درد و دلهای یک ماما ( پاتوق بچه هایی مامایی)

yasamin2

New member
یادش بخیر اونموقع که واسه آمار میرفتیم شیفتای طولانی میدادیم!!!بیمارستاتش پر از سوسک بود که شبا درمیومدن!!!حتی گاهی میشد که من داشتم کنترکشن چک میکردم سوسکه از رو شکم بیمار رد میشد!!!وای خیلی وحشتناک بود !!اصلا نمیشد استراحت کرد شب که میشد از همه جا سوسک میرفت بالا!!یکی از دوستام از ترس سوسک جورابشو میکشید رو شلوارش!!!!!:25r30wi:

چشمک جون بیمارستان کدوم شهر بودی:5:
 

ساحل

New member
یادش بخیر اونموقع که واسه آمار میرفتیم شیفتای طولانی میدادیم!!!بیمارستاتش پر از سوسک بود که شبا درمیومدن!!!حتی گاهی میشد که من داشتم کنترکشن چک میکردم سوسکه از رو شکم بیمار رد میشد!!!وای خیلی وحشتناک بود !!اصلا نمیشد استراحت کرد شب که میشد از همه جا سوسک میرفت بالا!!یکی از دوستام از ترس سوسک جورابشو میکشید رو شلوارش!!!!!:25r30wi:


احتمالا از ون بیمارستانا بوده سالم میرفتی بیمار بر می گشتی
بیمار میرفتی جنازه شو تحویل می گرفتی
:5:
ما هم یکی از همینا رو تو شهرمون داریم:whistle:
 

fateme1990

New member
ترم 8 بودم و واحد کارورزی بهداشت داشتیم و گروهی که من باهاشون بودم خیلی بچه های خوبی و سرزنده ای بودن و با اینکه قبلا هم اونا رو میشناختم ، یه روز شیطنت یکی شون گل کرد و تصمیم گرفت که یه کاری کرده باشه رفت سراغ ساعت دیواری پایگاه و ساعتشو صبح زود قبل اینکه کادر یا مربیمون بیاد یه ساعت و نیم کشید جلو تا چون پایگاه شلوغی بود و کمبود نیرو داشتن خیلی کار میکردیم و بعد اینکه مربی اومد نذاشتیم کسی بفهمه چرا ساعت زود میگذره و چون اون روزم شلوغ بود کسی متوجه نشد و ساعت که یک شد به مربیمون گفتیم که دیگه اجازه بده که بریم و اونم که از از نقشه ما بیخبر بود گفت باشه برید و ما هم خیلی خوشحال اومدیم خونه اونم ساعت 11:30 ولی در کل شبش هممون عذاب وجدان گرفته بودیم که چرا اینکارو کردیم و باید یه جوری جبران میکردیم ولی چه جوریشو نمیدونستیم و فردا صبحش که رفتم پایگاه اولین کاری که کردم قبل اومدن بقیه ساعت رو رو زمان خودش تنظیم کردم و به بچه ها هم قضیه رو گفتم و اونا هم موافقت کردن و نگو از قضا مربیمون دیروز بعد تعطیلی پایگاه و رفتن ماها ، رفته مهد تا دخترشو از مهد برداره که مسئول مهدکودک بهش گفته که چرا امروز زود اومدید تا دخترتون رو ببرید اونم که ساعت نداشته تا نگاه کنه اول کمی جا خورده و بعدش که پی برده گذاشته فردا مچمون رو بگیره و منم که ساعت رو تنظیم کردم بودم وقتی ساعت یک شد و رفتیم تا ازش اجازه بگیریم تا بریم ،فکر کرد که بازم میخوایم بازیگوشی کنیم و مچمون رو بگیره که برگشتیم و واقعیتشو گفتیم و اونم به خاطر اینکه صادقانه پا پیش گذاشتیم چیزی نگفت ولی عوضش تنبیه مون کرد و هر روز به مدت 5 روز باید نیم ساعت بیشتر میموندیم ولی اونقدری ما رو دوست داشت و خودشم دوران دانشجوییش خیلی بازیگوشی میکرد فقط یه روز ما رو تنبیه کرد.

