دوره خوانی و بررسی کتاب "سانتا ماریا"

AWWA

New member
این هفته داستان های طوقی از تاول - زیر دوش دیدم - افسانه و شکیبا رو به برنامه اضافه می کنیم. هر حرف و نظری از اول کتاب تا داستان سانتا ماریا داریم میتونیم عرض این هفته بگیم.
(12 تا 18 مرداد)

دوستان فقط به نقاط مثبت کتاب اشاره نکنیم ، نکات منفی رو هم عنوان کنیم.
 

AWWA

New member
با خوندن داستانهاچند تا سوال برام پیش اومد. اگه جوابی براشون دارین لطفا بگین

- تو داستان ماه جبین "دستمال"برای چی بکار برده شده؟ به نظرتون فقط برای بهتر شدنه داستانه یا نماد چیزی هست؟

- چرا نویسنده اسم داستان رو گذاشته"زیر دوش دیدم"؟ چی رو زیر دوش دیده؟

-منظور نویسنده از داستان افسانه چی بوده؟ حق رو به مرده داده یا سمیرا؟ آخرش به دلم ننشست.

- شکیبا برای من خیلی سردر گم کننده بود. دقیقا نفهمیدم کی به کیه؟ یعنی شکیبای گوینده همون شکیبای بازیگر بوده؟ زن کارگردان بازیگر بوده؟:(50):لطفا یکی بهم بگه اونجا چه خبر بود

- این سوالم کنکوریه...جوابشو خودم میدونم:rolleyessmileyanim: چه وجه اشتراکی بین داستانهای ماه جبین ، شیرین من بمان و طوقی از تاول هست؟
 

AWWA

New member
از شکیبا فقط این قسمتش برام قابل فهم بود که به قول سانتا ماریا که میگه: تو مرا برای نیازهات میخوای نه به خاطر خودم...اونم شکیبا رو برای جبران کمبودها و نیازهاش میخواسته
اونجایی که میگه :براش آب ریختم و خودم خوردم ....و پشت قامت شکیبا خودم رو از هجوم برگهای پاییزی در امان نگه داشتم.
 

AWWA

New member
اقا من تازه کتاب به دستم رسیده ! الانم میشه راجع بهش حرف زد؟

بله ستایش جان.....از اول کتاب تا خود داستان سانتا ماریا میتونی نظرتو بگی.....یا اگه سوالی داری بپرسی ......نکات قوت و ضعف داستانها رو هم میتونی بیان کنی
 

AWWA

New member
بیو ساینتست جان خیلی خوب افکار و نظراتت رو توضیح میدی. منم باهات موافقم.
همه داستانها جالب بودن و واقعا ارزش خوندن و تامل رو داشتن. طوقی از تاول برام جالب بود. افسانه درسته تا حدودی واقعیت رو بیان میکرد ولی بین داستانهای دیگه یه وصله ناجور به نظر میاد. شایدم از دیدگاه نویسنده دلیل قابل قبولی براش وجود داشته باشه.
شیرین من بمان هم به قول تو موضوعش حقیقته ولی ضعیف بهش پرداخته شده. اما اینکه میگه اطرافیان برای خانواده شهدا محدودیت ایجاد میکنن خیلی درسته. یکی از پسرای همسایمون فرزند شهید بود. این پسر هر کاری میکرد میگفتن از تو بعیده ! تو فرزند یه شهیدی. آخراش دیگه به ستوه اومده بود، بعضی وقتا یه کارایی میکرد مثل اینکه میخواست به دیگران اثبات کنه اونم حق اشتباه داره و توانتخاب مسیر آزاده.
 

AWWA

New member
دوستان عرض این هفته میتونیم از اول تا آخر کتاب سانتا ماریا هر نظری داشتیم بگیم.(20 تا 27 مرداد)
 

mini

New member
تازه الان دانلودش کردم
خخخخخخخخخخخ
برم بخونم بیام bye:smiliess (1):
 

setayesh71

New member
من همون روزی که گفتم گرفتم همه اون داستانایی که گفتین رو خوندم ولی زیاد خوشم نیومد .
البته الآن دیگه حدودا همه داستاناش داره تموم میشه . بعضیاش قشنگن بعضیاش نه ....
 

AWWA

New member
تازه الان دانلودش کردم
خخخخخخخخخخخ
برم بخونم بیام bye:smiliess (1):

مینی جان خوشحال میشیم نظرتو بعد خوندن بهمون بگی

من همون روزی که گفتم گرفتم همه اون داستانایی که گفتین رو خوندم ولی زیاد خوشم نیومد .
البته الآن دیگه حدودا همه داستاناش داره تموم میشه . بعضیاش قشنگن بعضیاش نه ....

