نامه هاي بسيار جالب وخواندني و آموزنده

شفيع

New member
نامه سوم جودی به بابالنگ دراز
سه شنبه ؛
دارن تیم بسكتبال سال اولی ها رو ترتیب میدن .و این یه فرصته كه من بتونم به این جمع ملحق شم. جثه ام كوچیكه اما عوضش سریع ، چابك و مصمم هستم. وقتی بقیه به امید توپ تو هوا هستن. من می تونم توپ رو اززیر پاهاشون دریبل كنم و به چنگ بیارم. كوله باری از تمرین های جالب ! به اضافه یه زمین ورزشی توی یه ظهر پاییزی با درختهایی قرمز وزرد و هوایی كه پر از بوی برگهای سوخته اس.همه می خندد و سر و صدا می كنند. اینها شادترین دخترهایی هستن كه من دیدم و من خوشحالترین شون هستم !

در نظر داشتم یه نامه بلند بنویسم و راجب تمام چیزهایی كه یاد گرفتم برات تعریف كنم. (خانم "لیپت" گفته كه تومیخوای اینهارو بدونی ) ، اما زنگ ساعت هفت همین الان خورد و من باید عرض ده دقیقه با لباس ژیمناستیك توی زمین ورزشی حاضر بشم. امید داری كه من هم عضو تیم بشم‌؟

قربانت :جروشــا ابوت

پی نوشت ( 9 شب ) :

"سالی مك براید " سرشو از لای در می كنه تو و میگه " من دلم برا خونه تنگ شده . تو هم ؟" من لبخند كمرنگی می زنم و می گم: "نه ! فكر كنم از پسش بر بیام ." اقل کمش دلتنگ خونه بودن یکی از اون بیماری هاس که من ازش جون سالم بدر بردم ! هیچوقت نشنیدم كه كسی دلش برای یتیمخانه تنگ بشه ، تو دیدی؟
 

شفيع

New member
نامه چهارم جودی به بابالنگ دراز

10 اكتبر؛

بابا لنگ دراز عزیز:

تا حالا چیزی راجب "مایكل آنجلو" شنیدی؟

اون یه هنرمند مشهوری بود كه دوران میانسالیش رو تو ایتالیا زندگی می كرد. همه توی كلاس ادبیات انگلیسی به نظر میاد می شناسنش، چون وقتی من فكر كردم كه اون از فرشته های اعظمه ، همه بهم خندیدند. به اسمش میاد كه فرشته باشه ،نه ؟ مشكل من با كالج اینه كه توقع دارم چیزهایی رو بدونم كه تا حالا یاد نگرفتم. بعضی وقتا خیلی خجالت می كشم. اما حالا دیگه وقتی دخترها راجب چیزی حرف می زنن كه من نشنیدم، تو ذهنم نگه می دارم و توی دایرةالمعارف دنبالش می گردم. روز اول یه اشتباه وحشتناكی كردم . یه نفر اسم " ماریك مترلینك " رو آورد و من پرسیدم سال اولیه ؟! این جوك همه جای كالج پخش شده. ولی در هر صورت من هم به اندازه بقیه تو كلاس می درخشم ، حتی بیشتر از بعضی هاشون !

میخوای بدونی كه وسایل اتاقمو چطور چیدم ؟ یه سمفونی از قهوه ای و زرده . دیوار سایه روشنی از رنگ زرد نخودیه و من هم پرده زرد كتانی خریدم و همین طور بالشتك و و یه میز كار قهوه ای با چوب ماهون ( دست دوم به قیمت سه دلار ) ، یه صندلی از جنس چوب خیزران و یه قالی با یه لكه جوهر وسطش. و من صندلی رو روی لكه گذاشتم .

پنجره ها بالا ترن ؛ جوری كه نمی تونی تو نشستن معمولی بیرون رو ببینی. من آیینه رو از پشت كمد جالباسی شل می كنم و می كشم نزدیکتر تا جلوی پنجره ، این تنها ارتفاع مناسب برای اینه كه نشسته بیرون رو ببینی. تمام كشوها رو مثل پلكان می كشی بیرون و می ری بالا . به همبن راحتی !