:thumbsupsmileyanim: دمتون گرم
 

fateme1990

New member
منم دلم شیطونی های اون موقع رو میخاد. :4d564ad6:
ایشالله همتون سال دیگه ارشد قبول شین ببینین هیچ وقت دوران کارشناسیتون تکرار نمیشه. :smiliess (1): البته شاید ارشدم مثه کارشناسی اخرش بفهمی چقد شیرین بوده. ولی من که هوای اون موقعا رو کردم و سر به سر استادا گذاشتنو.
 

mw.ashel

New member
تیشرت خلاقانه نوزاد در رحم مادر

300963_511219998889320_225159038_n.jpg

 

cheshmak

New member
خدایا یا خیلی برگردون عقب یا بزن برو جلو ""اینجای زندگی خیلی دلم گرفته
 

mw.ashel

New member
تقدیم به همه ی ماما های گل که وجودشون و کارشون یه خاطره زیباس

تقدیم به همه ی ماما های گل که وجودشون و کارشون یه خاطره زیباست

آدمیان به لبخندی که برلبها می نشانند

و
به احساس خوبی که بر جا می نهند

و
به دردی که از یکدیگر می کاهند
می ارزند.....



و ما بودنشان را میخواهیم چون وجودشان,زمین را زیباتر می کند.:riz304::riz304::riz304:
 

obstetrician88

New member
من که عاشق تدریس و مشاوره هستم و سعی میکنم که بعد اینکه ارشدی شدم و خدا اجازه داد ، یه کلینیک مشاوره جنسی بزنم و خدمات مشاوره ارائه بدم و با اینکه الانم مشاوره میدم ولی اونوقت یه فرد کار کشته شدم و از اینکه میتونم زندگی یه خانواده رو که به دلیل برخی از مشکلات و ناآگاهی هاشون از هم میپاشه درست کنم خیلی خوشحال میشم.
در کل تنها کاری که میتونه منو خوشحال کنه ، اینه که بتونم به کسی کمک کنم و خوشحالش کنم.


آره منم مثل تو کارهای مشاوره رو خیلی دوست دارم خصوصا اینکه خیلی ها از من مشاوره میگیرن ولی من چون خودمو کم میدیدم به متخصص ارجاشون میدادم ولی بعد میآمدن میگفتن همون حرفهای تو رو زده...

من همیشه خیلی مطب زدن رو دوست دارم ولی میدوننمم واقعا باید خیلی اطلاعاتت فراتر داشته باشی....که انشاا....از خدا میخام کمکم کنه و منتظر باشم ببینم طرح الهی زندگیم با کمک خدا فرابرسه
 

obstetrician88

New member
راستی چرا اکثر بچه هایی که مامایی خوندن خودشون سزارین میکنن؟
من دوست ندارم یه روزی کارم به سزارین بیافته اما راستش از اونطرف هم از مواجه شدن با زایمان اونم بوسیله ماماهای دانشجو که بلانسبت شما کمی ناشی هستن میترسم
تو شهر ما که ماما ها مطب ندارن
چطور میشه یه مامای باتجربه و حرفه ای گیر آورد؟



والا نمیدونم...احتمالا اینم یه جور کلاسه ..که چون مامایی خوندن ترس و این چیزها و میخوان سزارین کنن....
از آن طرف چون ما یه واحد اطاق عمل داشتیم و سزارین دیده بودم ...با نوع بیحسی......نه بیهوشی...یکی از دوستام اومد سزارین کرد ..ولی چون دیده بود خودش به عنوان ماما سزارین رو ...وقتی بی حس کرده بودنش..و میخاسته دکتر شروع کنه برش...ازش میپرسه درد داری ..با اینکه نداشته ولی میگفته دارم چون به عنوان ماما تصور روزی را میکرده که دیده بوذده و میدونسته الان میخوان برش بدن....

اینقدر میگه درد دارم دارم دارم دارم که مجبور میشن بیهوشش کنن...حالا آیا بنظر شما این خطرناک نبوده که هم بی حسی بگیری هم بی هوشی...؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
اینم تجربه های ماماست




ولی من واقعا برای بیمار زحمت میکشیدم همشون شمارمو میگرفتن و برای خواهرشون زنداداششون بهم زنگ میزدن .........

