این غزل را تقدیم میکنم به تمام دوستان عزیز...
در روزگاری که قلبها رو به سنگ شدن میروند برایتان دلی سرشار از احساس آرزو دارم...
آواز غم سر میدهم,او با دلم بیگانه شد
کاخی به نام آرزو,در حسرتش ویرانه شد
او شمع جان من شده,ورد زبان من شده
جان در طواف کعبه اش,پربسته چون پروانه شد
مسکین شدم در کوی او, آشفته ام چون موی او
در کنج دیوار دلم ,غم آمد و همخانه شد
هر شب به راه میکده, سر می نهم ماتم زده
با دیگران می نوشد و, خون در دلم پیمانه شد
او مظهر جورو جفا , فارغ ز مهر است و وفا
هر قطره ی اشکم به رخ , چون گوهر در دانه شد
دل در رهش چون خون شده , دیوانه چون مجنون شده
خوناب دل سر میکشم , شادی به دل افسانه شد
شد راهمان از هم جدا , دل داده ام دست خدا
هر کس که دل بندد بر او,جانش به سر جانانه شد
او خالق بی منت است , در داده هایش رحمت است
نا داده اش حکمت بود, هستی بر او شکرانه شد
یک شب نشستم تا سحر, بر سجده با چشمان تر
ناگفته ها گفتم به او , دل عاقل و فرزانه شد
گر جان به تیرش شد نشان, جان را دهم بر دلستان
"ایمان" به راهش میدهم , جان در رهش دیوانه شد
(ایمـــان میـــر)