خرده جنايت هاي دوران كودكي....(طنز)

mehrshad

New member
جنایتای خانوما خیلی خفنه خدایی. اصن ما پسرا اسم در کردیم بابا. شما روی ما روسفید کردید!!!:1dco2x0p1lilzhfpg1t
 

mikhak s

New member
7سالم بود با دوستم توی کوچه داشتیم بازی میکردیم که یهو ماشین بابامو دیدم که پارک بود پیش خونمون و همون موقع .... :smiliess (3):به دوستم گفتم بیا بریم تو ماشین بازی کنیم همین که نشست تو ماشین من اومدم بیرون درو بستم بهش اشاره کردم که قفل ماشینو بیاره پایین اونم آورد،(ماشین ژیان بود) بهش گفتم حالا تو زندانی من هستی، باید التماس کنی تا از ماشین بیارمت بیرون ، جالب اینجاست باور کرد!!چند دقیقه ای تنهاش گذاشتم وقتی برگشتم دیدم داره داد میزنه میگه منو بیار بیرون (فکر میکردم از ماشین اومده باشه بیرون)منم دیدم دوستم آی کیوش خیلی بیشتر از این حرفاست بهش گفتم باید التماس کنی یهو زد زیر گریه میگفت دارم خفه میشم تورو خدا بعد مامانشو صدا زدو جیغ میزد دیدم اوضاع وخیمه بهش گفتم مریم قفل درو بیار بالا از بس این بشر جیغ میزد که صدای منو نمی شنید منم داد میزدم احمق قفلو بیار بالا که یهو بابام اومد :14:گفت اینجا چه خبره؟ دوست عتیقه بنده رو از ماشین آوردن بیرونو اونم با گریه پرید تو بغل مامانش به حدی مامانم عصبانی بود فرار کردم که کتکم نزنه ، اصل ماجرا هم که بابام فهمید فقط جلوی خندشو گرفت که من پرو:tonguesmiley:
 

ZOT

New member
خوشبحالتون چه سرگرمی های باحالی داشتید !
ما که تو محلمون یا بچه ها خیلی کوچیکن یا خیلی بزرگ !
کاش من با شماها هم محل بودم !
البته گاهی کارایی می کردیم مثلا میرفتیم یه ترقه میذاشتیم تو کپه شنی که نزدیک خونمون بود بعد که میترکید همه ی شن ها پخش میشد! اونجایی که ما بودیم به خاطر شغل بابام رفته بودیم یه روستا بود که هر روز از کنار خونمون گله گوسفند ردمیشد میرفتیم با آینه نور می انداختیم تو چشم سگه ! سگه اولش هی حوصله می کرد ولی بعد یهو بهمون حمله می کرد ما هم میدوییدیم تو خونه در رو می بستیم سگ هی خودشو می زد به در ! نهایت هیجانمون این بود !
 

Artmis.a

New member
خدا منو ببخشه یه بار سوم ابتدایی توی مدرسه با یه دختری دعوام شد زدم بینیشو...:rolleyessmileyanim:(من تازه 5 سالم تموم شده بود رفتم اول یعنی سوم ابتدایی 7 یا حدودای 8 بودم)
 
آخرین ویرایش:

mehrshad

New member
قدیما داشتیم بنایی می کردیم... منم سوم چهارم بودم.. کارگرای بنایی یکیشون یه موتور گازی داشت ... ینی مال قرن داییناسورها ... حسابی چشمم رو گرفته بود... کارگرا که رفتند سر کار رفتم موتور رو برداشتم... دو ساعت هلش میدادم که روشن بشه ... نشد که نشد.. مثل دوچرخه باید رکاب میزدی... ولی روشن نشد... یکی گفت ساساتش رو بگیر بعد بدو گازش رو بگیر روشن میشه.... خلاصه منم ساساتش رو گرفتم و گاز که چشمتون روز بد نبینه با سرعت جت !!! رفتم تو دیوار !!! موتور که کلا نابود شد.... منم که هیچی ازم نمونده بود ولی از ترس موتور از خودم فراموش کرده بودم.. عاش و لاش شده بودم... خلاصه مامان بابا اومدن گفتم الانه که پوست از کلم بکنن ولی دیدن زیادی عاش و لاش شدم چیزی نگفتن و بخیر گذشت... پدر عزیز هم یه موتور خرید داد به کارگر گرامی ... عشق موتور گازی داشتم دیگه... تا دلتون بخواد موتور ملت رو برداشتم و زدم داغون کردم... عمو شوهر خاله دایی ... اصن یه وضی!!:motat:
 

