برای تو......

moj

New member
یکی ازروزهای پنجاه سالگیت

درمیان گیرو دار زندگی ملال آورت
لابلای آلبوم عکسهایت عکس دختری مو مشکی راپیدامیکنی

زندگی برای چندلحظه متوقف میشود

و قبضهای برق و آب برایت بی اهمیت

تازه میفهمی بیست سال پیش چه بیرحمانه اورا درهیاهوی زندگی جاگذاشتی!
 

moj

New member
همچو موجی که ندارد هوس ساحل را...
خانه بر دوش به هر جا که بخواهم برم...
 

love virology

New member
کی بهتر از تو که بهترینی

تو ماه زیبای روی زمینی

تو قلب من باش تا که بفهمی

چه دلبرانه به دل میشینی

حتی بدی هات بخشیدنی بود

شرم تو چشمات بوسیدنی بود

همه حواست جا مونده پیشم

من به کم از تو راضی نمیشم

تو جای من باش تا باورت شه

دیوونه ی عشق تو هستی یا من

تو چشم من باش تا که ببینی

تو چشمای تو چه کرده با من
 

moj

New member
اگر چه نزد شما تشنه ی سخن بودم
کسی که حرف دلش را نگفت من بودم
دلم برای خودم تنگ می شود آری
همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم
نشد جواب بگیرم سلام هایم را
هر آنچه شیفته تر از پی شدن بودم
چگونه شرح دهم عمق خستگی ها را ؟
اشاره ای کنم انگار کوهکن بودم”
 

diseases

Well-known member

.
.
.
-تا حالا به کسی خیانت کردی؟


+آره؛ به خودم!!


-چطور؟


+برای همه وقت گذاشتم جز خودم.
 

moj

New member
استادي ميگفت:صبحها که دکمه هاي لباسم را مي بندم به اين فکر ميکنم که چه کسي آنها را باز خواهد کرد؟
خودم يا مرده شور؟
دنيا همين قدر غير قابل پيش بيني است.
به آنهائي که دوستشان داريد، بي بهانه بگوئيد :"دوستت دارم."
بگوئيد: در اين دنياي شلوغ سنجاقشان کرده ايد به دلتان.
بگوئيد: گاهي فرصت با هم بودنمان کوتاهتر از عمر شکوفه هاست.
بگوئيد: بودن ها را قدر بدانيم، نبودن ها همين نزديکي است...!
 

moj

New member
گردنم درد می کند از همان روزی که تمام تقصیرها را به گردن من انداختند!!!!
 

moj

New member
خودت باش !
به اعتماد هيچ شانه اي اشك نريز،
به اعتبار هر اشكي ، شانه نباش !
آدمي به خودي خود نمي افتد ،
از همان سمتي مي افتد كه تكيه كرده ....!
 

moj

New member
و عشق قافیه اش اگرچه مشکل است اما

.
.
.
.
.
.
.
.
.

خدا اگر که بخواهد ردیف خواهد شد
 

zErOOn3

Well-known member
اشک های تلخی که بر گورهـــــا مــی چکند

حرفـــهــای شـیـریـنـــی هـسـتــنــد

کــه روزگــاری بــایـــد بــر زبــان مـی آمــدنــد

صرفه جویی کن اشک هایت را!!!
 

moj

New member
دل و جانم به کف آوردی و رفتی ز برم

این شکایت به کجا، سوی چه قاضی ببرم


قدحی جام وفا دادی و صد جام جفا

تیر عشقت بزدی و بستاندی سپرم


چه بسا مهرخ خوش چهره که آید به نظر

ولی هرگز نرود روی مهت از نظرم


زدی آتش به تن و جان و دل و دیده من

کاش بازآیی و ببینی که چه آمد به سرم


درد هجران کشم و خون دل خویش خورم

تا مگر باز بیافتد به گذارت گذرم
 
آخرین ویرایش:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: حسان

moj

New member
اشک های تلخی که بر گورهـــــا مــی چکند

حرفـــهــای شـیـریـنـــی هـسـتــنــد

کــه روزگــاری بــایـــد بــر زبــان مـی آمــدنــد

صرفه جویی کن اشک هایت را!!!

slm dear bro
....
pass

of me!!!

