یکی از بیمارستان هایی که ما توش کار آموز بودیم سوپروایزر خیلی سختگیر و بسیار جدی داشت (آقا بود) . وقتی که میدیدیمش همه به قول معروف ماستمون رو کیسه میکردیم.
یه روز با یکی از دوستام جلوی در بخش هماتولوژی داشتیم صحبت میکردیم که این آقا اومد. اومدم خودمو رو یکمی شیرین کنم . سلام کردم و ایشون هم با لبخند ( که گهگاهی دیده میشد!) جواب ما رو دادن و...
پاش به پای من گیر کرد و بعدش مثل کتلت پخش زمین شد اونم جلوی همه کارآموزا و کارمندا:biggrinsmiley: حالا کسی مگه جرات داشت بخنده!!! همه دوستام رفتن که بتونن بخندن و فقط من موندم تا یه جوری قضیه رو جمع کنم.تا اون روز از کسی اینقدر معذرت خواهی نکرده بودم!