رهرو آن نیست که گه تند و گهی خسته رود
رهرو آنست که آهسته و پیوسته رود
در آن بساط که حسن تو جلوه آغازد
مجال طعنه ی بدبین و بد پسند مباد......
منو بگیر از این روزای در به در
از این روزا ، از این شبای بی سحر
منو ببر به خاطرات رفتمو
روزایی که تو جا گذاشتی پشت سر
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تودل من در هوس روی تو، ای مونس جان
خاک راهیست که در دست نسیم افتادست
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو
تا تو ب داد من رسی من ب خدا رسیده ام
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون بیرون نخواهد شد
قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهدشد...
دیدی ک مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم ک هزار آفرین بر غم باد
دل از من برد و روی از من نهان کرد
خدا را با که این بازی توان کرد
دیدی ک مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم ک هزار آفرین بر غم باد
دایم دل خود ز معصیت شاد کنی
چون غم رسدت خدای را یاد کنی
تو روزایی که نبودی نمیدونی چی کشیدم
صبح تا شب زخم زبون از هر غریبه ای شنیدم
یاد باد آن که نهانت نظری با ما بود
رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود
در این کویر، دم از جاودانگی نزنم
نسیم اگر بوَزد ردّ پا نمیماند
در این درگه گه که که وکه که شوددر این سرای بی کسی کسی ب در نمیزند
ب دشت پر ملال ما پرنده پر نمیزند