Artmis.a

New member

من در رابطه با امنیت جانی خودم تو این انجمن دیگه دارم شک میکنم

مسئولین رسیدگی کنن

:black_eyed::whistle:

اتفاقاً من خیلی مهربونم خیلی هم طول میکشه تا عصبانی بشم ولی اگه عصبانی بشم...:painting:
حیف که اینجا نوشته خرده جنایات دوران کودکی...:whistle:
 

Artmis.a

New member
خوشبحالتون چه سرگرمی های باحالی داشتید !
ما که تو محلمون یا بچه ها خیلی کوچیکن یا خیلی بزرگ !
کاش من با شماها هم محل بودم !
البته گاهی کارایی می کردیم مثلا میرفتیم یه ترقه میذاشتیم تو کپه شنی که نزدیک خونمون بود بعد که میترکید همه ی شن ها پخش میشد! اونجایی که ما بودیم به خاطر شغل بابام رفته بودیم یه روستا بود که هر روز از کنار خونمون گله گوسفند ردمیشد میرفتیم با آینه نور می انداختیم تو چشم سگه ! سگه اولش هی حوصله می کرد ولی بعد یهو بهمون حمله می کرد ما هم میدوییدیم تو خونه در رو می بستیم سگ هی خودشو می زد به در ! نهایت هیجانمون این بود !

آره زهرا جون اگه بچه محل ما بودی عمراً میذاشتم بهت بد بگذره!
توی محل ما دخترا منو خیلی دوست داشتن اگه یه روز پیدام نبود حتماً میومدن در خونمون! جالبه مامانمم هرموقع میومدن میگفت این بچه که هیچوقت نمیاد تو کوچه!:whistle:
 

Artmis.a

New member
منو زیاد میبردن روستا و معمولاً هم از این فرصت استفاده میکردم و قورباغه جمع میکردم و میذاشتم توی جیبم چند روزی باهاش سرگرم بودم و وقتی میمرد با تیغ شکمشو باز میکردم ببینم توی بدنش چیه!
همیشه هم به خاطر اینکار دعوام میکردن ولی دست بر نمیداشتم! اگه مدت زیادی نمیرفتیم روستا اینکارو با مارمولکای خونمون میکردم!
 

..eli

New member
خوب.. یادمه اوایل بهار بود هوا زیاد گرم نشده بود که به اصرار واسم جوجه خریدن و منم تو حیاط نگداریشون می کردم..یکیشون سرما خوده بود منم واسش آسپرین بچه تو آب حل کردم به زور به خودش دادم ( از بچگی عاشق طبابت بودم!) یه کم حالش بهتر شد ولی باز خوب نشده بود بعدش دیدم داره میلرزه فکر کردم تب و لرز گرفته خواستم پاشویش کنم همه جاش خیس شد! بعدش پیچیدم لای حوله..به امید اینکه تبش پایین اومده رفتم دیدم مرده..
تابستون سال بعدش یه جفت خرگوش خریدم مایکل و مایلو..خیلی وابستشون بودم، مایلو در اثر یه حادثه، نردبون افتاد رو سرشو..من برای اولین بار تو زندگی معنی از دست دادن رو اونروز فهمیدم و اون تابستون واسه من خیلی گرون تموم شد چون یه مدت افسردگی گرفتم..حتی یادمه واسه مرگش اعلامیه هم درست کردم و خودم نقاشیشو کشیدم..اونروز طی مراسم تدفین، تمام همبازیام تو کوچه همراه من تو غم از دست دادن مایلو گریه کردن..
 

