هر چه می خواهد دل تنگت بگو (تاپیکی برای بچه های آمار زیستی)

imanmirr

New member
اطلاعیه شماره16 قسمت تذکرات مهم بند 12 این مطلب ذکر شده است
12-افرادی که مجاز به انتخاب محل شده اند مجددا کارنامه ی جدیدی را دریافت خواهند نمود که جایگاه داوطلب را در کلیه دانشگاههای انتخابی اش نشان می دهد
http://sanjeshp.ir/arshad/93/et16-93-6-03.pdf
 

biosta

Well-known member
سلااااااااااااااااااااااااااااااااام
مرسی دوست عزیزم
همان که میگویید چنین نوشته
تشکر من ندیده بودم
هر ساله وزارت بهداشت نشان داده که در غافلگیری داوطلبان مهارت بالایی دارد
 

imanmirr

New member
سلااااااااااااااااااااااااااااااااام
مرسی دوست عزیزم
همان که میگویید چنین نوشته
تشکر من ندیده بودم
هر ساله وزارت بهداشت نشان داده که در غافلگیری داوطلبان مهارت بالایی دارد
سلام خواهش میکنم...احتمالا چند سال آیانده همه ی برنامه های وزارت علوم از نظر سنجشی در وزارت بهداشت اجرا بشه...

- - - Updated - - -

سلااااااااااااااااااااااااااااااااام
مرسی دوست عزیزم
همان که میگویید چنین نوشته
تشکر من ندیده بودم
هر ساله وزارت بهداشت نشان داده که در غافلگیری داوطلبان مهارت بالایی دارد
سلام خواهش میکنم...احتمالا چند سال آیانده همه ی برنامه های وزارت علوم از نظر سنجشی در وزارت بهداشت اجرا بشه...
 

parasto104

New member
سلام
خیلی ممنون آقای imanmirr و آقای کیانی
من اطلاعیه 16 رو خونده بودم اما اصلا به این قسمت توجه نکرده بودم
:14:

- - - Updated - - -

سلام
خیلی ممنون آقای imanmirr و آقای کیانی
من اطلاعیه 16 رو خونده بودم اما اصلا به این قسمت توجه نکرده بودم
:14:
 

biosta

Well-known member
یک روز علامه جعفری سوار تاکسی شده بودند در مسیر راه نفس عمیقی میکشه و از ته دل میگه: ای خدای من!
راننده تاکسی با اعتراض میگه یه جوری میگی ای خدای من که انگار فقط خدای شماست!!
ایشان در جواب فورا دو بیت از سعدی می خواند:
چنان لطف او شامل هرتن است / که هر بنده گوید خدای من است
چنان کار هرکس به هم ساخته / کــــه گویا به غیری نپرداخته




خداوند از انسان چه می خواهد؟!...»
شبی از شبها، شاگردی در حال عبادت و تضرع وگریه و زاری بود.
در همین حال مدتی گذشت، تا آنکه استاد خود را، بالای سرش دید، که با تعجب و حیرت؛ او را، نظاره می کند !
استاد پرسید : برای چه این همه ابراز ناراحتی و گریه و زاری می کنی؟
شاگرد گفت : برای طلب بخشش و گذشت خداوند از گناهانم، و برخورداری از لطف خداوند!
استاد گفت : سوالی می پرسم ، پاسخ ده؟
شاگرد گفت : با کمال میل؛ استاد.
استاد گفت : اگر مرغی را، پروش دهی ، هدف تو از پرورشِ آن چیست؟
شاگرد گفت: خوب معلوم است استاد؛ برای آنکه از گوشت و تخم مرغ آن بهره مند شوم .