"سالی مك براید" تو انتخاب وسایل از حراج اصلی كمكم كرد. اون تمام عمرشو تو خونه زندگی كرده و مبله كردن سرش میشه. نمی تونی تصور كنی چقدر جالبه كه خرید كنی و یه پنج دلاری واقعی بدی و پول خرد بگیری؛ در حالیكه تا حالا بیشتر از چند سنت توی عمرت نداشتی. بابا جونم ! من بهت قول میدم كه بابت این كمك هزینه ای كه در اختیارم گذاشتی قدردانی كنم ."سالی " سرگرم كننده ترین آدم روی زمینه و "جولــیا رالدج پندلتون " برعكس . عجیبه كه مسئول ثبت نام تونسته یه همچین مخلوطی از همكلاسی ها درست كنه. "سالی" فكر می كنه همه چیز جالبه ،حتی خراب كردم امتحانها. و اما جولیــا از همه چیز زود حوصله اش سر میره . اون هیچوقت تلاش نكرده كه كمی دوست داشتنی باشه . فكر می كنه كه چون "پندلتون" ــه ، پس تنها وجود مسلم اینه كه شایسته بهشت باشی بدون هیچ امتحان و آزمایشی . من و جولیـا ذاتا دشمن به دنیا اومدیم .

جودی ابت

من الان فكر می كنم تو بی صبرانه منتظری كه بشنوی من چه چیزهایی یاد می گیرم ؟

1) لاتین : جنگ جهانی دوم. هانیبل و نیروش دیشب كنار دریاچه "تارسیمنوس" اردو زدن . اونها علیه رومی ها كمین زدن، و امروز صبح یه جنگ توی پاسبانی چهارم روی داده . رومی ها هم عقب نشینی كردند.

2) فرانسوی‌ : 24 صفحه از داستان سه تفنگدار ، صرف سوم شخص ، و فعل های بی قاعده .

3) هندسه : استوانه ها رو تموم كردیم و حالا تو مخروط ها هستیم.

4) انگلیسی : بیان رو می خونیم . بیان من روز به روز داره توی وضوح و ایجاز بهتر میشه .

5) زیست شناسی : به سیستم گوارشی رسیدیم. صفرا و لوزالمعده موند برای دفعه بعد.

داره میره كه تحصیل كرده بشه، قربانت : جروشــا ابوت

پانوشت: امیدوارم تو هیچوقت لب به الكل نزنی ، بابا ! شدیدا برای جگرت ضرر داره !
 

شفيع

New member
نامه پنجم جودی به بابالنگ دراز

چهارشنبه ؛
بابالنگ دراز عزیز :
اسمم رو عوض كردم !
تو لیست هنوز "جروشا" هستم ،اما جای دیگه "جودی " ام. خیلی بده ، نه؟ اجباره كه تنها اسم مستعاری رو به خودت بدی كه تا حالا داشتی ؟ اگرچه تقریبا میشه گفت من "جودی" رو نساختم .این چیزه كه "فری پركین " عادت داره كه منو خطاب كنه .
Judy Abot
آرزو داشتم كه خانم "لیپت" سلیقه بیشتری تو انتخاب اسم بچه ها بكار می برد. اون اسم فامیلی ها رو از دفترچه تلفن برداشته _ "ابوت " رو توی صفحه اول پیدا می كنی"_ اون اسمهای مسیحی رو از همه جا بر می داره ؛ "جروشا" رو از روی سنگ قبر برداشته.من همیشه از این اسم متنفر بودم. اما حالا تریحا "جودی " رو دوست دارم. یه اسم غیر منطقیه . این اسم متعلق به اون دسته از دخترهاییه كه من نیستم_ یه دختر مهربون با چشمهای آبی كوچیك، كه خونوادش لوسش كردن ، كسی كه توی تمام زندگیش حرف خودشو به كرسی می نشونه بدون هیچ توجهی _ بهتر نیست دوسش داشته باشیم؟ هر عیب و ایرادی هم كه من داشته باشم ، هیچ كس نمی تونه منو متهم به این كنه كه خونوادم لوسم كردن ! اما خیلی جالبه كه اینجور وانمود كنی . دفعه های بعدی لطفا منو "جودی" خطاب كن .

میخوای یه چیزی رو بدونی؟ من سه جفت دستكش بچگانه دارم . من دستكشی داشتم كه یه قسمتش برای انگشت شست بود و یه قسمت برای چهار انگشت دیگه كه از درخت كریسمس سال قبل مونده بود ، اما نه دستكش واقعی با پنج تا انگشت. من دایم اونارو بیرون میارم و هر چند وقت پرو شون می كنم. این تمام اون چیزیه كه نمی تونم تو كلاس بپوشم.

زنگ شام ! خداحافظ !
 

شفيع

New member
سربازی پس از جنگ ویتنامی خواست به خانه برگردد

او قبل از اینکه به خانه برسد , از نیویورک با پدر و مادرش تماس گرقت و گفت: «پدر و مادر عزیزم,جنگ تمام شده و من می خواهم به خانه بازگردم,ولی خواهشی از شما دارم. رفیقی دارم که می خواهم او را با خود به خانه بیاورم.»...

پدر و مادر او در پاسخ گفتند: «ما با کمال میل مشتاقیم که او را ببینیم.»

