binam
Active member
سال هاست
نان خشکی ها از محله ی ما نمی گذرند
زیرا از نان خالی این همه سفره
چیزی برای پرندگان گرسنه
باقی نمی ماند.
فقط می ماند بعضی شب ها
که پدر
دست خالی به خانه بر می گردد.
***
هر وقت پدر
دست خالی به خانه بر می گردد
من می فهمم
که امشب هم باید گرسنه بخوابم.
***
من می فهمم ...پدر
پنهانی دارد با خود چه می گوید
همه چیز گران شده است
قند،چای ، نان ،چراغ ،چه کنم،مرگ،
زهر مار،زهر مار: زهر مار ... !
همه چیز گران شده است.
***
و من هر شب که می خوابم
آرزو می کنم
ای کاش صمد بهرنگی زنده بود هنوز ،
هنوز ماهی سیاه کوچولو
به دریا نرسیده است.
***
ومن
هرشب خواب می بینم
دست هایم دارند بزرگ می شوند:
خشت ،کوره ،آجر
سنگ ،بیجه ، محمد!
زورم به هیچ کدام نمی رسد
آجر همه ی برج های جهان
از خواب وخاکستر من است
زورم به هیچ کدام نمی رسد
راه کوره پز خانه دور است
و من باید بزرگ شوم
و من مجبورم بزرگ شوم.
***
ما حق نداریم گرسنه شویم
ما حق نداریم سرما بخوریم
ما حق نداریم حرف بزنیم
ما نان نداریم
خانه نداریم
خدا نداریم.
***
ما نان نداریم
پناه نداریم
شناسنامه نداریم
شب نداریم،روز نداریم،رویا نداریم.
***
این جا ما هرچه داشته ایم فروخته ایم
جز گنج پنهان ناپیدایی
که پدر به آن شرف می گوید.
اسمم شرف است
پسر زار عبدالله ، از پیاده های پاکدشت ورامین ام
از پیاده های پاکدشت بم ،بامیان،کرج ،کوفه، آسیا.
و من مثل دوستان دیگرم
حق ندارم بمیرم
کفن ودفن مردگان گران است
مزار و مجلس و گریه گران است
ما اشتباه به دنیا آمده ایم........................................
نان خشکی ها از محله ی ما نمی گذرند
زیرا از نان خالی این همه سفره
چیزی برای پرندگان گرسنه
باقی نمی ماند.
فقط می ماند بعضی شب ها
که پدر
دست خالی به خانه بر می گردد.
***
هر وقت پدر
دست خالی به خانه بر می گردد
من می فهمم
که امشب هم باید گرسنه بخوابم.
***
من می فهمم ...پدر
پنهانی دارد با خود چه می گوید
همه چیز گران شده است
قند،چای ، نان ،چراغ ،چه کنم،مرگ،
زهر مار،زهر مار: زهر مار ... !
همه چیز گران شده است.
***
و من هر شب که می خوابم
آرزو می کنم
ای کاش صمد بهرنگی زنده بود هنوز ،
هنوز ماهی سیاه کوچولو
به دریا نرسیده است.
***
ومن
هرشب خواب می بینم
دست هایم دارند بزرگ می شوند:
خشت ،کوره ،آجر
سنگ ،بیجه ، محمد!
زورم به هیچ کدام نمی رسد
آجر همه ی برج های جهان
از خواب وخاکستر من است
زورم به هیچ کدام نمی رسد
راه کوره پز خانه دور است
و من باید بزرگ شوم
و من مجبورم بزرگ شوم.
***
ما حق نداریم گرسنه شویم
ما حق نداریم سرما بخوریم
ما حق نداریم حرف بزنیم
ما نان نداریم
خانه نداریم
خدا نداریم.
***
ما نان نداریم
پناه نداریم
شناسنامه نداریم
شب نداریم،روز نداریم،رویا نداریم.
***
این جا ما هرچه داشته ایم فروخته ایم
جز گنج پنهان ناپیدایی
که پدر به آن شرف می گوید.
اسمم شرف است
پسر زار عبدالله ، از پیاده های پاکدشت ورامین ام
از پیاده های پاکدشت بم ،بامیان،کرج ،کوفه، آسیا.
و من مثل دوستان دیگرم
حق ندارم بمیرم
کفن ودفن مردگان گران است
مزار و مجلس و گریه گران است
ما اشتباه به دنیا آمده ایم........................................
آخرین ویرایش: