::مسابقه::
دور دوازدهـم مسابقه ی عکس بچگی برگزار می شود.
حدس بزنید این عکس دخمل خیلی خوشگل کدوم کاربر سایته ؟
توضیحات در مورد عکس:
این عکس رو وقتی گرفتن زمستون بوده و منم صورتم گویا شدید شستن بخاطر همونه که دماغم قرمزه وگرنه دماغم قرمز نیست.
خاطره:
از اونجایی که من وقتی بچه بودم آدم مظلومی بودم خاطره از شیطنت و اینا زیاد یادم نمیاد ولی چون بچه مثبتی بودم خیلی مورد شیطنت دیگران قرار میگرفتم،
یادش بخیر اون موقعه ها من از همه چی می ترسیدم حتی از مورچه. یه بار داداشم وقتی خونه مامان بزرگم بودیم یه پروانه گرفت نشونم داد منم گفتم نزدیک نیا که می ترسم اونم که نامرد با پروانه افتاد دنبالم منم از ترس شروع کردم دویدن... حیاط مامان بزرگم اینا خیلی بزرگ بود، پنج شش دوری دور حیاط دویدم در حالی که جیغ میزدم داداشمم در حالی که داشت کُری میخوند دنبالم می اومد و میگفت میندارشم تو لباست، عمه و اینام هم همه دنبال ما می دویدن که بلکه دادشمو متوقف کنن ولی خو ما بچه بودیم سریعتر بودیم بالاخره داداشم گفت انداختمش تو لباست، منم از ترس بیهوش شدم افتادم (مجری: D:)
بعدم منو بردن بیمارستان تا حالم یکم بهتر شد ولی تا فرداش از ترس می لرزیدم، تو زندگیم هیچوقت به اون اندازه نترسیدم برا همین همیشه یادمه فک کنم دادشم دیونه شده بود!!
1. simin30
2. baran71
3. Ana67
4. N@RVIN
5. scientist
خاطره:
خاطرات بچگیم اغلب قابل نوشتن نیستن، بخاطر همین احسان گفت یه کم از خصوصیاتت بگو... فقط اینو بگم که بچگیم اکثرا با قابلمه و ظروف آشپزخونه بازی میکردم... اهل شیطونی بودم ولی از بابام حساب میبردم. به خاطر همین تو مهمونیا اغلب آروم و ساکت بودم. بهمین دلیل فامیل منو به عنوان بچه مثبت و مظلوم میشناختن... آخی عزیزم، دلم برا خودم سوخت... (
مث دوره بچگیم هنوزم خنده رو هستم، ولی کمتر، بداخلاق تر شدم... دیگه بیشتر ادامه بدم منو کاملا میشناسید پس خودتون حدس بزنید.