پسر ادامه داد: « ولی موضوعی است که باید در مورد او بدانید, او در جنگ به شدت آسیب دیده و در برخورد به مین یک دست و یک پای خود را از دست داده است و جایی برای رفتن ندارد و من می خواهم که اجازه دهید او با ما زندگی کند.»

پدرش گفت: «پسر عزیزم,متاسفم که این مشکل برای دوست تو پیش آمده است. ما کمک می کنیم تا او جایی برای زندگی در شهر پیدا کند.»

پسر گفت: «نه, من می خواهم او با ما زندگی کند.»

آنها در جواب گفتند:« نه, فردی با این شرایط موجب درد سر ما خواهد بود . ما فقط مسئول زندگی خودمان هستیم و اجازه نمی دهیم که آرامش زندگی ما را بر هم بزند. بهتر است به خانه بازگردی و او را فراموش کنی.»

در این هنگام پسر با ناراحتی تلفن را قطع کرد و پدر و مادر او دیگر چیزی نشنیدند.

چند روز بعد پلیس نیویورک به خانواده پسر اطلاع داد که فرزندشان در سانحه سقوط از یک ساختمان بلند جان باخته و آنها مشکوک به خود کشی هستند.

با دیدن جسد, قلب پدر و مادر از حرکت ایستاد. پسر آنها یک دست و یک پا نداشت!!
 

شفيع

New member
نامه ی عاشقانه ی یک دختر به یک پسر

عزیزم!

می توانی خوشحال باشی، چون من دختر کم توقعی هستم. اگر می گویم باید تحصیلکرده باشی، فقط به خاطر این است که بتوانی خیال کنی بیشتر از من می فهمی! اگر می گویم باید خوش قیافه باشی، فقط به خاطر این است که همه با دیدن ما بگویند"داماد سر است!" و تو اعتماد به نفست هی بالاتر برود!

اگر می گویم باید ماشین بزرگ و با تجهیزات کامل داشته باشی، فقط به این خاطر است که وقتی هر سال به مسافرت دور ایران می رویم توی ماشین خودمان بخوابیم و بی خود پول هتل ندهیم!

اگر از تو خانه می خواهم، به خاطر این است که خود را در خانه ای به تو بسپارم که تا آخر عمر در و دیوارآن، خاطره اش را برایم حفظ کنند و هرگوشه اش یادآور تو و آن شب باشد!

اگر عروسی آن چنانی می خواهم، فقط به خاطر این است که فرصتی به تو داده باشم تا بتوانی به من نشان بدهی چقدر مرا دوست داری و چقدر منتظر شب عروسیمان بوده ای!

اگر دوست دارم ویلای اختصاصی کنار دریا داشته باشی، فقط به خاطر این است که از عشق بازی کنار دریا خوشم می آید... جلوی چشم همه هم که نمی‌شود!

اگر می گویم هرسال برویم یک کشور را ببینیم، فقط به خاطر این است که سالها دلم می خواست جواب این سوال را بدانم که آیا واقعا "به هرکجا که روی آسمان همین رنگ است"؟! اگر تو به من کمک نکنی تا جواب سوالاتم را پیدا کنم، پس چه کسی کمکم کند؟!

اگر از تو توقع دیگری ندارم، به خاطر این است که به تو ثابت کنم چقدر برایم عزیزی!
و بالاخره...


اگر جهیزیه چندانی با خودم نمی آورم، فقط به خاطر این است که به من ثابت شود تو مرا بدون جهیزیه سنگین هم دوست داری و عشقمان فارغ از رنگ و ریای مادیات است
 

شفيع

New member

سلام پریسا
پریسا چرا دیروز نیامدی توی کوچه با من بازی کنی. پریسا من یک عروسک برای تو خریدم.
وبه مامانم گفتم که میخواهم با پریسا عروسی کنم. ولی مامانم می گوید تو هنوزکوچولو هستیوهروقت که بزرگ شدی ورفتی دانشگاه با پریسا عروسی کن.
ولی من هنوز سوم هستم مامانم می گوید پریسا هم باید برود دانشگاه ودکتر بشود.
ولی داداش ناصر می گوید دخترها وفتی می روند دانشگاه با یک پسر دیگر دوست می شوند.
پریسا تو هیچ وقت نرو دانشگاه چون اگر توبروی دانشگاه با یک پسر دیگر دوست می شوی.
ودیگر من رادوست نداری. و من هم میروم سیگار می کشم ومتاد می شوم ومی میرم.
شایان
 

ناری

New member
همیشه سخت ترین نقش نمایش به بهترین بازیگر تعلق داره
شاکی سختی های دنیا نباش شاید تو بهترین بازیگر خدایی.....
 