- - - Updated - - -

اشک های تلخی که بر گورهـــــا مــی چکند

حرفـــهــای شـیـریـنـــی هـسـتــنــد

کــه روزگــاری بــایـــد بــر زبــان مـی آمــدنــد

صرفه جویی کن اشک هایت را!!!

slm dear bro
....
pass

of me!!!
 

moj

New member
بوسه از لب هایت ای جانان من
گرچه میباشد بهای جان من

لیک دیگر طاقتم گردیده طاق
بر وصالت هست جان را اشتیاق

رخصتی ده تا به خلوتگاه ناز
باشیم از قرب وصالت سرافراز

چون تویی آن سرو سیم اندام من
گردد از لطف تو شیرین کام من

از بهای عشق خود نابم کنی
وز زلال وصل سیرابم کنی

سرخوشم من با غم هجران تو
جان دلبر جان ما و جان تو...
 

moj

New member
خوانمت ای دل درین کلبه تنهایی
وصف ناسروده ای که از ازل پیدایی

زکجا تار زَنَم از تو ....،شیدایم
قاصرست برسر زُلفت، زبان هر دانایی


معجزه نیست گر نفس مردگان باز آید
اگر این بار به دیده ی مجنون رخ بِنْمایی

حرف باده نگویم، دلخوش به یک رویایم
که تو شیرین ترین سکانسِ این رویایی

وین بُغْضکَده و آماجِ عشقِ بادْبَر
عشق تویی،...که در محضر ما اربابی

روشن دلی امْ در خانه ی پرنیان است که بدانی
نه فقط ساکن این کنجه دل، که حک شده براین دیواری

که بدانجا منم از مشگین دلی ات دَم نَزًنم
که بدادی با سکوت، جواب هر فریادی

زفرش تا عروج عقل نبینم هرگز
که تویی تو، فاتح هر معراجی

که چه سنگین بُوَد دست تو بر یقه ام
نتوانم که گشایمْ منِ یوسف،حلقه ی هر بابی



امضا :موج
 

moj

New member
انسانها هر از گاهى مي افتند؛
از بام
از دماغ فيل
از چاله به چاه
از عرش به فرش
از چشم
از چشم


از چشم…
 

moj

New member
ما جوان هاى امروز، منظورم رده سنى بيست تا سى ، تقريبا سه دسته ايم
دسته اولمان يك نفر را دارند مثلا زن و شوهرند يا نامزد كرده اند و ما هرشب عكس هاى عاشقانه شان را لايك ميكنيم، يا يك پارتنر مثلا دوست دختر- دوست پسر هميشگى و رابطه دو، سه ساله محكم دارند و باز هم ما عكس هايشان را لايك ميكنيم و كامنتها و كپشن ها را ميخوانيم.
دسته دوم توى انتخابشان شك دارند مثلا با كسى هستند و نيستند، دست و پا شكسته جلو ميروند و اسمش اين است كه تنها نيستند اما آن كسى كه هست روحشان را راضى نميكند، ما اينها را معمولا با سلفى هاى تك نفره و كپشن هاى به در بگوييم كه ديوار بشنود لايك ميكنيم، معمولا همه اش دارند خوش ميگذرانند و دنيا به كامشان است كه در واقع نيست.
دسته سوم اما، مدل بهترى است.
مدل آدمايى كه با كسى نيستند، خودشان اند و دوستهاى همجنس و تك و توك غير همجنس و سرشان به زندگى خانوادگى گرم است.
اين ها معمولا آدم هاى صادق و وفادارى اند كه خودشان را درگير رابطه هاى يكى دو روزه نكرده اند.
نهايتا شب ها به نيمه گمشده شان فكر ميكنند، مثلا اينكه الان كجاست و قيافه اش چه شكلى است و چه رشته اى خوانده و الان دارد چه كار ميكند.
دسته سوم حالشان تقريبا خوب است، اين ها اگر ميخواستند ميتوانستند با كسى باشند.
حالا كه نيستند مطمئنا منتظر آدم اصلى شان هستند. آدم واقعى و ابدى شان، فاصله مان را با دسته سوم حفظ كنيم!