استاد گفت: اگر آن مرغ، برایت گریه و زاری کند، آیا از تصمیم خود، منصرف خواهی شد؟شاگردگفت:

خوب راستش نه...!نمی توانم هدف دیگری از پرورش آن مرغ، برای خود، تصور کنم!
استاد گفت: حال اگر این مرغ ، برایت تخم طلا دهد چه؟ آیا باز هم او را، خواهی کشت، تا از آن بهره مند گردی؟!
شاگرد گفت : نه هرگز استاد، مطمئنا آن تخمها، برایم مهمتر و با ارزش تر ، خواهند بود!
استاد گفت :
پس تو نیز؛ برای خداوند، چنین باش!
همیشه تلاش کن، تا با ارزش تر از جسم ، گوشت ، پوست و استخوانت؛ گردی.
تلاش کن تا آنقدر برای انسانها، هستی و کائنات خداوند، مفید و با ارزش شوی
تا مقام و لیاقتِ توجه، لطف و رحمتِ او را، بدست آوری .
خداوند از تو گریه و زاری نمی خواهد!
او، از تو حرکت، رشد، تعالی، و با ارزش شدن را می خواهد ومی پذیرد
« نه ابرازِ ناراحتی و گریه و زاری را.....!!!»




نظر جالب یک ریاضیدان درباره زن و مرد !!!! ...


روزی از دانشمندی ریاضیدان نظرش را درباره زن و مرد پرسیدند.

جواب داد:.... اگر زن یا مرد دارای (اخلاق) باشند پس مساوی هستند با عدد یک =1
اگر دارای (زیبایی) هم باشند پس یک صفر جلوی عدد یک میگذاریم = 10
اگر (پول) هم داشته باشند دوتا صفر جلوی عدد یک میگذاریم = 100
اگر دارای (اصل و نصب) هم باشند پس سه تا صفر جلوی عدد یک میگذاریم = 1000

ولی اگر زمانی عدد یک رفت (اخلاق) چیزی به جز صفر باقی نمی ماند و صفر هم به تنهایی هیچ نیست،
پس آن انسان هیچ ارزشی نخواهد داشت



حراج وسايل شيطان

به روایت افسانه‌ها روزی شیطان همه جا جار زد كه قصد دارد از كار خود دست بكشد
و وسایلش را با تخفیف مناسب به فروش بگذارد.
او ابزارهای خود را به شكل چشمگیری به نمایش گذاشت. این وسایل شامل خودپرستی،
شهوت، نفرت، خشم، آز، حسادت، قدرت‌طلبی و دیگر شرارت‌ها بود.
ولی در میان آنها یكی كه بسیار كهنه و مستعمل به نظر می‌رسید، بهای گرانی داشت
و شیطان حاضر نبود آن را ارزان بفروشد.
كسی از او پرسید: این وسیله چیست؟
شیطان پاسخ داد: این نومیدی و افسردگی‌ست
آن مرد با حیرت گفت: چرا این قدر گران است؟
شیطان با همان لبخند مرموزش پاسخ داد: چون این مؤثرترین وسیلة من است. هرگاه
سایر ابزارم بی‌اثر می‌شوند، فقط با این وسیله می‌توانم در قلب انسان‌ها رخنه
كنم و كاری را به انجام برسانم. اگر فقط موفق شوم كسی را به احساس نومیدی،
دلسردی و اندوه وا دارم، می‌توانم با او هر آنچه می‌خواهم بكنم..
من این وسیله را در مورد تمامی انسان‌ها به كار برده‌ام. به همین دلیل این قدر
كهنه است

 

biosta

Well-known member

در عصر یخبندان بسیاری از حیوانات یخ زدند و مردند.
می گویند خارپشتها وخامت اوضاع رادریافتند تصمیم گرفتند دورهم جمع شوند و بدین ترتیب همدیگررا حفظ کنند...
وقتی نزدیکتر به هم بودند گرمتر میشدند ولی خارهایشان یکدیگررا زخمی میکرد
بخاطرهمین تصمیم گرفتند ازهم دور شوند ‫ولی از سرما یخ زده میمردند...

ازاینرو مجبور بودند یا خارهای دوستان را تحمل کنند، یا نسلشان از منقرض شود.

پس دریافتند که بهتر است باز گردند و گردهم آیند و آموختند که : با زخم های کوچکی که همزیستی با کسان بسیار نزدیک بوجود می آورد زندگی کنند ، چون گرمای وجود دیگری مهمتراست...

و این چنین توانستند زنده بمانند...

بهترین رابطه این نیست که اشخاص بی عیب و نقص را گردهم می آورد بلکه آن است هر فرد بیاموزد با معایب دیگران کنارآید و خوبیهای آنان را تحسین نماید...