..eli

New member
کسی از دخملا تا حالا شده تو بغل باباتون ورجه وورجه کنین بعد باباتون بره نون بگیره بیاد خونه به مامانتون بگه چی شده همه امروز تو خیابون منو عجیب غریب نگاه میکردن بعد مامانتون از خنده ریسه بره و بگه خودتو تو آینه دیدی.. بعد باباتون متوجه شه هر چی کریپس و گیره رو سر شما بود الان رو سر اونه؟؟؟
 

s861276

New member
کسی از دخملا تا حالا شده تو بغل باباتون ورجه وورجه کنین بعد باباتون بره نون بگیره بیاد خونه به مامانتون بگه چی شده همه امروز تو خیابون منو عجیب غریب نگاه میکردن بعد مامانتون از خنده ریسه بره و بگه خودتو تو آینه دیدی.. بعد باباتون متوجه شه هر چی کریپس و گیره رو سر شما بود الان رو سر اونه؟؟؟
مگه واسه تو شده ؟؟؟؟؟؟؟ :25r30wi::25r30wi::25r30wi::25r30wi:
 

cheshmak

New member
يكي از جنايتامو بگم مربوط ميشه به يكي دو سال پيش ....يه جوجه تيغي تو باغمون پيدا كردم خيلي ناز بود ..تا حالا يه جوجه تيغي از نزديك نديده بودم فقط شنيده بودم ميگفتن تيغ پرت ميكنه. و خطرناكه ..ولي بچه بود رفتم سمتش ديدم نه انگار بي ازاره....خلاصه برش داشتم بردمش داخل خونه ...اولش مامانم جيغ زد ...باز چه جك و جونوري اوردي خونه
.............خلاصه گذشت و شبش يه مهموني دعوت بوديم كه همه فاميل بودن....منم جوجه تيغيمو گذاشتم تو يه جعبه خوشگل و بام بردمش مهموني.....ولي صداشو در نيووردم چون اگه ميزبان ميفهميد منو وجوجه تيغيمو مينداخت بيرون.........جعبه رو گذاشتم يه گوشه و واسه اينكه جوجه تيغيم خفه نشه رفتم بالاي جعبه رو با چاقو برش دادم و واسش يه تيكه سبزي از اشپزخونه اوردم كه بخوره.........بعدم رفتم كمك ..واسه چيدن سفره شام......خلاصه شام رو كشيدن و همه نشستن سر سفره كه.....چشتون روز بد نبينه..........ديدم ناگهان صداي جيغ بنفش مياد و همه دارن يكي يكي از سر سفره فرار ميكنن.............انگار كه جن ديدن.
:25r30wi:....ديدم بله....جناب جوجه تيغي از بوي غذا گرسنه س شده و از جعبه اومده بيرون و اومده توي سفره.....منم چيكاركردم فوري رفتم كه بگيرمش...همه جيغ ميزدن نهههه الان تيغ پرت ميكنه خطرناكههههه.:5:...................منم گفتم نه...مال خودمه.....فقط نميدونيد كم مونده بود كتك بخورم:image170: كلي هم مامانم دعوام كرد كه تو كي ميخواي بزرگ بشي:whistle:
 
آخرین ویرایش:

stat90

New member
من مورچه و مگس و سوکس و... کلا هر نوع حشره که اطرافم می دیدم میگرفتم (میریختم تو جعبه کبریت و آتیش میزدم :whistle:
مگس ها رو میگرفتم جوری که زنده بمونن و فقط نتونن پرواز کنن مینداختم جا مورچه ها (عاقا اینا مگس رو تیکه تیکه میکردن ..... :whistle: )
بین کتابام همیشه حشره خشک شده بود (تا همین سال های اخیر ....)
ولی الان یه سوسک میبینم سکته میزنم ... مشکل کجاست ؟؟ :(50):
 
آخرین ویرایش:

sepideh07

New member
دوره راهنمایی بودم رو پشت بوم عموم اینا تو دیوار یه لونه زنبور بود منم یه چوب ورداشتم فرو کردم تو لونه شون چشتون روز بد نبینه همه شون ریختن بیرون و افتادن دنبالم مام د فراررررر دو سه تاشونم نیشم زدن!
 
بالا