ariyana
پسندها
2

نوشته‌های نمایه آخرین فعالیت فرستادن‌ها درباره

  • شکفتی چون گل و پژمردی از من
    خزانم دیدی و آزردی از من
    بد آوردی، وگرنه با چنین ناز
    اگر دل داشتم می‌بردی از من

    ه.الف.سایه
    باز کن پنجره را
    من تو را خواهم برد به سر رود خروشان حیات
    آب این رود به سرچشمه نمیگردد باز
    بهتر آن است که غفلت نکنیم از آغاز...
    گوش كن ، دورترين مرغ جهان مي خواند.
    شب سليس است‌، و يكدست ، و باز.


    شمعداني ها
    و صدادارترين شاخه فصل ، ماه را مي شنوند.

    پلكان جلو ساختمان ،
    در فانوس به دست
    و در اسراف نسيم ،

    گوش كن ، جاده صدا مي زند از دور قدم هاي ترا.


    چشم تو زينت تاريكي نيست‌.
    پلك ها را بتكان ، كفش به پا كن ، و بيا.


    و بيا تا جايي ، كه پر ماه به انگشت تو هشدار دهد
    و زمان روي كلوخي بنشيند با تو
    و مزامير شب اندام ترا، مثل يك قطعه آواز به خود
    جذب كنند.


    پارسايي است در آنجا كه تورا خواهد گفت :
    بهترين چيز رسيدن به نگاهي است كه از حادثه عشق
    تر است‌.


    (سهراب )
    حسرت نبرم به خواب آن مرداب

    كارام درون دشت شب خفته است



    دريايم و نيست باكم از طوفان

    دريا همه عمر خوابش آشفته است
    سالهــــــــــا دویده ام

    با قلبـــــــــی معلق و پایـــی در هــــوا

    دیگــــر طــاقت رویاهــــایم تمــــــــــام شده است

    دلــــــــــم رسیدن می خواهــــــد . . .
    سلام
    خیییییییییییییلی قشنگ بودن
    ممنونم:rose:
    شعرای فریدون مشیری و خیلی دوس دارم
    slm azize dele man che matn haye zibaee bodan az koja midonesti ke moshiri ro dost daram ? va cheghadr be moghe baraye man payam mizari
    سلام آریانا جونم...مرسییییییییی عزیزم..خیلی قشنگ بودن.:riz304::riz304:
    سلاممممممممم خوبی صندوقت پره اریانا خانم الان میاید یاهو
    صندوقتو خالی کن وگرنه مجبورم اینجا پیام بذارم
    خودتو اذیت نکن عزیز دلم
    هرکسی یه جوره دیگه...بعضیا هم حرفاشون یه کم تنده...تو خودتو ناراحت نکن
    ای آب فرات از کجا می آیی؟ ناصاف ولی چه با صفا می آیی! خود را نرساندی به لب خشک حسین، دیگر به چه رو به کربلا می آیی؟ التماس دعا
    چشم‌هایت را ارسطو هم اگر می‌دید
    دست بر می‌داشت از عقل ملال آور
    بی‌خیال منطق محزون خود می‌شد
    قهوه می‌نوشید
    عشق می‌ورزید
    «فن شعر» ش را به طرز دیگری شاید...

    ::

    به مـاه بـودن تـو
    غبطه می‌خورد خورشید
    به برکه بودن من
    دریا.
    می خواستم بمانم،

    رفتم.

    می خواستم بروم،

    ماندم.

    نه رفتن مهم بود و نه ماندن

    مهم

    من بودم

    که نبودم.
  • در حال بارگیری...
  • در حال بارگیری...
  • در حال بارگیری...
بالا