( طناب ) The Rope
داستان را در دلتان با صدای بلند و با توجه بخوانید. مطمئنا تا سال ها آن را در خاطر خواهید داشت.
داستان درباره یک کوهنورد است که می خواست از بلندترین کوه ها بالا برود او پس از سال ها آماده سازی، ماجراجویی خود را آغاز کرد ولی از آنجا که افتخار این کار را فقط برای خود می خواست، تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود.
او سفرش را زمانی آغاز کرد که هوا رفته رفته رو به تاریکی میرفت ولی قهرمان ما به جای آنکه چادر بزند و شب را زیر چادر به شب برساند، به صعودش ادامه داد تا این که هوا کاملاٌ تاریک شد.
به جز تاریکی هیچ چیز دیده نمیشد سیاهی شب همه جا را پوشانده بود و مرد نمیتوانست چیزی ببیند حتی ماه وستاره ها پشت انبوهی از ابر پنهان شده بودند کوهنورد همانطور که داشت بالا میرفت، در حالی که چیزی به فتح قله نمانده بود، ناگهان پایش لیز خورد و با سرعت هر چه تمامتر سقوط کرد..
سقوط همچنان ادامه داشت و او در آن لحظات سرشار از هراس، تمامی خاطرات خوب و بد زندگیاش را به یاد میآورد. داشت فکر میکرد چقدر به مرگ نزدیک شده است که ناگهان احساس کرد طناب به دور کمرش حلقه خورده و وسط زمین و هوا مانده است.
حلقه شدن طناب به دور بدنش مانع از سقوط کاملش شده بود. در آن لحظات سنگین سکوت، چاره ای نداشت جز اینکه فریاد بزند:
“خدایا کمکم کن”. ناگهان صدایی از دل آسمان پاسخ داد از من چه میخواهی ؟ - نجاتم بده.
- واقعاٌ فکر میکنی میتوانم نجاتت دهم.
- البته تو تنها کسی هستی که میتوانی مرا نجات دهی.
- پس آن طناب دور کمرت را ببر
برای یک لحظه سکوت عمیقی همه جا را فرا گرفت و مرد تصمیم گرفت با تمام توان به طناب بچسبد و آن را رها نکند.
روز بعد، گروه نجات آمدند و جسد منجمد شده یک کوهنورد را پیدا کردند که طنابی به دور کمرش حلقه شده بود در حالیکه تنها یک متر با زمین فاصله داشت!!
و شما؟ شما تا چه حد به طناب زندگی خود چسبیده اید؟ آیا تا به حال شده که طناب را رها کرده باشید؟
هیچگاه به پیامهایی که از جانب خدا برایتان فرستاده میشود
هیچگاه نگویید که خداوند فراموشتان کرده یا رهایتان کرده است.
هیچگاه تصور نکنید که او از شما مراقبت نمیکند و به یاد داشته باشید خدا همواره مراقب شماست.







معلم یک کودکستان به بچه های گفت که میخواهد با آنها بازی کند . او به آنها گفت که فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکی بردارند و درون آن به تعداد آدمهایی که از آنها بدشان میآید ، سیب زمینی بریزند و با خود به کودکستان بیاورند.

فردا بچه ها با کیسه های پلاستیکی به کودکستان آمدند .

در کیسهء بعضی ها 2 بعضی ها 3 ، و بعضی ها 5 سیب زمینی بود.
معلم به بچه ها گفت : تا یک هفته هر کجا که می روند کیسه پلاستیکی را با خود ببرند .

روزها به همین ترتیب گذشت و کم کم بچه ها شروع کردند به شکایت از بوی سیب زمینی های گندیده . به علاوه ، آن هایی که سیب زمینی بیشتری داشتند از حمل آن بار سنگین خسته شده بودند .