ستایش جان میتونی بگی دقیقا کجاهاش برات جالب بود کجاهاش نه؟
 

AWWA

New member
توی داستان"آب در لانه" انتهای داستان خیلی قشنگ و هنر مندانه از تمام ضرب المثل ها و اصطلاحات رایج مربوط به "آب" استفاده شده. من که خوشم اومد

البته قبل از اینکه بیایم دم در یک کار دیگر هم کردم ، یک کار خیلی کوچک و آن اینکه یک سر شلنگ لب
حوض را وصل کردم به شیر ، نردبان را گذاشتم کنار دیوار مشرف به کوچه و بعد آب را با فشار گرفتم
روي این آدمهاي آب زیر کاهی که آمده بودند براي آبروریزي . البته همسایه ها به شدت خندیدند . اما
من واقعا نظر خاصی نداشتم ، میخواستم بشورمشان و بگذارمشان کنار . اینکه شما گفتید این چه دسته گلی
بود که به آب دادم ، واقعا به نظر من دسته گل نبود ، اگر دسته گل بود که این بازیها را سر ما در نمی
آورد . بعد هم این کار من یک قدري جنبه سنبلیک داشت . آب گرفتن روي سر اینها مودبانه آن کاري بود
که می بایست بکنم و نکردم . انصافا حرفهایی که اینها زدند چیزي نبود که با آب پاك شود ، اما من دیدم
را هم « موش آب کشیده و اینها » ، همه شان جوش آورده اند ، یک قدري آب ریختم که خنک بشوند
مامورین شما گفتند ، من نگفتم ، اگر از من بپرسید میگویم اینها دامنشان از قبل ، تر بود ، اینطور نبود که
این آب باریکه تاثیري در زندگی شان داشته باشد . من فقط در ازاء آن همه فحش هاي آبدار که نثار ما
کردند یک جواب آبدار بهشان دادم . چون به واقع احساس کردم حرف زدن با اینها آب در هاون کوبیدن
. است . آب در غربال بردن است
اینها با مظلومیتی که در ما دیده بودند فکر کردند اگر بیایند و یک کامیون فحش بار ما بکنند باز هم آب از
آب تکان نمیخورد . یعنی راستش من خودم هم درخودم نمیدیدم که روزي بتوانم دلم را به دریا بزنم و
. چنین کاري بکنم . حالا هم که آبها از آسیاب افتاده از خودم خجالت میکشم
اینکه در خیابان هم مردم به اینها خندیدند تقصیر من نبوده . شما هم اگر آنها را با آن هیات میدیدید خندهتان میگرفت ، کاش میدیدید . رنگ و ماتیک و بتونه و کرم و سایه و اینها طوري روي صورتشان با هم قاطی
شده بود که شده بودند عین دلقک . من اگر جاي اینها بودم از خجالت آب میشدم و میرفتم زیر زمین .
. حیف شد ، قبل از اینکه بیایند پیش شما رفتند توي توالت و توالتهایشان را پاك کردند
حالا هم من نمیخواهم مثل اینها جلوي شما جانماز آب بکشم ، فقط به شما میگویم که زیاد گول این قیافه
هاي موش مرده را نخورید ، اینها هزار نفر مثل من و شما را میبرند لب چشمه و تشنه بر میگردانند . شما
اینها را الان دارید میبینید که آب در لانه شان افتاده ، ولی من از همان روز اول که آن حرفها را زدند
فهمیدم که اوضاع از چه قرار است . بی جهت هم وقت خودتان را صرف موعظه و نصیحت و این حرفها
نکنید . آب چشمه گل آلود است . پرونده مان را بفرستیذ دادسرا ت همان جا تکلیف را یکسره کنند
 

setayesh71

New member


مینی جان خوشحال میشیم نظرتو بعد خوندن بهمون بگی



ستایش جان میتونی بگی دقیقا کجاهاش برات جالب بود کجاهاش نه؟

قابیل و افسانه و برای زندگی و یکی بیاد منو تحویل بگیرد رو اصلا خوشم نیومد .
دزد ناشی و ویروس خیلی قشنگ بودن .
زیر دوش دیدم و آخرین دفاع و آب در لانه خیلی جالب بودن . سبک خیلی قشنگی داشت و به طنز شبیه بود .
از خود داستان سانتاماریا و شکیبا نمیشد دقیق چیزی فهمید . مخصوصا شکیبا که کلا یه جوری بود .
در کل بخوام بگم نمیشه گفت داستانا سبک خاصی دارن .
هرکدوم یه جورین و شاید همین دلیل بر جالب بودنشون بشه .
 

AWWA

New member
توی اکثر داستانایی که تا حالا خوندم یه وجه اشتراکی وجود داره .....اول آخر داستان رو میفهمیم بعد که در مورد علت حوادث کنجکاو میشیم برمیگرده و ماجرا رو توضیح میده. حالا نمیدونم کلا سبک نوشته های نویسنده اینطوریه یا فقط تو این کتاب از این روش استفاده کرده.
 
آخرین ویرایش:

setayesh71

New member
توی اکثر داستانایی که تا حالا خوندم یه وجه اشتراکی وجود داره .....اول آخر داستان رو میفهمیم بعد که در مورد علت حوادث کنجکاو میشیم برمیگرده و ماجرا رو توضیح میده. حالا نمیدونم کلا سبک نوشته های نویسنده اینطوریه یا فقط تو این کتاب از این روش استفاده کرده.

