داستانهای مرتبط با عکس

داستانی که بیشتر پسندیدین کدومه؟


  • مجموع رای دهندگان
    0

ROJO

New member
اتفاقن به نظر من هرچی سختتر باشه جذابیت داستان هم بیشتر میشه.
تصویرهای آبکی رو حس کمی میشه باهاش گرفت.
بااابااا شکسپیر ههه بااابااا غیر ابکی :))


حالا خیلی حس نگیر خودم میام سری بعد روتو کم میکنم :|

:image170::rolleyessmileyanim:
 

eeeeeeehsan

New member
بااابااا شکسپیر ههه بااابااا غیر ابکی :))


حالا خیلی حس نگیر خودم میام سری بعد روتو کم میکنم :|

:image170::rolleyessmileyanim:
جدی میگی ؟؟ بزن تو گوشم
Teeth.png


اگه اینطوره پس خـواهیم دید
N_aggressive%20(33).gif
 

AWWA

New member
بچه ها اگه کسی هنوز داستان مورد علاقشو انتخاب نکرده ،انتخاب کنه تا امشب برنده سری اول مسابقه قطعی بشه و بریم سراغ مرحله دوم.
 

AWWA

New member
خب نوبت میرسه به مرحله اهدای جوایز


قبلش تشکر ویژه دارم از آقا احسان و زهرا جون به خاطر شرکت در مسابقه و تشکر ویژه تر از دوستایی که لطف کردن و تو نظر سنجی ما شرکت کردن...اینا خودکارای یادگاری تقدیم به دوستایی که تو نظر سنجی شرکت کردن. تو سری بعد با همینا داستانتونو بنویسین و برامون بفرستین:tonguesmiley:

 

AWWA

New member
جایزه نفردوم اهدا میشود بهZOT به خاطر داستان "خانه ای روی ماه" و AWWA برای داستان "آخرین سیاره"



 

AWWA

New member
تندیس قلم طلایی تقدیم میشود بهeeeeeeehsan برای داستان "تاوان تنهایی"



بهشون تبریک میگم

 

AWWA

New member
زهرا جان و آقا احسان اگه در مورد داستانتون نکته ای هست که به نظرتون لازمه بگین بفرمایین. شاید نکته ای هست که احساس میکنین ممکنه از دید خواننده مخفی مونده باشه.

اینم قیافه آقا احسان هنگام دریافت جایزه:a2d3:

 

ZOT

New member
تبرییییییییییییییییییییییییک به آقا احسان و آوا جون
خیلی خوب بود بچه ها!
عکس جدید بگذارید عکس جدید :4d564ad6:

این عکس جدید نیستا! عکس جدید رو آقا احسان باید بگذاره!:4d564ad6: ههههه این همینطوریه!

 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: yara

AWWA

New member
در مورد داستان زهرا جون(خانه ای روی ماه) یه نکته بگم که به نظرم جالب بود. منظور داستان مربوط بود به دوستی های دنیای مجازی که یکی از دغدغه های جدید خیلی از نوجوونا و جووناست.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: ZOT

ZOT

New member
آوا جان باشه چون گفتید من فقط بگم داستان من مربوط به فضای مجازی هست که این روزها همه به نوعی درگیرش هستن و شاید واسه ی بعضی از آدما دنیای مجازی هم مثل دنیای واقعی، واقعیه واقعی شده! و خیلی از وقتشون رو تو دنیای مجازی صرف می کنند! و خیلی ها برای فرار از دنیای واقعی به دنیای مجازی پناه بردن! می دونید من فکر می کنم آدما دنیای مجازی رو اونطور که دوست دارن تو ذهنشون تصور می کنن و آدم هاشو اونطور که دوست دارن می بینن که البته این خیلی خطرناکه! و البته شاید این شخصیتی که تو دنیای مجازی هست با شخصیت واقعی خیلی فرق داشته باشه و اصلا دو شخصیت متفاوت باشه! پس باید حواسمونو جمع کنیم دوستای خوب!:motat: بنده دیگه عرضی ندارم:ahi5slcgm04mi8jqqkl:smilies:
 

