خدایا....
شده ام مثل کودکی که دست مادر رها کرده و گریان میگوید مادرم گمشده....!
سالهاست گمت کرده ام و خیال میکنم این تویی که نیستی!!!
شاید دیر...خیلی دیر...اما...برگشته ام... و دنبال شانه های مهربانت میگردم تا یک دل سیر بگریم و آرام در آغوشت به خواب روم...
آیا هنوز در آغوشت برای من جایی هست؟؟؟
یاری ام کن..
یاری ام کن تا یاری نکنم ابلیسی را که تو یاریش نکردی....
قول میدهی نگذاری با شیطنت دست از میان دستانت بیرون نبرم؟؟
میخواهم صبح که از خواب بیدار شدم میان بازوهای مهربان تو باشم....