درسته راس میگی . اصن دقت نکرده بودم...
 

AWWA

New member
.به خدا بگو که مرا بخواهد، مرا دوست داشته باشد، به من نظرکند
اگر خدا فرمود که لیاقت شهادت ندارد بگو: مگر آنچه را که تا بحال داده اي لیاقتش را داشته ام، کدام نعمت تو را من لیاقت داشته ام که این یکی را داشته باشم، اصلاً مگر تو تا بحال در بذل نعمتهایت به لیاقت من نگاه می کرده اي؟



سانتا ماریا- داستان دو کبوتر دو پنجره یک پرواز
 

AWWA

New member

دو كبوتر، دو پنجره ، يك پرواز
دو كبوتر، دو پنجره، يك پرواز، مجموعه اي است از سيد مهدي شجاعي با هفت داستان كوتاه با نام هاي: « دو كبوتر، دو پنجره، يك پرواز»، « آبي، اما به رنگ غروب»، « راز دو آينه»،« آن شب عزيز»، « آرامش قهوه اي»،« بغض آينه» و « امضا». تمام داستان هاي اين مجموعه به جنگ مي پردازند

(از روی این قصه ها فیلم "تویی که نمیشناختمت" به کارگردانی ابراهیم سلطانی فر ساخته شده. من دیدم خیلی قشنگ و به یاد موندنی بود)

اپيزود اول - دو كبوتر، يك پرواز دو برادر كه به فاصله يك ساعت بعد از هم متولد شده اند پدر خود را متقاعد مي سازند كه با رفتن آن دو به جبهه موافقت كند. در حمله اي ابتدا برادري كه يك ساعت زودتر متولد شده هدف گلوله قرار مي گيرد و از پا در مي آيد برادر ديگر نيز موقعي كه با آمبولانس جسد برادرش را به پشت جبهه منتقل مي كند بر اثر هدف قرار گرفتن آمبولانس جان مي بازد.

اپيزود دوم ـ آبي اما به رنگ غروب زني با دختر خردسالش منتظر بازگشت شوهرش از جبهه است. در لحظة موعود موقعي كه دخترك در كوچه منتظر پدر است شاهد است كه دو ناشناس پدرش را ترور مي كنند.

اپيزود سوم ـ تويي كه نمي شناختمت رزمنده اي مجروح كه فقط يك گلوله در سلاح خود دارد عازم پشت جبهه است. او چهار سرباز عراقي را به اسارت مي گيرد و آن ها را وادار مي سازد كه به پشت جبهه بروند. چهار سرباز هراس زده وقتي به پشت جبهه مي رسند در مي يابند كه رزمندة مجروح در نيمه راه از حال رفته و آن ها راه را به تنهايي پيموده اند.
 
آخرین ویرایش:

setayesh71

New member
.به خدا بگو که مرا بخواهد، مرا دوست داشته باشد، به من نظرکند
اگر خدا فرمود که لیاقت شهادت ندارد بگو: مگر آنچه را که تا بحال داده اي لیاقتش را داشته ام، کدام نعمت تو را من لیاقت داشته ام که این یکی را داشته باشم، اصلاً مگر تو تا بحال در بذل نعمتهایت به لیاقت من نگاه می کرده اي؟



سانتا ماریا- داستان دو کبوتر دو پنجره یک پرواز

این داستان خیلی قشنگ بود . دیشب تازه خوندمش . ولی خیلی خوشم اومد
 

AWWA

New member
داستان بغض آینه چقد قشنگ بود!!! خیلی خوشم اومد

به من گفتند چرا همیشه مردان را به استقامت و مقاومت می خوانی ؟چرا زنان و کودکان را به ماندن و
مقاومت شهر دعوت نمی کنی؟
.پاسخ نمی گفتم و پاسخ نگفته ام تا اکنون
بله من در این یک سال مردان را به مقاومت می خواندم و نه زنان و کودکان را تا هفته پیش که رفتم و زن بچه هایم را هم به مهمانی شهر شما آوردم
هم اکنون که اولین موشک ،نعمت شهادت را نصیب خانواده ي من کرد و شما به تسلاي من آمدید میتوانم زنان و کودکان را هم به مقاومت بخوانم.بیش از این نمی توانستم ،مردانگی نبود که زن و بچه هایم در امان باشند وزن بچه هاي شما را در زیر موشک به استقامت دعوت کنم
حال که خانواده ام را در محضر خدا و بندگان خدا به خاك سپرده ام همین یک کلام را می خواهم بگویم
:.عرضم را تمام کنم
مردها !زن ها!بچه ها!مقاومت کنید ،خم نشوید،نشکنید،خانه ي آخرت را استوار کنید که ماندنی است ذلت از آن کفار است مؤمن باید عزیزبماند
 
بالا