پس از گذشت یک هفته بازی بالاخره تمام شد و بچه ها راحت شدند.
معلم از بچه ها پرسید : از اینکه یک هفته سیب زمینی ها را با خود حمل می کردید چه احساسی داشتید ؟
بچه ها از اینکه مجبور بودند ، سیب زمینی های بد بو و سنگین را همه جا با خود حمل کنند شکایت داشتند.
آنگاه معلم منظور اصلی خود را از این بازی ، این چنین توضیح داد :
این درست شبیه وضعیتی است که شما کینه آدم هایی که دوستشان ندارید را در دل خود نگه می دارید و همه جا با خود می برید . بوی بد کینه و نفرت قلب شما را فاسد می کند و شما آن را همه جا همراه خود حمل می کنید . حالا که شما بوی بد سیب زمینی ها را فقط برای یک هفته نتوانستید تحمل کنید پس چطور می خواهید بوی بد نفرت را برای تمام عمر در دل خود تحمل کنید ؟






پسر کوچولو به مادر خود گفت:مادر داری به کجا می روی؟مادر گفت:عزیزم بازیگری معروف که از محبوبیت زیادی برخوردار است به شهر ما آمده است.این طلایی ترین فرصتی است که می توانم او را ببینم وبا او حرف بزنم،خیلی زود برمیگردم.اگر او وقت آن را داشته باشد که با من حرف بزند چه محشری می شود.

و در حالی که لبخندی حاکی از شادی به لب داشت با فرزندش خداحافظی کرد….

حدود نیم ساعت بعد مادرش با عصبانیت به خانه برگشت.
پسر به مادرش گفت:مادر چرا چهره ی پریشانی داری؟آیا بازیگر محبوبت را ملاقات کردی؟
مادر با لحنی از خستگی و عصبانیت گفت:من و جمعیت زیادی از مردم بسیار منتظر ماندیم اما به ما خبر رساندند که او نیم ساعت است که این شهر را ترک کرده است.ای کاش خدا شهرت و محبوبیتی را که به این بازیگر داده است به ما داده بود.کودک پس از شنیدن حرف های مادر به اتاق خود رفت ولباس های خود رابیرون آورد و گفت:مادر آماده شو با هم به جایی برویم من می توانم این آرزوی تو را برآورده کنم.
اما مادر اعتنایی نکرد و گفت:این شوخی ها چیست او بیش از نیم ساعت است که این شهر را ترک کرده است.حرف های تو چه معنی ای میدهد؟
پسر ملتمسانه گفت:مادرم خواهش می کنم به من اعتماد کن،فقط با من بیا.مادر نیز علیرغم میل باطنی خود درخواست فرزند خود را پذیرفت زیرا او را بسیار دوست می داشت.بنابراین آن دو به بیرون از خانه رفتند.
پس از چندی قدم زدن پسر به مادرش گفت:رسیدیم.در حالی که به کلیسای بزرگ شهر اشاره می کرد.مادر که از این کار فرزندش بسیار دلخور شده بود با صدایی پر از خشم گفت:من به تو گفتم که الان وقت شوخی نیست.این رفتار تو اصلا زیبا نبود.
کودک جواب داد:مادر تو در سخنان خود دقیقا این جمله را گفتی که ای کاش خدا شهرتی و محبوبیتی را که به این بازیگر داده است به ما داده بود پس آیا افتخاری از این بزرگ تر است که با کسی که این شهرت و محبوبیت را داده است نه آن کسی که آن را دریافت کرده است حرف بزنی؟
آیا سخن گفتن با خدا لذت بخش تر از آن نیست که با آن بازیگر محبوب حرف بزنی؟وقتی خدا همیشه در دسترس ماست پس چه نیاز به بنده ی خدا.