مثلا ما از دسته سومیاشیم ...:whistle:
 

moj

New member
دو سال و هفت ماه دیوانه وار یک نفر دوست داشتم
آنقدر دوست داشتم که جرات نمیکردم بگویم
آنقدر نگفتم که در یک بعد از ظهر تابستانی از آن بعد از ظهرهای جمعه که انگار آسمان فرهاد گوش داده است،خواهرم بعد از کلی منو من کردن گفت فلانی نامزد کرد
کمی خیره ماندم و چیزی نگفتم
انگار این خفه ماندن بخشی از تقدیرم بود
شاید هم بزرگ شده بودم و باید با هر چیزی منطقی برخورد میکردم. خب اگر من را میخواست حتما میماند و دلش برای دیگری نمیرفت!
خلاصه منطقی برخورد کردم و تنها تعدادی تار موی سفید در این چند ساعت برایم باقی ماند!
غروب بود و قلیانی چاق کردم و به همراه آهنگی از هایده، کنار حوض نشستم
اهالی خانه فهمیده بودنند چه بلایی سرم آمده اما هیچ کدام به رویم نمی آورند
تا اینکه پدربزرگ آمد و کنارم نشست
چند کام از قلیان گرفت
حالا باید نصیحتم میکرد اما اینبار لحنش میلرزید!
چشم دوخت به زغال قلیان و بی مقدمه گفت:
سرباز سنندج بودم و دیر به دیر مرخصی میدادن تا اینکه یه روز مادرم با هزار بدبختی واسه دیدنم اومد پادگان.
فرمانده وقتی حال مادرمو دید دو هفته مرخصی داد.
خلاصه با کلی خوشحالی اومدیم سر جاده و سوار مینی بوس شدیم
دو تا صندلی از من جلوتر یه دخترکُرد نشسته بود که چشمای سیاه و کشیده اش قلبمو چلوند،
نگام که میکرد وا میرفتم.
نامرد انگار آرامشو به چهره ش آرایش کرده بودن و موهاشو هزارتا زن زیبا با ظرافت بافته بودن ،هر بادی که میوزید و شالش تکون میخورد ،دست و تن و دلم میلرزید
اصن یه حالی بودم.
یه ساعتی از مسیر گذشته بود که با خودم عهد کردم وقتی رسیدیم به مادرم بگم حتما با مادرش حرف بزنه
داشتم نقشه میکشیدم که چی بگم و چه کنم که مینی بوس کنار جاده واستادو اون دختر کُرد با مادرش پیاده شد و رفت
همه چیز تو چند لحظه اتفاق افتاد و من فقط ماتم برده بود نمیدونستم باید چه غلطی بکنم،تا از شک در بیام کلی دور شده بودیم، خلاصه رفت و مام اومدیم
اما چه اومدنی؟کل حسم تو مینی بوس جا مونده بود
مثلا دو هفته مرخصی بودم، همه فکر میکردن خدمت آدمم کرده و سربه زیر و آروم شدم،بعضیام میگفتن معتاد شده اما هیچ کس نفهمید جونمو واسه همیشه تو نگاه یک دختر کُرد جا گذاشتم


پدر بزرگ گفت و رفت و حالا مفهوم لباس و شال کُردی مادر بزرگ ونام کُردی عمه و هزار رد پای دیگر برایم روشن شده بود
پدر بزرگ گفت و رفت
و من تا صبح
به نامت
به رنگ شال گردن ات
به لباس هایی که میپوشیدی فکر میکردم
که قرار است یک عمر
برایم باقی بماند
 

moj

New member
مرد:چرا مادرت بااینکه میدونست پدرت یه عوضیه ، ازش جدا نمیشد؟
دختر: همیشه یه پست فطرته که میتونه قلب زنارو به تپش بندازه
 

moj

New member
شنیده بودم قلبش
با باطری کار می کند
برای همین کنجکاو نزدیکش شدم!
بعد از سلام و احوال پرسی
شوخ که دیدمش گفتم:
پدر جان شما با این وضع هنوز هم
به حاج خانم عشق می ورزی؟
خندید و گفت: بیشتر اوقات
به زنم می گویم
سمیه من شارژ ندارم
تو دوستم داشته باش..!


- - - Updated - - -
 
بالا