شفيع

New member
نامه یک پسر عاشق به دختر مورد علاقه اش، لطفا تا آخرشو بخوانید تا متوجه عشق پسر به دختر مورد علاقه اش شوید.

1- محبت شدیدی كه صادقانه به تو ابراز میكردم


2- دروغ و بی اساس بود و در حقیقت نفرت من نسبت به تو


3- روز به روز بیشتر می شود و هر چه بیشتر تو را می شناسم


4- به پستی و دورویی تو بیشتر پی میبرم و


5- این احساس در قلب من قوت میگیرد كه بالاخره روزی باید


6- از هم جدا شویم و دیگر من به هیچ وجه مایل نیستم كه


7- شریك زندگی تو باشم و اگرچه عمر دوستی ما همچون عمر گلهای بهار كوتاه بود اما


8- توانستم به طبیعت پست و فرومایه تو پی ببرم و


9- بسیاری از صفات ناشناخته تو بر من روشن شد و من مطمئنم


10- این خودخواهی ، حسادت و تنگ نظری تو را هیچ كس نمیتواند تحمل كند و با این وضع


11- اگر ازدواج ما سر بگیرد ، تمام عمر را


12- به پشیمانی و ندامت خواهیم گذراند . بنابراین با جدایی ازهم


13- خوشبخت خواهیم بود و این را هم بدان كه


14- از زدن این حرفها اصلا عذاب وجدان ندارم و باز هم مطمئن باش


15- این مطالب را از روی عمق احساسم مینویسم و چقدر برایم ناراحت كننده است اگر


16- باز بخواهی در صدد دوستی با من برآیی . بنابراین از تو میخواهم كه


17- جواب مرا ندهی . چون حرفهای تو تمامش


18- دروغ و تظاهر است و به هیچ وجه نمیتوان گفت كه دارای كمترین


19- عواطف ، احساسات و حرارت است و به همین سبب تصمیم گرفتم برای همیشه


20- تو و یادگار تلخ عشقت را فراموش كنم و نمتوانم قانع شوم كه


21- تو را دوست داشته باشم و شریك زندگی تو باشم .



و در آخر اگر میخواهی میزان علاقه مرا به خودت بفهمی از مطالب بالا فقط شماره های فرد را بخوان!!!


- - - Updated - - -

نامه یک پسر عاشق به دختر مورد علاقه اش، لطفا تا آخرشو بخوانید تا متوجه عشق پسر به دختر مورد علاقه اش شوید.

1- محبت شدیدی كه صادقانه به تو ابراز میكردم


2- دروغ و بی اساس بود و در حقیقت نفرت من نسبت به تو


3- روز به روز بیشتر می شود و هر چه بیشتر تو را می شناسم


4- به پستی و دورویی تو بیشتر پی میبرم و


5- این احساس در قلب من قوت میگیرد كه بالاخره روزی باید


6- از هم جدا شویم و دیگر من به هیچ وجه مایل نیستم كه


7- شریك زندگی تو باشم و اگرچه عمر دوستی ما همچون عمر گلهای بهار كوتاه بود اما


8- توانستم به طبیعت پست و فرومایه تو پی ببرم و


9- بسیاری از صفات ناشناخته تو بر من روشن شد و من مطمئنم


10- این خودخواهی ، حسادت و تنگ نظری تو را هیچ كس نمیتواند تحمل كند و با این وضع


11- اگر ازدواج ما سر بگیرد ، تمام عمر را


12- به پشیمانی و ندامت خواهیم گذراند . بنابراین با جدایی ازهم


13- خوشبخت خواهیم بود و این را هم بدان كه


14- از زدن این حرفها اصلا عذاب وجدان ندارم و باز هم مطمئن باش


15- این مطالب را از روی عمق احساسم مینویسم و چقدر برایم ناراحت كننده است اگر


16- باز بخواهی در صدد دوستی با من برآیی . بنابراین از تو میخواهم كه


17- جواب مرا ندهی . چون حرفهای تو تمامش


18- دروغ و تظاهر است و به هیچ وجه نمیتوان گفت كه دارای كمترین


19- عواطف ، احساسات و حرارت است و به همین سبب تصمیم گرفتم برای همیشه


20- تو و یادگار تلخ عشقت را فراموش كنم و نمتوانم قانع شوم كه


21- تو را دوست داشته باشم و شریك زندگی تو باشم .



و در آخر اگر میخواهی میزان علاقه مرا به خودت بفهمی از مطالب بالا فقط شماره های فرد را بخوان!!!
 

شایست

New member
مرسیییییییییییی عالیییییییییییییییییییی بوددددددد:thumbsupsmileyanim:
 
بالا