ملانصرالدین
در نزدیکی ده ملا مکان مرتفعی بود که شبها باد می آمد و فوق العاده سرد می...شد.دوستان ملا گفتند: ملا اگر بتوانی یک شب تا صبح بدون آنکه از آتشی استفاده کنی در آن تپه بمانی, ما یک سور به تو می دهیم و گرنه توباید یک مهمانی مفصل به همه ما بدهی.
ملا قبول کرد, شب در آنجا رفت وتا صبح به خود پیچید و سرما را تحمل کرد و صبح که آمد گفت: من برنده شدم و باید به من سور دهید.گفتند: ملا از هیچ آتشی استفاده نکردی؟ملا گفت: نه, فقط در یکی از دهات اطراف یک پنجره روشن بود و معلوم بود شمعی در آنجا روشن است. دوستان گفتند: همان آتش تورا گرم کرده و بنابراین شرط را باختی و باید مهمانی بدهی.ملا قبول کرد و گفت: فلان روز ناهار به منزل ما بیایید. دوستان یکی یکی آمدند, اما نشانی از ناهار نبود گفتند: ملا, انگار نهاری در کار نیست. ملا گفت: چرا ولی هنوز آماده نشده, دو سه ساعت دیگه هم گذشت باز ناهار حاضر نبود. ملا گفت: آب هنوز جوش نیامده که برنج را درونش بریزم. دوستان به آشپزخانه رفتند ببیننند چگونه آب به جوش نمی آید. دیدند ملا یک دیگ بزرگ به طاق آویزان کرده دو متر پایین تر یک شمع کوچک زیر دیگ نهاده.گفتند: ملا این شمع کوچک نمی تواند از فاصله دو متری دیگ به این بزرگی را گرم کند. ملا گقت: چطور از فاصله چند کیلومتری می توانست مرا روی تپه گرم کند؟شما بنشینید تا آب جوش بیاید و غذا آماده شود.
با همان متری که دیگران را اندازه گیری میکنید اندازه گیری می شوید


 

imanmirr

New member
هیچ آدابی و ترتیبی مجو................هرچه میخواهد دل تنگت بگو
امروز صبح که از خواب بیدار شدم بر خلاف سایر روز ها با باری سنگین بر دوش خود را از زمین جدا کردم...
با اینکه در خاکی هستم که نامش را در شناسنامه ام زادگاه نامیده اند اما به قدر هزاران فرسخ از خود, حس غریبگی گریبانم را گرفت و اولین جایی که دیوارش را کوتاهتر دیدم برای برون ریختن این حس غریب این تایپیک بود که گویی هزاران سال است اهل آن با من غریبگی نمیکنند...
همینکه آدم جایی را پیدا میکند تا بغض نشسته بر گلو را آرام کند گویی ریزش کلام باعث خیزش آن همه حس غریب میشود...
من دلم سخت گرفته است از این مهمانخانه ی مهمان کُشِ روزش تاریک...
 

imanmirr

New member
می دانی … !؟ به رویت نیاوردم … !
از همان زمانی که جای ” تو ” به ” من ” گفتی : ” شما “
فهمیدم
پای ” او ” در میان است …


- - - Updated - - -



ﺷﺒﯽ ﺩﺭ ﮐﻨﺞ ﻣﯽ ﺧﺎﻧﻪ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺗﯿﻎ ﺑﺮ ﺩﺳﺘﻢ ........
ﺑﮕﻔﺘﻢ ﺧﺎﻟﻘﺎ ﯾﺎﺭﺏ ﺗﻮ ﻓﮏ ﮐﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﻣﻦ
ﻣﺴﺘﻢ؟؟؟؟؟
ﮐﺠﺎﯾﯽ ﺗﻮ؟؟؟
ﭼﻪ ﻫﺴﺘﯽ ﺗﻮ؟؟؟
ﭼﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﺗﻮ ﺍﺯ ﻗﻠﺒﻢ؟؟؟
ﺗﻮ ﺍﺯ ،ﻣﺴﺘﺎﻥ ﭼﻪ ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ؟؟؟
ﺗﻮ ﺍﺯ ﻗﻠﺒﻢ ﭼﻪ ﻣﯿﺠﻮﯾﯽ؟؟؟
ﺗﻮ ﻓﺮﻋﻮﻥ ﺭﺍ ﺧﺪﺍ ﮐﺮﺩﯼ !!!
ﺗﻮ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺭﺍ ، ﺯ ﻓﺮﻫﺎﺩﺵ ﺟﺪﺍ ﮐﺮﺩﯼ !!!
ﺳﭙﺮﺩﯼ ﺗﯿﻎ ﺑﺮ ﻇﺎﻟﻢ
ﺑﻪ ﻣﻈﻠﻮﻣﺎﻥ ﺟﻔﺎ ﮐﺮﺩﯼ
ﺑﻪ ﺁﻥ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﺧﻮﻥ ﺧﻮﺍﺭﺕ ﺗﻮ ﻇﻠﻢ ﺭﺍ ﻋﻄﺎ ﮐﺮﺩﯼ
ﺳﭙﺲ ﮔﻔﺘﯽ ﻣﺸﻮ ﮐﺎﻓﺮ !!!!!!!!!.....
ﺗﻮ ﻓﮏ ﮐﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣﺴﺘﻢ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
 

