پیشکش به شیرخوار مرد کربلا؛ علی اصغر

mohammad63

Well-known member
اين اشکهای سر زده خواهي نخواهي است

يعني تمام شعرم اسير دو راهي است



این واژه های تب زده غرق تلاطم اند

در های و هوی تشنگی و العطش گم اند



باید ز هرم آه دلی شعله ور کنیم

با چلچراغ اشک شبی را سحر کنیم



باید دخیل دل به پر جبرئیل بست

آری به قلب معرکه باید سفر کنیم



پس از کدام حادثه باید شروع کرد

پس از کدام واقعه صرف نظر کنیم



ميدان پر از صداي کف و طبل و هلهله است

خيمه اسیر شیون و آشوب و ولوله است



آرام دیده‌ي تری از دست می رود

صبر و قرار مادری از دست می رود



بی‌تاب می شود ز تلظی اصغرش

با دیدن کبودی لب های پرپرش



در مشک های تشنه نَمی هم نمانده است

آبی به غیر اشک دمادم نمانده است



این اشکهای سر زده خواهی نخواهی است

بانوی دل شکسته اسیر دو راهی است



ماتم گرفته کودکش آخر چه می‌شود

لب‌های خشک سوره‌ي کوثر چه می‌شود



یک جرعه آب گرچه دگر در خیام نیست

او را توان خواهش آب از امام نیست



با دست عمه هر گرهی باز می شود

قلب علی هوائیِ پرواز می شود



تا عرش دست های پدر پر کشیده تا ...

تا قلّه‌ي های عشق و شهادت رسیده تا ـ



ـ محشر به پا کند همه جا با صدای خود

این بار با صدای رجز گریه های خود



اما سپاه کوفه جوابش شنيدني است

تصوير آب دادن اين غنچه ديدني است



چشمان تير محو سيپيدي حنجرش

رحمی کند خدا به دل خون مادرش



ای وای التهاب سه شعبه چه می کند؟

با اين گلو شتاب سه شعبه چه مي کند؟



تيري که روي دست پدر کرد پرپرش

حالا دخيل بسته به رگهاي حنجرش



اين اشکهای سر زده خواهي نخواهي است

حالا امام خسته اسير دو راهي است



اين گونه عاقبت پسر از دست مي رود

بيرون کشد سه شعبه سر از دست مي رود



«يک گام رو به پيش و يکي رو به پس رود

حالا مردد است به سوي چه کس رود»



دیده میان قلب حرم اضطراب را

ديده کنار خيمه غروب رباب را



ديدند پشت خيمه پدر قبر مي‌کند

قبري براي اين دل بي صبر مي‌کند



اما چگونه خاک بريزد بر این گلو

بر چشمهاي بي رمق و نيمه باز او



بهتر که پشت خيمه اي آرام خفته است

بهتر که راز جسم نحيفش نهفته است



بر ساحت تنش که جسارت نمي شود

اعضاش عصر واقعه غارت نمي شود



ديگر به شام شوم تماشا نمي‌رود

ديگر سرش به نيزه‌ي اعدا نمي‌رود



تا شام و کوفه همسفر آفتاب نيست

بر نيزه ها مقابل چشم رباب نيست



اين اشکهای سر زده خواهي نخواهي است

شاعر هنوز هم به سر اين دو راهي است



گفتند که نيامده دشمن به سوي او

سر نيزه اي نبوده پی جستجوي او



اما چه کرد کینه‌ي این قوم با تنش

شد سینه‌ي شکسته‌ي ارباب مدفنش *

 
بالا