کرهانی
New member
bebakhshid man az narahati shoma narahat shodam,movafagh bashid
ممنون
کاش اونم ذره ای فکر حال من بود
درسته عقد کرد اما خیلی یهو و بی مقدمه
bebakhshid man az narahati shoma narahat shodam,movafagh bashid
کرهانییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی خواهررررررررررررررررررررررررررررررررررررر خوبیییییییییییییییییی
ببین ابجی یک چیز بهت بگم از من به یاد داشته باش پسری دختری رو بخاددددددددد زمین واسمون رو به هم میبافه بهش برسه....مگه عصر حجر به زور بببرنش پای سفره عقد....خانواده نگداشتن بهانه است ...میدونم الان تو شرایطی هستی ک میخای تقصیر رو بندازی گردن خانواده وقسمت واین حرفا ...ولی دیگه بی خیالللللللللللللللللللللل....حیف چشای خوشگلت نیست....اونی ک بخاد بره بگدار بره الان رفتنش بهتر از چندسال بعد رفتنشه خواهر من...تلگرام رو سیستمت نصب کن بیا پیش خودمون تلگرام....اونجا راحت تری ابجی گلم....اینجارم میگم شفق پاک کنه...
سلام کرهانی جونم.... حس میکنم خبر عقدش راستکی نیست!
اما اگه راست باشه نمیگم گریه نکن.گریه کن. گریه کردن بهترین وسیله برای تسکین درداست. اما اینو باور کن که اینم بعد یه مدت برات عادی میشه. من خودم این تجربه رو داشتم. یه زمان از یه عشق شدید جدا شدم اونقدر گریه کردم که کیسه اشک چشمم پاره شد و قلبم تا یه مدت مشکل پیدا کرد. تو حیاط خوابگاه دراز کشده بودم با صدای بلند گریه میکردم. هم اتاقیم دعوام کرد گفت مگه پدرت فوت شده که اینجوری گریه میکنی!!! اما الان چند ساله گذشته اون علاقم سرجاشه ولی دیگه آزارم نمیده. اینو بدون که تجربه خود عشق بالاتر از وصاله. دوست داشتن تجربه بی نظیریه:rose::heart:
سلام
تو شرایطتت قرار نگرفتم اما تا حدودی درکت میکنم!
اول اینکه یکی از دوستام تجربه همچین چیزی رو داشت و پسره گفت عقد کردم!(اینام خونواده ها مخالف بودن) تا چنوقت حال دوستم داغون بود وقتی حال اون تقریبا خوب شده بود زنگ زدنای پسره شروع شد حتی میومد دم خونشون وایمیساد ک من تورو میخام!اول میگفت اگه تو بخای زنمو طلاق میدم باتو ازدواج کنم اما بعدا معلوم شد کلننننن قضیه ازدواج خالی بندی بوده! اونموقع دیگه دوستم نمیخاستش و از این جدایی خوشحال بود! درضمن الانم ازدواج کرده و خیلی راضیه
دوم اینکه حال الانت تا حدودی طبیعیه!حتی اگه عشق و علاقه ای هم درمیون نبود ،عادت ب طرف مقابل باعث این حال میشد دیگه چ برسه ب اینکه علاقه وجود داشته! اما نذار طولانی بشه و برگرد ب روال عادی زندگیت!هنوز تو زندگی کلیییییی راه مونده ک باید بری و مطمئنم تو زندگیت موفق میشی چون همیشه بعد ازهر سختی، راحتی و آرامشه !ان مع العسر یسرا
سوم اینکه اون پسر بود!دیگه الان خونواده ها دخترو نمیتونن مجبور ب ازدواج کنن چ برسه ب پسر!پ عزیزم واسش دلسوزی نکن ک فک کنی مجبور بوده و الان واسش ناراحت باشی
و چهارم درمورد اینکه میگی از دم در خابگاه تا همه خیابونا ازش خاطره داری! زمان همچیو حل میکنه مطمئن باش! و سعی کن تا میتونی تو خابگاه و دانشگاه تنها نباشی (خودم یکسال تو دانشگاه از جاهایی رد شدم ک نقطه ب نقطش واسم خاطره انگیز بود ک با امسال میشه دوسال)
امیدوارم هرچی صلاحته خدا واست پیش بیاره و زودتر حالت خوب شه
ببخشید خیلی حرف زدم...
ان شاالله خدا کمکت میکنه زودتر ب آرامش میرسی و بعدش میای همینجا خبرای خوب خوب میدیاره من یبار کارشناسی جدا شدیم از هم و یه تابستون و یک ترم به سختی گذشت
از جای جای دانشگاه خاطره داشتم
بعدش که اومد باز رابطمون برقرار شد و اینبار احساسی
اون یه شهر دیگه بود و من یه شهر دیگه
۲سال همو ندیدیم تا اینکه من دانشگاه کرمان قبول شدم و اون اومد استاد شد
و میشه گفت ۱ترم همو چند باری دیدیم
و باز از قبل عید همو ندیدیم
اره اگه علاقه نبودم ادم عادت میکنه
خوابگاه قراره هم اتاقی جدید بیاد شاید اوضاع بهتر شه
واسم دعا کنید به ارامش برسم
این ماجرا بدونید خیری درونش نهفته هست شک نکنید