imanmirr

New member
ﭼﻨﺪ ﺩﺭﻭﻍ ﺭﺍﯾﺞ ﺑﯿﻦ ﻣﺎ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺎﻥ
۱-ﮐﺎﺭ ﮐﻪ ﻋﺎﺭ ﻧﯿﺴﺖ !
۲- ﭘﻮﻝ ﮐﻪ ﺷﺨﺼﯿﺖ ﻧﻤﯿﺎﺭﻩ!
۳- ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﭼﯽ ، ﻣﻤﻠﮑﺖ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺩﺍﺭﻩ !
۴- ﺗﻼﺵ ﮐﻨﯽ ﺑﻪ ﻫﺮﭼﯽ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﯼ ﻣﯿﺮﺳﯽ !
۵- ﭘﻮﻝ ﭼﺮﮎ ﮐﻒ ﺩﺳﺘﻪ!
۶- ﺑﭽﻪ - ﺩﺧﺘﺮ ، ﭘﺴﺮﺵ ﻓﺮﻕ ﻧﻤﯿﮑﻨﻪ !
۷- ﻭ ﭘﺮ ﮐﺎﺭﺑﺮﺩﺗﺮﯾﻦ ﺩﺭﻭﻍ ، ﭘﺸﺖ ﺗﻠﻔﻦ :" ﺍﻭﻧﻢ ﺳﻼﻡ ﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻪ
 

imanmirr

New member
ﺧﺪﺍ ﮔﺮ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮﺩﺍﺭﺩ ﺯ ﺭﻭﯼ ﮐﺎﺭ ﺁﺩﻣﻬﺎ !!
ﭼﻪ ﺷﺎﺩﯾﻬﺎ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﺮﻫﻢ ﭼﻪ ﺑﺎﺯﯾﻬﺎ ﺷﻮﺩ
ﺭﺳﻮﺍ...
ﯾﮑﯽ ﺧﻨﺪﺩ ﺯ ﺁﺑﺎﺩﯼ ﯾﮑﯽ ﮔﺮﯾﺪ ﺯ ﺑﺮﺑﺎﺩﯼ ...
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺟﺎﻥ ﮐﻨﺪ ﺷﺎﺩﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﻝ ﮐﻨﺪ
ﻏﻮﻏﺎ ...
ﭼﻪ ﮐﺎﺫﺏ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺻﺎﺩﻕ ﭼﻪ ﺻﺎﺩﻕ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ
ﮐﺎﺫﺏ ...
ﭼﻪ ﻋﺎﺑﺪﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻓﺎﺳﻖ ﭼﻪ ﻓﺎﺳﻖ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ
ﻋﺎﺑﺪ ...
ﭼﻪ ﺯﺷﺘﯽ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﭼﻪ ﺗﻠﺨﯽ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ
ﺷﯿﺮﯾﻦ ...
ﭼﻪ ﺑﺎﻻ ﻫﺎ ﺭﻭﺩ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﭼﻪ ﺍﺳﻔﻠﻬﺎ ﺷﻮﺩ
ﻋﻠﯿﺎ ...
ﻋﺠﺐ ﺻﺒﺮﯼ ﺧﺪﺍ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﭘﺮﺩﻩ
ﺑﺮﻧﻤﯿﺪﺍﺭﺩ
...........................
 

imanmirr

New member
روزی تعدادی از وزرا نزد پادشاه رفتند و از علت ازادی زیادی که به مردم داده بود پرسیدند و او را سرزنش کردند.پادشاه دستور داد همه انها را در اتاقی زندانی کنند و به اندازه یک هفته برایشان غذا بگذارند.ورود و خروج از اتاق را ممنوع کرد حتی برای اجابت مزاج.

