bahramian0935
New member
روزي تصميم گرفتم كه ديگر همه چيز را رها كنم. شغلم را، دوستانم را، زندگي ام را !
به جنگلي رفتم تا براي آخرين بار با خدا صحبت كنم. به خدا گفتم: آيا ميتواني دليلي براي ادامهٴ زندگي برايم بياوري؟
و جواب او مرا شگفت زده كرد.
او گفت: آيا درخت سرخس و بامبو را مي بيني؟
پاسخ دادم: بلي.
فرمود :هنگامي كه درخت بامبو و سرخس را آفريدم، به خوبي از آنها مراقبت نمودم. به آنها نور و غذاي كافي دادم. دير زماني نپاييد كه سرخس سر از خاك برآورد و تمام زمين را فرا گرفت اما از بامبو خبري نبود. من از او قطع اميد نكردم. در دومين سال سرخسها بيشتــر رشد كردند و زيبايي خيره كننده اي به زمين بخشيدند اما همچنان از بامبوها خبري نبود .من بامبوها را رها نكردم. در سالهاي سوم و چهارم نيز بامبوها رشد نكردند. اما من باز از آنها قطع اميد نكردم. در سال پنجم جوانهٴ كوچكي از بامبو نمايان شد. در مقايسه با سرخس كوچك و كوتاه بود اما با گذشت 6 ماه ارتفاع آن به بيش از 100 فوت رسيد. 5 سال طول كشيده بود تا ريشههاي بامبو به اندازه كافي قوي شوند. ريشههايي كه بامبو را قوي ميساختند و آنچه را براي زندگي به آن نياز داشت را فراهم ميكردند.
خداوند در ادامه فرمود: آيا ميداني در تمامي اين سالها كه تو درگير مبارزه با سختيها و مشكلات بودي در حقيقت ريشههايت را مستحكم ميساختي. من در تمامي اين مـدت تو را رها نکردم همانگونه که بامبوها را رها نکردم.
هرگز خودت را با ديگران مقايسه نكن بامبو و سرخس دو گياه متفاوتاند اما هر دو به زيبايي جنگل كمك ميكنند. زمان تو نيز فرا خواهد رسيد، تو نيز رشد مي كني و قد ميكشي!
از او پرسیدم: من چقدر قد میکشم؟
در پاسخ از من پرسید: بامبو چقدر رشد میکند؟
جواب دادم: هر چقدر که بتواند.
!گفت: تو نیز باید رشد کنی و قد بکشی، هر اندازه که بتوانی
رشد معنوی
خداي عزيز و دوستداشتنيام،
از اينكه به من فرصت دادي، يك روز ديگر را آغاز كنم، سپاسگزارم
اين خواست تو بود كه بتوانم، طلوعي ديگر را شاهد باشم.
باشد كه تو را در خود بيابم وبتوانم بيشتر نشان دهندهي تجليات تو باشم.
به من قدرت، محبت، شهامت، و خرد عطا كن
تا امروز وسيلهاي باشم در دستان تو، براي زندگي، عشق و شفا.
اين روز را به تو تقديم ميكنم،
اميدوارم كه عشق و خوبيهايت را بتوانم به ديگران هديه كنم.
و آنچه را كه تو ميخواهي به انجام برسانم نشانم ده.
از اين روز زيبا، از اين نور، و از همهي نعمتهايت سپاسگزارم
به جنگلي رفتم تا براي آخرين بار با خدا صحبت كنم. به خدا گفتم: آيا ميتواني دليلي براي ادامهٴ زندگي برايم بياوري؟
و جواب او مرا شگفت زده كرد.
او گفت: آيا درخت سرخس و بامبو را مي بيني؟
پاسخ دادم: بلي.
فرمود :هنگامي كه درخت بامبو و سرخس را آفريدم، به خوبي از آنها مراقبت نمودم. به آنها نور و غذاي كافي دادم. دير زماني نپاييد كه سرخس سر از خاك برآورد و تمام زمين را فرا گرفت اما از بامبو خبري نبود. من از او قطع اميد نكردم. در دومين سال سرخسها بيشتــر رشد كردند و زيبايي خيره كننده اي به زمين بخشيدند اما همچنان از بامبوها خبري نبود .من بامبوها را رها نكردم. در سالهاي سوم و چهارم نيز بامبوها رشد نكردند. اما من باز از آنها قطع اميد نكردم. در سال پنجم جوانهٴ كوچكي از بامبو نمايان شد. در مقايسه با سرخس كوچك و كوتاه بود اما با گذشت 6 ماه ارتفاع آن به بيش از 100 فوت رسيد. 5 سال طول كشيده بود تا ريشههاي بامبو به اندازه كافي قوي شوند. ريشههايي كه بامبو را قوي ميساختند و آنچه را براي زندگي به آن نياز داشت را فراهم ميكردند.
خداوند در ادامه فرمود: آيا ميداني در تمامي اين سالها كه تو درگير مبارزه با سختيها و مشكلات بودي در حقيقت ريشههايت را مستحكم ميساختي. من در تمامي اين مـدت تو را رها نکردم همانگونه که بامبوها را رها نکردم.
هرگز خودت را با ديگران مقايسه نكن بامبو و سرخس دو گياه متفاوتاند اما هر دو به زيبايي جنگل كمك ميكنند. زمان تو نيز فرا خواهد رسيد، تو نيز رشد مي كني و قد ميكشي!
از او پرسیدم: من چقدر قد میکشم؟
در پاسخ از من پرسید: بامبو چقدر رشد میکند؟
جواب دادم: هر چقدر که بتواند.
!گفت: تو نیز باید رشد کنی و قد بکشی، هر اندازه که بتوانی
رشد معنوی
خداي عزيز و دوستداشتنيام،
از اينكه به من فرصت دادي، يك روز ديگر را آغاز كنم، سپاسگزارم
اين خواست تو بود كه بتوانم، طلوعي ديگر را شاهد باشم.
باشد كه تو را در خود بيابم وبتوانم بيشتر نشان دهندهي تجليات تو باشم.
به من قدرت، محبت، شهامت، و خرد عطا كن
تا امروز وسيلهاي باشم در دستان تو، براي زندگي، عشق و شفا.
اين روز را به تو تقديم ميكنم،
اميدوارم كه عشق و خوبيهايت را بتوانم به ديگران هديه كنم.
و آنچه را كه تو ميخواهي به انجام برسانم نشانم ده.
از اين روز زيبا، از اين نور، و از همهي نعمتهايت سپاسگزارم