من سفر خواهم كرد...
كوله بارم همه غم، جاده اي نيست كه مرا ببرد تا فردا ...
چه كنم با كه بگويم كه چه تنها شده ام.
شب به لالايي مهتاب فروخفته و تو بي خبر دورشدي درنفس ثانيه ها ...
بي هدف در دل تاريكي افسونگر غم ميروم** ...
اشك فشان منتظر تا كه تو برگردي از آن روزن دور...
من سفر خواهم كرد...
و تو ميداني كه شبي وحشت سنگين سكوت
به صدا ي من و تو مي شكند...
من از اين شب پر حادثه ، اين شهر سياه...
با دلي خسته و سرد عاقبت ميگذرم ...
عاقبت روز و شبي يا سحري...
من سفر خواهم كرد...