پس از یک هفته درب را باز کردند.اتاقی که روز اول بسیار تمیز و زیبا بود غرق در کثافت شده بود
پادشاه رو به وزیرهای معترضش کرد و گفت فرقی ندارد گدا باشی یا اشراف زاده اگر محدود شدی خودت را کثیف خواهی کرد
ازادی حق مشروع انسانهاست و چه ابله هستند انان که با محدود کردن میخواهند اجتماعشان را پاک نگه دارند
 

imanmirr

New member

دیدم که با گل صحبتی بسیــــــــــار دارد
می کنـددرگوش گل هر آنچه در منقـــــــــار دارد

گاه ثنا گوید به گل، گـــاه درخفـــا بوسد به گل
گاه گله دارد زگـــــل، اینکه چرا گل خـار دارد؟

گل چو بشنید این سخن، خندید و گفت او را به طعن
هر که طی کرد راه عشق،گفت پیچ و خـم بسیار دارد

زندگانی را بسـی تلخـی و شیریــــــن با هم است
طـــالب گنـج را ندیدی دوسـتی با مــــار دارد؟

گفت در قـرآن خــدا((لقــد خلقنـــا فی کــبد))
یک نفر پیدا نشد کاین آیــــه را انکــــار دارد

گفتم امشب مـی روم بینم جمــالــــش، گرچـــه او
همنشیـنی با من مجنــون صفت را عـــــــار دارد

شد نصیبم درد و هجران، پس خدایا وصلتی حاصل نما
هــرکـه را عشـق به یـــاری، دلبری، دلدار دارد



- - - Updated - - -

دیگر ما فقیر نیستیم
دیروز پزشک گفت که چشمان پدرم پر است از آب مرواریـــد
...
 
آخرین ویرایش:

imanmirr

New member

عکس دل و جیگر سیاه میزنن رو پاکت سیگار که به خیال خودشون ما رو ترک بدن
مَشتی ما اگه دل و جیگرمون نسوخته بود که سمت سیگار نمیرفتیم
 

imanmirr

New member
باران رحمت خدا همیشه می بارد
تقصیر ماست که کاسه هایمان را برعکس گرفته ایم!
 

imanmirr

New member
یک شب پیِ آرام جان,راهی شدم تا آسمان
دل از زمین برکندم و دادم به دست دلستان

گشتم ز بند تن رها,اسرار دل شد بر ملا
دیدم میان آسمان,دیوانه ای را مبتلا

دیوانه در آیینه بود,مرهم به درد سینه بود
هم صحبت دیرینه بود,از هر کسی بی کینه بود

اوهم چو من دل خسته بود,چون مرغکی پر بسته بود
درد سکوت از گفته ها,در سینه اش بنشسته بود

آواز جانم شد خموش,ازکف برفته عقل و هوش
خون دلم در دیگ غم,از روزگار آمد به جوش

از مردمان این زمان,ناگفته ها گفتم نهان
از سفره های حاکمان,تا حسرت یک لقمه نان

از حکم حاجیهای خام با ظاهری در کسب نام
تا هرزه ای در کسب نان هر لحظه می افتد به دام

از نشئگی با دود و دم با حالتی پر سوز و غم
آید خماری بر تنم بیداد از این ظلم و ستم

مهر و محبت مرده شد,مال یتیمان خورده شد
شادی به یغما رفته است گل در زمین پژمرده شد

چون میوه ی بازار نما ظاهر شده معیار ما
آنکس که فتوا میدهد آیا به خود بیند روا؟

در کوچه های زندگی حکم دلم شد بندگی
درد دلم کردم نهان,بیداد از این دل خستگی

"ایمان" خموش و بیصدا حرف دل خود گو به ما
لطف خدای مهربان باشد به هر دردی دوا


"ایمـــان میـــر"
 
آخرین ویرایش:

parasto0o

New member
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم

:sadsmiley:

باز دم رفتن شد .....
 

