خاطرات مامایی

Sara-sepehri

New member
سلام ماماهاى عزيز از دوران طرحم خاطره اى دارم تو درمانكاه كار مى كردم يه خانم كه از دهات او مده بود مى خواست از يه وسيله برا جلوكيرى از حاملكى استفاده كنه منم معانيه كردم كفتم عفونت دارى تا بهتر شدن وتا داروهاتو استفاده ميكنى از كابوت كه همون كاندوم خودمونه استفاده كن اونجا اين جورى ميكفتن يه شهره كرد نشين بود اسمشو نميكم اون خانمم از بس ساده و هيجى نميدونست فكر كرده بود من كمبوت سيب رو تجويز كردم كه شوهرش استفاده كنه مريض رفت بعد از دو هفته اومد كفتم داروهات تمام شده كفت نه اومدم يه سوال بكنم كفت شوهرم كفته به خانم دكتر بكو ميشه من از كمبوت البالو استفاده كنم إيرادى كه نداره تعجب كردم كفتم جى دارى مى كى كفت شما نكفتى شوهرت از كابوت استفاده كنه كفتم كاندوم يه وسيله مثل بادكنكه كه شوهرت موقع نزديكى بأيد استفاده مى كرد نه كمبوت كه موقع نزديكى يكمى هم تقويت بشه مريض مي كفت دو قوطى سانديس رو تموم كرده ديكه خسته شده از اين مدل جلوكيرى باور كنيد اونقد خنديده بودم كه هيج وقت يادم نمى ره شوهر خانم وضع مالى خوبى نداشت نون خورد مى خريد اينم خاطره زمان طرح بنده:ad54ad::smiliess (3):
 

سمین

New member
تو دوره کارورزی که درمانگاه میرفتیم یه خانمی اومد واسه تغییر روش جلوگیری گفتم روش جلوگیریتون چیه؟گفت دستمال کاغذی:14:
 

nayere- D

New member
دوستای گلم سلام.خاطراتتون واقعا جالب بود.یه خاطره براتون میگم از استرسی که یه نوزاد فسقلی بمن وارد کرد.
در دوران طرحم ساعت 5.5 صبح که شیفت خواب همکارم بود ومن تنها بیدار بودم خانم g1 تقریبا 8 سانت بود همه چی خوب بود اما گاهی افت متغیر شدید داشت خیلی نگران بودم هر کاری فکر میکردم خوبه انجام دادم تا بالاخره بعد نیم ساعت زایمان انجام شد در حین خروج تنه دیدم نوزاد محکم بند ناف رو گرفته و فشار میده فهمیدم علت افت همین پسر فسقلی بوده که گاهی خودش بند نافشو میگرفت کلی خندیدم و ذوق کردم و قربون صدقش رفتم.
 

vb2

New member
من یه بار سر زایمان بودم یه استادی داشتیم خیلی ترسناک بود آقا خو من شبا کابوسشو میدیدم الانم ازش میترسم به خدا سر زایمان بودم هفتمین زایمانم آخه خووووووووووووووو کی هفتمین زایمان دستش واسه اپی راه افتاده :sdasdasd: انقد استرس داشتم گوشام دیگه نمیشنید هی از اتاق زایمان میرفت بیرون میگفت 5 دقیقه دیگه میام ببینم چه گلی کاشتی؟:smilies-azardl (12)خوووووووو یعنی چی؟جا اعتماد به نفس دادنش بود .بم گفت قاسمی کندی تند انجام بده ببینم اومدم باید تموم کرده باشی تا پاشو از در گذاشت بیرون گفتم ایشالله تاهار عزای قاسمی رو بخوری.ایشالله قاسمی بمیره بی تو بشه هی داشتم میگفتم یهو دمپاییاشو دیدم نفسم رفت تمام اون مدت پشت سرم بود
 

vb2

New member
خب گوشاتم بگیر اینجا خاطرات ماماییه :auizz3ffy9vla57584x
 

reza.n

New member
باوشه.مظلوم نمایی همیشه جواب میده:motat:.خب بگین.خوباشو تعریف کن.مرسی:thanks::riz304::riz481:
 

waria

New member
موقعی که میخواستم واسه دانشگا انتخاب رشته کنم،شوهر عمم همش میگفت مامایی بزن،مامایی بری خودم معرفیت میکنم یه جای خوب بری سرکار...ولی من گفتم ولش کن،من که دستو پای درست حسابی ندارم،یهو دیدی بچه مردم از دستم افتاد ،اونوقت من چه خاکی به سسسسسرم بریزم؟؟:wacsmiley:
 

vb2

New member
اااااااااااااااااا واریا همه اولش همینو میگن بعد راه میفتن

مامایی فقط تجربه زایمانی میخواد واسه کار عملی که تو دانشجویی و پر کردن آمار کسب میشه
 

waria

New member
اااااااااااااااااا واریا همه اولش همینو میگن بعد راه میفتن

مامایی فقط تجربه زایمانی میخواد واسه کار عملی که تو دانشجویی و پر کردن آمار کسب میشه
اگه من میومدم مامایی خدا میدونه تا تجربه کسب میکردم چندتا (دوراز جون نی نیا)تلفات میدادم:whistle:
 

vb2

New member
اگه من میومدم مامایی خدا میدونه تا تجربه کسب میکردم چندتا (دوراز جون نی نیا)تلفات میدادم:whistle:
نه عزیزم مامایی اینقدام سخت نیست

واریا خیلی به ادم حس توانمند بودن میده وقتی زایمان تموم میشه خیلی بهترین حسارو تو عمرم بعد زایمانا تجربه کردم
 

waria

New member
نه عزیزم مامایی اینقدام سخت نیست

واریا خیلی به ادم حس توانمند بودن میده وقتی زایمان تموم میشه خیلی بهترین حسارو تو عمرم بعد زایمانا تجربه کردم

بله در اون حس که شکی نیست...ان شاا... همه ی بچه های مامایی موفق باشید:28:
 

vb2

New member
ممونم واریا جان من عاشقانه کارمو دوس دارم با همه استرساش
گاهی خانواده ها خوش حال میشن گاهی ناراحت

ولی من همیشه خوشحالیاشون یادمه
 
بالا