mohana

Well-known member
سلام
به خودم قول داده بودم تو بخش متفرقه پست نذارم..نشد واقعا..این تاپیک از اون تاپیکاییه که نذاشت رو قولم بمونم..:rolleyessmileyanim:
تشکر با لایک کافی نبود :))) آوا جان ممنـــــون از تاپیک قشنگت:riz304:
تبریک میگم به آقا احسان،زهرا جان و آوای عزیزم..وااااقعا عالی بود..دست مریزاد:riz304:
 

AWWA

New member
سلام
به خودم قول داده بودم تو بخش متفرقه پست نذارم..نشد واقعا..این تاپیک از اون تاپیکاییه که نذاشت رو قولم بمونم..:rolleyessmileyanim:
تشکر با لایک کافی نبود :))) آوا جان ممنـــــون از تاپیک قشنگت
تبریک میگم به آقا احسان،زهرا جان و آوای عزیزم..وااااقعا عالی بود..دست مریزاد:

سلام عزیزم....خواهش میکنم. خیلی خوشحالم که بعد مدتها پستی که گذاشتی تو این تاپیکه:28::thanks:
 

eeeeeeehsan

New member
آوا خانم ممنون از شما از بابت ایده عالی و این مسابقه بسیار خوب و برگزاریش و همه چیز..
ایشالا سری بعدی هم استارت بخوره و همه دوستان شرکت کنن. هدف دور هم بودنه نه مسابقه!
:rose:


تقدیم به آوا و زهـرا خانم و همه رأی دهندگان عزیز :))

21550992.jpg


b0e76c_e653510adab54eaeb7e703272b5fa971.jpg
 

AWWA

New member
مرسی آقا احسان...این گلا چقد خوشگلن!!!!ممنون
استارت مرحله بعدی با شماست دیگه
 

eeeeeeehsan

New member
آقا من 40 دقست دارم عکس لود می کنم، 3تا عکسه که از بس سرعت (با قندشکن) پایینه لود نمیشه.
ایشالا تا صبح میذارمشون.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: کینز

hebe.nurse

New member
منم بهتون تبریک میگم بچها:4d564ad6:
همتون عالی بودید:rose:
داستان زوت منو هم یاد فضای مجازی انداخت اصا بدجور با دلم بازی کرد :((
احسان بهت امیدوار شدم :p
آوا جونم داستانت خیلی دلنشین بود. اینو بعد از دوسه بار خوندن درک کردم
احسان عکس ساده انتخاب کن هرچی ساده تر تصور ازادتر :ad54ad:
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: AWWA

مجید دیجی

مدیر بخش
سلام
همونطور که میدونین یه مسابقه داستان نویسی با عکس قرار بود بود برگزار بشه. تو این مرحله سه نفر شرکت کننده داشتیم .همینجا از زهراجون و آقا احسان به خاطر همکاری و محبتشون بی نهایت تشکر میکنم.
لطفا داستانها رو با حوصله بخونین و درنهایت داستانی رو که بیشتر توجهتونوجلب کرد اعلام کنین.ممنون
عکس مربوطه این تصویر بود



طبق معمول دیر رسیدم خخخخ ... اما عیب نداره من که آخر می شدم ...

داستانک منم بخونید بد نیست ...

