دفتر شعر

waria

New member
باید گرفتارم شوی تا من گرفتارت شوم
با جان و دل یارم شوی تا عاشق زارت شوم
من نیستم چون دیگران بازیچه ی بازیگران
اول به دام آرم تو را وانگه گرفتارت شوم .
..
 

نگاه

New member
دلم با عادتی شیرین همیشه چشم به راهت بود
تو مهتاب هزاران سال، دلم تنگ نگاهت بود
چه خوش رفتم به خواب عشق، چه شیرین عاشقی کردم
که حتی با منم هستی، به دنبال تو میگردم
 

نگاه

New member
تو را به جای تمام کسانیکه نشناخته ام دوست میدارم

تو را به ای تمام روزگارانیکه نمی زیسته ام دوست میدارم

برای خاطر عطر نان گرم

و برفی که آب می شود

و برای خاطر نخستین گلها

تو را برای دوست داشتن دوست میدارم

تو را به جای تمام کسانیکه دوست نمیدارم، دوست میدارم.
 

nafiss

New member
ناشناسی که مرا می گذراند ز خیابان بهشت
قصه زندگیم را به چه خطی بنوشت
و به پاییزی چشمان تو ای رهگذر خسته ی شب
و به آهنگ غمینی که بماندست به لب
و تن من که تو را چنگ زده
پیکری شب زده بر سینه ی دل چنگ زده
و مرا می بردن،به کجا ؟ جایی دور
ساحلی امن در این نقطه ی کور
چاه بر راه من خسته چه بسیار زده
ودر این تاریکی،قصه ی عشق مرا باز چه بی رنگ زده
وتو ای رهگذر مجهولم
قصه ی عشق تو کردست چنین مشهورم
به تن خسته ی من زخم مزن
تو به بیتابی این شیشه دل سنگ مزن

و به عریانی این روح مخند
درب میخانه به روی دل دیوانه مبند

و تو افسونگر شب و تو افیونگر تب
به تنم زخم مزن ، به دلم سنگ مزن
و تو این قلب پر از شور و شعف
عاشقی خسته که افتاده به هر سوی و طرف
به دمی سرد مکن ، صحبت از درد مکن
تو نسیمی که دمی می گذرد صبح سحر
تو سواری که نشسته است بر این اسب کهر
و تو ای رهگذر مجهولم
چون سرابی که نشسته است به مه
به هماهنگی من چنگ زدی بال پرواز مرا بند زدی
و من از دورترین نقطه ی کور
تشنه و مانده از این میکده دور
به تو می دوزم چشم
به جهانی که بمردست زخشم
و چرایی که دگر نیست به من
و توانی که دگر نیست به تن
و به پاییز نخواهم بخشید
دیگر از عشق نخواهم لرزید
که تو را می برد از پنجره بسته به تن
به دو راهی که گذر می کند از باغچه ی بی گل من


**خسرو پور جلال**
 

yasamin2

New member
باز.از یک نگاه گرم تو یافت
همه ذرات جان من هیجان!
همه تن بودم ای خدا همه تن
همه جان گشتم ای خدا همه جان
فریدون مشیری
 

nafiss

New member
پر کن این پیمانه را ای همنفس

پر کن این پیمانه را از خون او

مست مستم کن چنان کز شور می

باز گویم قصه ی افسون او

رنگ چشمش را چه می پرسی زمن

رنگ چشمش کی مرا پابند کرد

آتشی کز دیدگانش سر کشید

این دل دیوانه را در بند کرد
..

** فروغ فرخزاد**
 

saeideh68

New member
درحسرت یک نعره ی مستانه بمردیم ویران شود این شهر که میخانه ندارد
 

goli_68

New member
صدای جیر جیرک ها به گوش می رسد
سکوت را نوازش می دهند
و جای خالی آدم های شب نشین را
با نگاهی معصومانه پر می کنند
 

nafiss

New member
پریشان است امشب خاطر آب

چه راهی می زند آن روح بی تاب؟

(سبکباران ساحل ها) چه دانند

(شب تاریک و بیم موج و گرداب )

لب دریا ، شب از هنگامه لبریز

خروش موج ها ، پرهیز ، پرهیز

در آن توفان که صد فریاد گم شد

چه بر می آید از وای شباویز!

چراغی دور ، در ساحل شکفته

من و دریا دو هم راز نخفته

همه شب گفت دریا قصه با ماه

دریغا حرف من حرف نگفته.
{فریدون مشیری}
 

نگاه

New member
تو را خبر ز دلِ بی قـــــرار بــــایـــد و

نیست.


غم ِ تو هست ولی غمگسار باید و

نیست



اسیر ِ

گریه ی

بی اختیار ِ

خویـــشتــــنم

فغان که در کفِ من اختیار باید و

نیست



چو شام ِ غم ، دلِ اندوهگین نباید و ... هست

چو صبحدم ، نفسم بی غبار بایـد و ... نیست



درونِ آتـــش از آنـــم

که آتشین گل ِ من ،

مرا چو پــــاره ی دل

در کنار بایـــــــــــد و


نیست ...