imanmirr

New member
آیا میدانید…..بزرگترین کشور تولید کننده ی شیر از نظر مقدار در جهان هند است.
::
آیا میدانید…..هوای سرد رشد ناخن ها را سریع تر می کند.
::
آیا میدانید…..گرم ترین نقطه ی زمین در منطقه ای به نام عزیزه در لیبی است.
::
آیا میدانید کوسه میتواند تا فاصله ۵۰ کیلومتری را حس کند؟
::
آیا میدانید وال که بزرگترین جانور روی زمین است از کوچکترین موجودات تغذیه می کند؟
::
آیا میدانید بى‌خوابى سریعتر از بى‌غذایى موجب مرگ آدمى می‌‌شود؟
::
آیا میدانید هر فرد بطور متوسط یک سوم عمر خود را در خواب می‌‌گذراند؟
::
آیا می‌دانید که گوریل را برای این گوریل نامیده‌اند که علاقه زیادی به خوابیدن روی ریل قطار دارد؟
::
آیا می‌دانید اولین تیم فوتبال دنیا، توسط ایرانیان در تخت جمشید کنونی پایه‌گذاری شد و بعدها پرسپولیس نام‌گرفت؟
::
آیا میدانید اکثر افراد در کمتر از ۷ دقیقه خوابشـان می بـرد؟.
::
آیا میدانید که در خط استوا ، دمای هوا در تمام فصول سال تقریبا یکسان است؟
::
آیا میدانید تعداد مرغ ها در سراسر جهان تقریبا‌ با جمعیت انسانها مساوی است؟
::
آیا میدانید وزن کل انسان های جهان با وزن کل مورچه های جهان برابر است؟
::
آیا میدانید فک گربه ها بالا و پایین می رود اما به هیچ وجه چپ و راست نمی شود.
::
آیا میدانید…..تنها حیوانی که ۴ زانو دارد فیل است.
::
آیا میدانید…..وقتی آب یخ می زند ۱۰ در صد انبساط می یابد.
::
آیا میدانید…..چشم شترمرغ بزرگتر از مغزش است.





 

imanmirr

New member

واقعیت های جذاب درباره ی اینترنت



آیا می دانستید که تعداد وسایل الکترونیکی که به اینترنت متصل هستند از تمام موجودات زنده بیشتر است ؟
آیا میدانید که اولین دامنه با نام symbolics.com بوده و در ماه مارس سال ۱۹۸۵ ثبت شده است.

این موضوع جالب و برخی از حقایق بسیار جالب درباره صنعت اینترنت که ممطمئن هستم که بسیاری از شما از آنها آگاه نیستید را در زیر بررسی کرده ایم.

1- هر ساله بیش از ۲۵۰ میلیون دلار هزینه صرف ثبت دامنه می شود .
۲- قیمت متوسط برای ثبت یک دامنه در حدود ۱۰ دلار است .
۳- ۱۲۹ میلیون دامنه تا سال ۲۰۱۲ به ثبت رسیده است .
۴- طولانی ترین نام دامنه با بیش از ۶۰ کارکتر ، دامنه ی زیر است:
Congratulations of finding the worlds longest domain name
5- 676 دامنه ی دو کارکتری به ثبت رسیده است
۶- تا پایان سال ۲۰۱۱ ، ۳٫۱ ملیارد پست الکتریکی به ثبت رسیده است که ۸۹ درصد آنها هرزنامه بوده .
۷- روزانه کاربران ۳۰۰ میلیارد پست الکتریکی ارسال می کنند .
۸- ۲٫۱ میلیارد کاربر اینترنت در جهان وجود دارد، ۴۸۵ میلیون نفر از آنها در چین هستند .
۹- بیشتر از آنکه موجود زنده در جهان وجود داشته باشد دستگاه متصل به اینترنت وجود دارد .
۱۰- ۸۳ میلیون تلفن هوشمند متصل اینترنت وجود دارد.
۱۱- گران ترین تبلیغ اینترنتی سال ۲۰۱۲ تبلیغ فوتبال آمریکایی بوده که ۳۰ ثانیه بیشتر طول نکشید ولی ۳٫۵ ملیارد دلار برایش هزینه شد .
۱۲- ۲٫۱ ملیارد کاربر از اینترنت استفاده می کنند .

 

imanmirr

New member
آرامش

هنر نپرداختن به مسائلیست

که حل کردنش سهم خداست...


- - - Updated - - -

برهنه ات میکنند تا بهتر شکسته شوی!


نترس گردوی کوچک


آنچه سیاه میشود


روی تو نیست!


دست آنهاست...!
 
بالا