زنی را می شناسم من...

hurrem sultan

New member
زنی را می شناسم من که شوق بال و پر دارد
ولی از بس که پر شور است
دوصد بیم از سفر دارد

زنی را می شناسم من که در یک گوشه خانه
میان شستن و پختن درون آشپزخانه
سرودعشق می خواند

نگاهش ساده و تنهاست
صدایش خسته و محزون
امیدش در ته فرداس

زنی را می شناسم من
که میگوید پشیمان است
چرا دل را به او بسته
کجا او لایق آن است
:riz303:
 
آخرین ویرایش:

hurrem sultan

New member

زني هم زير لب گويد

گريزانم از اين خانه

ولي از خود چنين پرسد

چه کس موهاي طفلم را

پس از من مي زند شانه؟

زني آبستن درد است

زني نوزاد غم دارد

زني مي گريد و گويد

به سينه شير کم دارد

زني با تار تنهايي

لباس تور مي بافد

زني در کنج تاريکي

نماز نور مي خواند

:riz303:
:riz303:
 

hurrem sultan

New member

زني خو کرده با زنجير

زني مانوس با زندان

تمام سهم او اينست

نگاه سرد زندانبان

زني را مي شناسم من

که مي ميرد ز يک تحقير

ولي آواز مي خواند

که اين است بازي تقدير

زني با فقر مي سازد

زني با اشک مي خوابد

زني با حسرت و حيرت

گناهش را نمي داند

:riz303:
:riz303:
 

hurrem sultan

New member

زني واريس پايش را

زني درد نهانش را

ز مردم مي کند مخفي

که يک باره نگويندش

چه بد بختي چه بد بختي


زني را مي شناسم من

که شعرش بوي غم دارد

ولي مي خندد و گويد

که دنيا پيچ و خم دارد

زني را مي شناسم من

که هر شب کودکانش را

به شعر و قصه مي خواند

اگر چه درد جانکاهي

درون سينه اش دارد
:riz303:
:riz303:
 

hurrem sultan

New member

زني مي ترسد از رفتن

که او شمعي ست در خانه

اگر بيرون رود از در

چه تاريک است اين خانه


زني شرمنده از کودک

کنار سفره ي خالي

که اي طفلم بخواب امشب

بخواب آري

و من تکرار خواهم کرد

سرود لايي لالايي


زني را مي شناسم من

که رنگ دامنش زرد است

شب و روزش شده گريه

که او نازاي پردرد است
:riz303:
:riz303:
 

hurrem sultan

New member

زني را مي شناسم من

که ناي رفتنش رفته

قدم هايش همه خسته

دلش در زير پاهايش

زند فرياد که بسه


زني را مي شناسم من

که با شيطان نفس خود



هزاران بار جنگيده

و چون فاتح شده آخر

به بدنامي بد کاران

تمسخر وار خنديده


زني آواز مي خواند

زني خاموش مي ماند

زني حتي شبانگاهان

ميان کوچه مي ماند


زني در کار چون مرد است

به دستش تاول درد است

ز بس که رنج و غم دارد

فراموشش شده ديگر

جنيني در شکم دارد
:riz303:
:riz303:
 

hurrem sultan

New member

زني در بستر مرگ است

زني نزديکي مرگ است


سراغش را که مي گيرد

نمي دانم؟

شبي در بستري کوچک

زني آهسته مي ميرد


زني هم انتقامش را

ز مردي هرزه مي گيرد

...

زني را مي شناسم من
:riz303:
:riz303:
 

mikhak s

New member
خيلي قشنگ بودمرسي ولي متنش غمگين بود ناراحتم كرد:sad:
 
بالا