درد و دلهای یک ماما ( پاتوق بچه هایی مامایی)

mw.ashel

New member
ممنونم عزیزم اگه حرفای من کمکی بکنه واقعا خوشحال میشم، دوستای عزیز دوس دارم باهاتون رک باشم یه کم بیشتر واسه درساتون وقت بذارید و واسه اومدن به سایت یه برنامه داشته باشید و خیلی اینجا وقتتون رو نذارید زمانی بیاید اینجا که برنامتون رو انجام داده باشید وقتی میایید بگید چه کارایی کردید و همدیگه رو تشویق کنید و به هم روحیه بدید. خیلی دوستون دارم و می خوام حتما قبول بشید:thumbsupsmileyanim:

ممنون میشم که بهمون سر بزنی و من همین رک بودن شما رو دوست دارم .
منم با شما موافقم و قصدم از این تایپیک اینه که بچه ها به خودشون بیان و تصمیمات اساسی واسه آینده و زندگیشون بگیرن.

منم به نوبه خودم دوست دارم و امیدوارم تموم بچه های اینجا همیشه موفق باشن و منو با موفقیتشون خوشحال کنن.
 

mehran35

New member
باشه حاجی، منتظر خاطره های شما هم هستیم. نزنی زیرحرفتا!؟:ahi5slcgm04mi8jqqkl
این قضیه رو یکی از همکارای مامایی تعریف میکرد:یه روز یه زائو واسش اومده بوده 7سانت که البته شکم اولشم بوده شدید هم درد داشته!!!!!!!خلاصه کاراشو میکنن واسه اعزام تا اولین بیمارستان که حدود 250 کیلومتر بوده اون روزم هوا بارونی شدید بوده در حدی که اصلا نمیشده تند برن خلاصه هنوز بیس سی کیلومتری نرفته بودن که فول میشه ومیبینه بچه داره میاد هیچی دیگه همکارم میگفت تا اومدم معاینه کنم دیدم دستم خیس شد فقط وقت کردم سرمو برگردونم یه دفعه همه محتویات پاشید کنار سرم به در عقب آمبولانس هیچی دیگه فقط بچه رو درآورده بود ورفتن زایشگاه بچه ومامانو تحویل دادن!!!!!!!!حالا وقتی اومده بودن تا یک هفته داشتن این آمبولانسو تمیز میکردن دیگه یه بویی برداشته بود آمبولانسو که نگو!!!!!!!!!
 

parnia

New member
این قضیه رو یکی از همکارای مامایی تعریف میکرد:یه روز یه زائو واسش اومده بوده 7سانت که البته شکم اولشم بوده شدید هم درد داشته!!!!!!!خلاصه کاراشو میکنن واسه اعزام تا اولین بیمارستان که حدود 250 کیلومتر بوده اون روزم هوا بارونی شدید بوده در حدی که اصلا نمیشده تند برن خلاصه هنوز بیس سی کیلومتری نرفته بودن که فول میشه ومیبینه بچه داره میاد هیچی دیگه همکارم میگفت تا اومدم معاینه کنم دیدم دستم خیس شد فقط وقت کردم سرمو برگردونم یه دفعه همه محتویات پاشید کنار سرم به در عقب آمبولانس هیچی دیگه فقط بچه رو درآورده بود ورفتن زایشگاه بچه ومامانو تحویل دادن!!!!!!!!حالا وقتی اومده بودن تا یک هفته داشتن این آمبولانسو تمیز میکردن دیگه یه بویی برداشته بود آمبولانسو که نگو!!!!!!!!!
کدوم همکار ماما؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:New (6):
 

mw.ashel

New member
این قضیه رو یکی از همکارای مامایی تعریف میکرد:یه روز یه زائو واسش اومده بوده 7سانت که البته شکم اولشم بوده شدید هم درد داشته!!!!!!!خلاصه کاراشو میکنن واسه اعزام تا اولین بیمارستان که حدود 250 کیلومتر بوده اون روزم هوا بارونی شدید بوده در حدی که اصلا نمیشده تند برن خلاصه هنوز بیس سی کیلومتری نرفته بودن که فول میشه ومیبینه بچه داره میاد هیچی دیگه همکارم میگفت تا اومدم معاینه کنم دیدم دستم خیس شد فقط وقت کردم سرمو برگردونم یه دفعه همه محتویات پاشید کنار سرم به در عقب آمبولانس هیچی دیگه فقط بچه رو درآورده بود ورفتن زایشگاه بچه ومامانو تحویل دادن!!!!!!!!حالا وقتی اومده بودن تا یک هفته داشتن این آمبولانسو تمیز میکردن دیگه یه بویی برداشته بود آمبولانسو که نگو!!!!!!!!!
ممنونم.بدبختی رشته ما هم اینه که مادرای باردار دیر مراجعه میکنن که باعث این اتفاقات میشه.و حتما مایع آمنیون مکونیومی بوده.
حالا شما خاطرات منو نخوندی که ببینی چه اتفاقاتی داشتم!
:14:
 

mw.ashel

New member

صدای پایش آمد
بر در کوفت
و یک بار دیگر خانه غرق انتظار شد
آمد
تا میزبان قلب خسته‌اش باشم
یک بار دیگر خانه لبریز شد
از تمنا
گفت
در امروز زندگی کنید
که زندگی در آن جاری است
هماره به فکر لحظه‌هایی باشید که می‌گذرند
گاهی زندگی نیز
فرصت بودن را از شما می‌گیرد
در امروز زندگی کنید
امروز متعلق به شماست.
:thumbsupsmileyanim:
 

mehran35

New member
ممنونم.بدبختی رشته ما هم اینه که مادرای باردار دیر مراجعه میکنن که باعث این اتفاقات میشه.و حتما مایع آمنیون مکونیومی بوده.
حالا شما خاطرات منو نخوندی که ببینی چه اتفاقاتی داشتم!
:14:
خب تعریف کن دیگه!!!!!!!!!!!
 

mw.ashel

New member
آدم خوب قصه های من!! دلتنگت شده ام، حجمش را میخواهی؟؟؟
خدا را تصور کن…
 

mw.ashel

New member
بچه ها من دلم واسه دوران دانشجوییم تنگ شدههههههه!!!

منم امروز یکی از اساتید دوران دانشجوییم رو دیدم که برگشتم بهش گفتم سلام استاد و اون برگشت بهم گفت : سلام همکارم ، یه حس خیلی غریبی بهم دست داد اونم دلتنگی واسه اون موقع ها بود.:sadsmiley:
 

cheshmak

New member
واسه کارورزیا!!!شیفت دادنا!!!واسه بدبختی و دردسرایی که واسه آمار کشیدممم!!!دلم واسه همه ی اینا تنگهههه!!!
 

mw.ashel

New member
گاهی فکر کردن به بعضی ها

ناخود آگاه لبخند روی لبات میشونه
چقدر دوس دارم این لبخند های بیگاه را…
 

mw.ashel

New member
واسه کارورزیا!!!شیفت دادنا!!!واسه بدبختی و دردسرایی که واسه آمار کشیدممم!!!دلم واسه همه ی اینا تنگهههه!!!

چشمک جون ناراحت نباش ، بذار امسال خوب بخونیم و سال بعد که ارشدی شدیم یه جوری از این دلتنگی در میایم.
 

parnia

New member
واسه کارورزیا!!!شیفت دادنا!!!واسه بدبختی و دردسرایی که واسه آمار کشیدممم!!!دلم واسه همه ی اینا تنگهههه!!!
منم چشمک جون....واسه ضایع کردن اینترنا وقتی صدای قلبو پیدا نمیکردن...یا ژل سونیکید رو میریختیم رو صندلیاشون....یا وقتی تو سلف بودیم و میزنگیدن بدویید فول شده!!!!!!!!!!
 

cheshmak

New member
وای پرنیا ا گفتی!!! امان از دست این اینترنا!!!کلی بشون میخندیدیم!!
 

cheshmak

New member
یکی از رزیدنتا دوستم بود واسه آمار بم زنگ میزد همش با شیفتای اون میرفتم!!انقد سرخوش بودممم از ساعت 12 ظهر میرفتم فرداش ساعت 8-9صبح میومدم خونه مث جنازه فقط یه روز تموم میخوابیدمممم!!
 
بالا