eeeeeeehsan
New member
خاطره اینکه :مادرم میگفت وقتی بچه بودم (دو ساله) رفته بودم روستایه عمه پدرم. اونا زنبود داری دارن رفتم یه چوب برداشتم هی میزدم به لونه این زنبورا.میخواستم باهاشون بازی کنم اونام عصبانی شدن و اومدن بهم حمله کردن و به قدری موهام فر بوده که تو موهام گیر میکنن و منم هی میزدم تو سرم که اونا رو بکشم مادرم میگه نزدیک 50 یا 60 تا زنوبرو فقط تو موهام کشته بودم و کلی خسارت و اینا زدم ولی میگه که خدا برم گردونده بوده چون تا چند روز حالم خیلی بد بوده داداشم میگه عمه بابایی ماست میزده به سرم خخخخ. الانم که تعریف میکنن همشون از خنده روده بر میشن ولی من خیلی ناراحت میشم خو گناه داشتم دیگه.
خـیلی باحال بود این خاطره :25r30wi:
من نظرم رو بعدن میگم، ولی خدایش مکسین قبول نیست، بچه ها اونایی که همو دیدن می تونن از رو عکس بچگیشون تشخیص بدن همو!!!
منم رفع اسپم یه خاطره بگم:
بچه که بودم روستای بچگی پدربزرگم به نام طزرج که تو کرمانه، رفته بودیم اونجا و صبحونه و ناهار و شام فقط غذا محلی، روغن گوسفند و پنیر و نون کُر نون.. خلاصه چند روز میموندیم تابستونا و با عموی پدربزرگم دیدنی می کردیم.
اونا دختر دو سه تایی داشتن، 4،5 سال بزرگتر از من بودن. منم بچه شهری ساده و بی خبر از گاو و گوسفند و بز و الاغ.. هیچی، ما رو بردن دم طویله که گوسفندا رو ببینم در طویله رو باز کردن منو هُل دادن تو، چراغم خاموش کردن. منم از ترس داد و هوار سر دادم.. وقتی اومدن نجاتم دادن میخواستم تعریف کنم چی شده گفتم مامان فرشته (دخترشون) منو کرده تو جا خری و درم رو روم بسته!! اونا هم همه خنده که من بچه شهری به طویله گفتم جا خری.
هیچی فرداش که شد رفتم دم و سه چهار تا قورباغه گرفتم و اومدم انداختم توشون، هر کدوم چیغ و داد از این طرف و اون طرف در میرفتن.
اونا هم واسه انتقام عصرش منو سوار خر کردن و خره رو ولش کردن، جالب اینجاست که مامان و داییامم باهاشون بودن و هیچ کاری نمی کردن جز خنده!! هیچی دیگه، خره انگار نه انگار من پشتش نشستم، رفت دم رودخونه و دُلا شد و شروع کرد آب خوردن، منم همینطور که گردنش رو خم کرد آب بخوره با سر رفتم تو رود... چون سبک هم بودم آب منو برد. دیگه اینا دلشون به رحم اومد و دست مارو گرفتن و از آب کشیدن بیرون.
خلاصه برنامه تابستونامون جور بود 10 سالی تا اینکه 4 سال پیش عموی بابابزرگم فوت می کنه و اون خره هم همینطور میمیره و بعدش ارتقا پیدا می کنه به اسب و کلن دیگه از اون روستا میرن. جای دنج و قشنگیه طزرج.