به سرد مهریِ بادِ خـزان نباید و

هست

به فیض بخشیِ ابر ِ بهار باید و

نیست




رهی معیری
 

waria

New member
من نمیگویم درین عالم
گرم پو، تابنده، هستی بخش
چون، خورشید باش
تا توانی
پاک، روشن
مثل باران
مثل مروارید باش
فریدون مشیری


 

نگاه

New member
... دست هایم را در باغچه میکارم
سبز خواهم شد، میدانم،میدانم، میدانم
و پرستوها در گودی انگشتان جوهری ام
تخم خواهند گذاشت

گوشواری به دو گوشم می آویزم
از دو گیلاس سرخ همزاد
و به ناخن هایم برگ گل کوکب می چسبانم

کوچه ای هست که در آن جا
پسرانی که به من عاشق بودند، هنوز
با همان موهای درهم و گردن های باریک و پاهای لاغر
به تبسم های معصوم دخترکی می اندیشند که یک شب او را
باد با خود برد

کوجه ای هست که قلب من آن را
از محله های کودکی ام دزدیده است ...


فروغ فرخ زاد
 

نگاه

New member
نمی دانم..

نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد

نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت

ولی بسیار مشتاقم

که از خاک گلویم سوتکی سازد

به دست کودکی گستاخ و بازیگوش

و او یکریز و پی در پی

دم خويش را بر گلويم سخت بفشارد

و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد

بدين سان بشکند در من

سکوت مرگبارم را
 

مریم68

New member
خنده های ما

در خلال روز های زندگی ،

در عبور روزهای کودکی ؛

و در شروع یک بلوغ مخملی

گم شدند ...

آه زندگی !

زود اعتراف کن !

خنده های ما کجاست ؟

دست و نزد کیست ؟

آه زندگی ...

آی زندگی ...

زود و زود و زود

تند و تند و تند

پاسخم بده ...
 

waria

New member
در جهان غصه ی کوتاهی دیوار مخور
حسرت کاخ رفیق و زر بسیار مخور
گردش چرخ نگردد به مراد دل کس
غم بی مهری آن مردم بی عار مخور
 

waria

New member
در دیـــــاری که در او نیست کســی یار کســــی ----- کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی

هــــــر کس آزار منِ زار پســـــندیــــــد ولــــــــــی ----- نپـــســـــندیــــد دلِ زار مـن آزارِ کســــی

آخــــــرش محــــنت جانــــکاه به چـــــاه انـــــدازد ----- هرکه چون ماه برافروخت شبِ تارِکسـی

سودش این بس که به هیچش بفروشند چو من ----- هر که باقیمت جان بود خریدار کســـی
شهریار
 

saeideh68

New member
تو مغرور بودی..


و من مغرور تر..

گفتم میروم..خداحافظ

گفتی برو...بی خداحافظ..

چشمانم خیره ماند..در دل گفتم بگو...بگو ...بگو بمان

......من منتظر یک جمله ی تو هستم

اماتو..بی رحمانه رفتی

و

من مغرورانه

غرورم را شکستم و دوباره گفتم

گفتم سلام...

نمیدانم چرا اما شنیده ام

عاشقان در برابر معشوق

غروری ندارند

شنیده بودم اما..باور نداشتم

به باورم رساندی
 

DRFH91

New member
[/size]نیلوفر...
اي كدامين شب!

يك نفس بگشاي

جنگل انبوه مژگان سياهت را!

تا بلغزد بر بلور بركه چشم كبود تو

پيكر مهتابگون دختري،كز دور

با نگاه خويش مي جويد

بوسه شيرين روزي آفتابي را

از نوازش هاي گرم دستهاي من.



دختري نيلوفرين،شبرنگ،مهتابي

مي تپد بي تاب در خواب هوسناك اميد خويش.

پاي تا سر يك هوس: آغوش.



و تنش لغزان و خواهشبار، مي جويد

چون مه پيچيان به روي دره هاي خواب آلود سپيده دم،

بسترم را.

تا بلغزد از طلب سرشار

همچو موج بوسه مهتاب

روي گندمزار.

تا بنوشد در نوازش هاي گرم دستهاي من

شبنم يك عشق وحشي را.



اي كدامين شب!

يك نفس بگشاي م**ژگان سياهت را!
 

نگاه

New member
مادری بوسه به دختر می داد

کاش این درد به دل می گنجید

من کجا بوسه مادر دیدم

اشک بود آنکه ز روی بوسید

خرم آن نغمه که بودش مادر

روشن آن دیده که رویش می دید

مادرم گوهر من بود ز دهر

زاغ گیتی، گوهرم را دزدید


"پروین اعتصامی"
 
آخرین ویرایش:

نگاه

New member
پر کن پیاله را کاین آب آتشین

چندیست ره به حال خرابم نمی برد

حتی فریب هم به سرابم نمی برد

پر کن پیاله را

..

"فریدون مشیری"
 
بالا