===...====
پس چرا مامان رو نمی بینم ؟

==
خواهر :هاها مگه میشه ؟
برادر : چی ؟
خواهر : همین عکس ؟
برادر : خوب مگه چیه ؟
-ماه شکسته ...
-آره شکسته ؟
-آخه اون اصلا ماه نیست ...
-ماه نیست ؟ پس چیه ؟
-هیچی ؟
-هیچی یعنی چی ؟
-ماه نباید بشکنه...
-چرا ؟
-آخه وقتی مامان مرد بابا گفت : میره توی ماه و منتظر میشه تا ما هم بریم پیشش ، بعد دست جمعی میریم بهشت ... الان که شکسته -مامان که دیگه نمی تونه اونجا بمونه ...
- خوب نگاه کن ... اونجا اون بالا درست وسط ماه یه خونست ... درسته ؟
-آره ، خوب که چی ؟
-خوب مامان هم تو اون خونه منتظر ما مونده دیگه ...
-راس میگی ؟
-آره
-اون چراغ رو می بینی روشنه ؟
-آره می بینم
-هر وقت شب میشه مامان چراغ رو روشن میکنه تا ما نترسیم
-پس چرا مامان رو نمی بینم ؟
-دوس داری ببینیش ؟
-آره ، مگه میشه دیدش ...
-چرا که نه ...
-چطور
-خوب تو دستت رو بذار رو صورتت انگار که داری گریه میکنی ، منم میرم یکمی دورتر می ایستم انگار باهات قهرم ... اون وقت این طنابی که به ماه وصل شده رو تکون میدیم تا مامان متوجه بشه این پایین خبری هس ... بعد کم کم گرمای دستش رو روی دستت حس می کنی ... فقط نباید چشمات رو باز کنی
پس چرا مامان رو نمی بینم ؟
-چون چشات بسته ست ...
-باز کنم چشام رو
-نه
-چرا ؟
-آخه مامان میره
-چرا ؟
-چون مرده ...
-پس چطور ببینمش ؟
-باید مامان رو حس کنی ...
-چطور ؟
-باید ایمان داشته باشی که مامان رو ماه هست ... اون وقته که با چشای بسته هم میتونی ببینیش ...

...
امیدوارم فضای داستان رو درک کرده باشید ... فضا مربوط به بازی کودکانه یه خواهر و برادر هست که با دیدن یه عکس سعی کردن همراه با بازی حضور مادرشون که تازه مرده رو در کنارشون حس کنن ...
 
آخرین ویرایش:

mohana

Well-known member
آقا مجید واقعا عالی بود این داستان...
با خوندنش یاد انیمه "آرامگاه کرم های شب تاب"افتادم....انیمه ای که تا چند روز بعد دیدنش هروقت یاد صحنه هاش میفتادم گریه میکردم...
پیشنهاد میکنم این انیمه رو حتما ببینین..ولی با زبان ژاپنی نه دوبله فارسی چون حسش فقط و فقط با زبان اصلیش منتقل میشه...

بازم ممنون... :rose:
چه نویسنده های خوبی داریم...
 

eeeeeeehsan

New member
تو داستان نویسی به نظرم 2 اصل خیلی مهمه، 1- داستان زیاد خوندن، 2- الهام گرفتن.
مثلن داستانی که منو نوشتم یهو یاد سریال Defiance افتادم و شخصیت هاش رو از اون الهام گرفتم، بعد کم کم داستان خودش رفت جلو... ممکنه الهامی که میگیرین از یه داستان دیگه باشه، یا از یه شخصیت دیگه، یا هرچیز دیگه... مهم نیست، مهم اینه حتمن الهام گرفته بشه، تا هم لذت ببریم از داستان نویسی و هم دیگران از خوندن داستانمون لذت ببرن.


خب دوستانی که تمایل دارن داستان بنویسن، برای سری بعد این عکس پیشنهادی منه:
مهلت ارسال، تا 25 فروردین 1394
chatterbox-1926x.jpg




 

AWWA

New member
آقا مجید ممنون....وقتی hebe.nurse گفت فک میکرده پسر،پیر مرده ،گفتم چرا همه ما یه رابطه عاشقانه بین اونا تصور کردیم! کاش یکی هم بود که رابطهء دیگه ای رو بین اونا توصیف میکرد. خیلی خوشحالم که شما این خواسته دل منو به برآورده کردین
اینم یه یادبود مجازی برای شما




 
بالا