ايستادن در مرام اين دنيا نيست. فرقي نمي کند چرخ روزگار تو به راه افتاده باشد يا نه. جهان همچنان مي رود. شايد براي همين است که مي گويند بي وفاست. روزگار مي گذرد. در همه لحظه هاي کوتاهي که تو مي خندي و در تک تک دقايق بلندي که بغض داري، حتي آن ساعت هاي کش داري که در گير و دار کار و زندگي ات غرق شده اي و در تمام روز هاي خنثي که احساس مي کني هيچ فرقي با گذشته نکردي و در آينده هم هيچ اتفاق عجيبي رخ نمي دهد، جهان همچنان مي رود. نه مي توان باتري ساعت ها را بيرون آورد، نه مي شود ورق هاي تقويم را پاره کرد. نه حتي يک جمعه را نگه داشت که تمام نشود. حالا که دنيا خودش هم نمي داند کجا مي رود بيا تا ايستگاه به ايستگاه زندگي کنيم با فکر خدا و بي خيال مقصد.