چون واقعا مثل خواهر خودم دوستتشون داشتم
 

z*a*h*r*a

New member
سلام بچه ها واقعا خسته نباشید من روانشناسی بالینی میخونم کنکور امسالم شرکت کردم و وسوسه شدم که مامایی بخونم ولی یکم میترسم...میشه بگید شمام اولش میترسیدین؟؟؟غش نمیکردین؟؟؟:shocked:
 

mw.ashel

New member
سلام بچه ها واقعا خسته نباشید من روانشناسی بالینی میخونم کنکور امسالم شرکت کردم و وسوسه شدم که مامایی بخونم ولی یکم میترسم...میشه بگید شمام اولش میترسیدین؟؟؟غش نمیکردین؟؟؟:shocked:

سلام زهرا جان.ممنونم........من به شخصه نه نمیترسیدم و حالا هم نمیترسم و خاطرات خوب و بد زیادی در این رشته داشتم که واقعا تجربه زیادی کسب کردم هم سال قبل و هم امسال و باعث شد مسیر زندگیم رو به کلی تغییر بدم ولی اگه علاقه داشته باشی و به توصیه های من که برات پ.خ فرستادم توجه کنی بدون شک موفق میشید.:riz304:
 

obstetrician88

New member
سلام بچه ها واقعا خسته نباشید من روانشناسی بالینی میخونم کنکور امسالم شرکت کردم و وسوسه شدم که مامایی بخونم ولی یکم میترسم...میشه بگید شمام اولش میترسیدین؟؟؟غش نمیکردین؟؟؟:shocked:
نه من نه اون اولش نه الان گاهی از عشقی که به شغلم داشتم نمیترسیدم...تنها چیزی که ترم 5 با ورودم به بخش زایمان باعث میشد بترسم این بود که امید چند خانواده که پشت در هستند رو ناامید کنم......بخاطر همین موضوع هفته ای نیم کیلو. وزن کم میکردم....................
ولی رشتمونو واقعا دوست دارم...هرچند واقعا فکرش را میکنم میبینم پر استرس است و بسیار پر مسیولیت..........بسیار بسیار.............................


البته همه شغلها استرس خاصه خودش را داره..............
امیدوارم موفق باشی
ولی من رشته شما رو خیلی دوست داشتم ..دبیرستان که بودم قبل از تعیین رشته تجریبی میگفتم میخام آینده روانشناس شم ..ولی خانوادم اججازه نمیدادن ...من همیشه فکر میکردم همه مشکلات زندگی را با دانستن علم روانشناسی میشه حل کرد....به همین دلیل احتیاج به کمک و صحبت داشتم همیشه میگفتم روانشناس شم ولی الان میگم در همین شغلی که هستم امیدوارم پیشرفت کنم...............سال سال 84 هم علاه زیادی به رشته ژنتیک داشتم که برم شاخه تکامل ادامه بدم و بتوانم روی موضوعات خاص کار کنم....به همین دلیل میگفتم تجربی بخونم....کلا هدفهای زیادی داشتم..........................ولی الان میدونم نه چیزی را زیاد از دست ندادم........همه به این رشته احترام میزارن و بیشتر از همه خودم.در کنارش کتابای روانشناسی بعضی موقع میخونم که اخیرا یکی از اون کتابا خیلی روی من تاثیر گذاشته که مدیون دوست همیشه بهارم هستم.در کنارش گاهی مطالعات ژنتیک هم گا گاهی میکنم................
 

pashmak

New member
سلام دوستان یه فکری به حال بیمه ها کنید که اگه با ما قرارداد ببندند وضع مطب خوب میشه و اینده کاریمون روشن
 

darya63

New member
سلام بچه ها واقعا خسته نباشید من روانشناسی بالینی میخونم کنکور امسالم شرکت کردم و وسوسه شدم که مامایی بخونم ولی یکم میترسم...میشه بگید شمام اولش میترسیدین؟؟؟غش نمیکردین؟؟؟:shocked:

اره من که هنوزم وقتی میرم لیبر یا بیمارستان استرس و افت فشارخون و...اما فرداش اوکی میشم
 
بالا