگل با دست پر"چهار,پنج تا پلاستیک دستش بود که توی هرکدوم جوراب وتل و گل واینا بود" اومد,نمیدونم چه جوری با دستای کوچیکش اونارو جابه جا میکرد!!به ما که رسید کنارمون نشست و وسایلشم رو روفرشی گذاشت..گفت:خاله جوراباش قشنگه میخری,منم گفتم باشه,پولو بهش دادم ولی نداشت که بقیه اشو بده,قبل از اینکه چیزی بگم بدو بدو از پیشمون رفت..همه وسیله هاشم همونجا گذاشت"چقدر دلش پاکه که همه داراییشو ول میکنه و میره دنبال اینکه بقیه پول منو از داداشش بگیره و بیاره"
وقتی برگشت ما میخواستیم شام بخوریم,یه ساندویچ هم دادیم بهش,رفت که گاز بزنه پشیمون شد..گفت خاله پلاستیک دارین؟!بهش دادیم,با اونهمه وسیله این پلاستیکم اضافه کرد به وسایلشو رفت که با داداشش ساندویچو بخوره...
این بچه ها برخلاف ظاهرشون خییلی بزرگ و پاکن...
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: نوتر

رها45

New member
98441401050673871737.jpg

دست های کوچکش
به زور به شیشه های ماشین شاسی بلند حاجی می رسد
التماس می کند : آقا... آقا " دعا " می خری؟
و حاجی بی اعتنا تسبیح دانه درشتش را می گرداند
و برای فرج آقا " دعا " می کند

خوب همین کارا رو میکنیم که اقا سرباز نداره دیگه دعا کردن خالی که کاری از پیش نمیبره
 

baran71

New member

من
من سالهای سال مُردم
تا اینکه یک دمزندگی کردم
تو می توانی
یک ذره
یک مثقال
مثل من بمیری؟

قیصر امین پور

525401_z7x0afcl.JPG
با ربط نوشت ♣

من
برای این همه درد

کافی نیستم!
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: mohana

baran71

New member
شرم میکنم با ترازوی




کودک گرسنه کنار پیاده رو


وزن سیری ام را بکشم...






2dkee4y.jpg
 

vahid28

New member
....و زمان مي گذرد / من ديگر كودك نيستم / هر چند دلم پيش / كفش سوتيهاي / پشت شيشه است / و دوستانم / چه لذتي مي برند / وقتي ديگران بستني مي خورند / مهم نيست! / مهم، تغيير است / فال فروش بودم / دود فروش شدم / دنبال كودكي خود / به سطل آشغال ها سفر كردم / كوچه ها چه گرم / خيابان ها روشن / حال كه نيازي / به شلوغي نيست / ميان ازدحام له مي شوم... /
     با آغوش بيگانه ام / پدرم مي خواست، / در بغل كردن من / ركوردشكن شود / به تعداد انگشتانش! / طفلك، دو انگشت كم داشت! / و خواهرم وقتي / چشمانش را باز كرد / پدرم باز هم كور شد / و فال فروشي دمار / از روزگارمان درآورد / كوچه ها سرد شد / خيابان ها تاريك / چشمان گربه ولگرد روشن / خورشيد در اوج غروب! / ولي مي دانم / چيزي خواهد آمد / كه زمستان گور هم، / آمدنش را / احساس خواهد كرد / و بعد بهار / بعد... / و بعد كودك كار. / جبار احمدي 17 ساله، كودك كار /
    
 
بالا