نیروی دافعه علی علیه السلام

دشمن سازی علی

بحث خود را اختصاص می دهیم به دوران خلافت چهارساله واند ماهه ی او. علی همه وقت شخصیت دونیرویی بوده است. علی همیشه هم جاذبه داشته است و هم دافعه. مخصوصاً در دوره ی اسلام از اول گروهی را می بینیم كه به گرد علی بیشتر می چرخند و گروهی دیگر را می بینیم كه با او چندان میانه ی خوبی ندارند و احیاناً از وجود او رنج می برند.

ولی دوران خلافت علی و همچنین دوره های بعد از وفاتش، یعنی دوران ظهور تاریخی علی، دوره ی تجلّی بیشتر جاذبه و دافعه ی اوست. به همان نسبت كه قبل از خلافت تماسش با اجتماع كمتر بود، تجلّی جاذبه و دافعه اش كمتر بود.

علی مردی دشمن ساز و ناراضی ساز بود. این یكی دیگر از افتخارات بزرگ اوست. هر آدم مسلكی و هدفدار و مبارز و مخصوصاً انقلابی كه در پی عملی ساختن هدفهای مقدس خویش است و مصداق قول خداست كه:

یُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اَللّهِ وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ [1].

مجموعه آثار شهید مطهری . ج16، ص: 290

در راه خدا می كوشند و از سرزنش سرزنشگری بیم نمی كنند.

دشمن ساز و ناراضی درست كن است. لهذا دشمنانش، مخصوصاً در زمان خودش، اگر از دوستانش بیشتر نبوده اند كمتر هم نبوده و نیستند.

اگر شخصیت علی، امروز تحریف نشود و همچنانكه بوده ارائه داده شود، بسیاری از مدعیان دوستی اش در ردیف دشمنانش قرار خواهند گرفت.

پیغمبر علی را به فرماندهی لشكری به یمن فرستاد. در برگشتن برای ملاقات پیغمبر عزم مكه كرد. در نزدیكیهای مكه یكی از لشكریان را به جای خویش گذاشت و خود برای گزارش سفر زودتر به سوی رسول اللّه شتافت. آن شخص حُلّه هایی را كه علی همراه آورده بود در بین لشكریان تقسیم كرد تا با لباسهای نو وارد مكه شوند. علی كه برگشت به این عمل اعتراض كرد و آن را بی انضباطی دانست، زیرا نمی بایست قبل از اینكه از پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله كسب تكلیف شود تصمیمی درباره ی حلّه ها گرفته شود، و در حقیقت از نظر علی علیه السلام این كار نوعی تصرف در بیت المال بود بدون اطلاع و اجازه ی پیشوای مسلمین. از این رو علی علیه السلام دستور داد حلّه ها را از تن خود بكَنند و آنها را در جایگاه مخصوص قرار داد كه تحویل پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله داده شود و آن حضرت خودشان درباره ی آنها تصمیم بگیرد.

لشكریان علی علیه السلام از این عمل ناراحت شدند. همینكه به حضور پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله رسیدند و رسول اكرم صلی الله علیه و آله احوال آنها را جویا شد، از خشونت علی علیه السلام در مورد حلّه ها شكایت كردند. پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله آنان را مخاطب ساخت و گفت:

یا اَیُّهَاالنّاسُ! لا تَشْكوا عَلِیّاً فَوَاللّهِ اِنَّهُ لَأَخْشَنُ فی ذاتِ اللّهِ مِنْ اَنْ یُشْكی [2].

مردم! از علی شكوه نكنید كه به خدا سوگند او در راه خدا شدیدتر از این است كه كسی درباره ی وی شكایت كند.

علی در راه خدا از كسی ملاحظه نداشت بلكه اگر به كسی عنایت می ورزید و از كسی ملاحظه می كرد به خاطر خدا بود. قهراً این حالت دشمن ساز است و

مجموعه آثار شهید مطهری . ج16، ص: 291

روحهای پر طمع و پر آرزو را رنجیده می كند و به درد می آورد.

در میان اصحاب پیغمبر هیچ كس مانند علی دوستانی فداكار نداشت، همچنانكه هیچ كس مانند او دشمنانی اینچنین جسور و خطرناك نداشت. مردی بود كه حتی بعد از مرگ، جنازه اش مورد هجوم دشمنان واقع گشت. او خود از این جریان آگاه بود و آن را پیش بینی می كرد و لذا وصیت كرد كه قبرش مخفی باشد و جز فرزندانش دیگران ندانند. تا آنكه حدود یك قرن گذشت و دولت امویان منقرض گشت، خوارج نیز منقرض شدند و یا سخت ناتوان گشتند، كینه ها و كینه توزی ها كم شد و به دست امام صادق تربت مقدسش اعلان گشت.
 
ناكثین و قاسطین و مارقین

علی در دوران خلافتش سه دسته را از خود طرد كرد و با آنان به پیكار برخاست: اصحاب جمل كه خود آنان را «ناكثین» نامید و اصحاب صفّین كه آنها را «قاسطین» خواند و اصحاب نهروان یعنی خوارج كه خود آنها را «مارقین» می خواند [1]:

فَلَمّا نَهَضْتُ بِالْاَمْرِ نَكَثَتْ طائِفَةٌ وَ مَرَقَتْ اُخْری وَ قَسَطَ اخَرونَ [2].

پس چون به امر خلافت قیام كردم، طایفه ای نقض بیعت كردند، جمعیتی از دین بیرون رفتند، جمعیتی از اول سركشی و طغیان كردند.

ناكثین از لحاظ روحیه، پول پرستان بودند؛ صاحبان مطامع و طرفدار تبعیض.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج16، ص: 293

سخنان او در باره ی عدل و مساوات بیشتر متوجه این جمعیت است.

اما روح قاسطین روح سیاست و تقلّب و نفاق بود. آنها می كوشیدند تا زمام حكومت را در دست گیرند و بنیان حكومت و زمامداری علی را در هم فرو ریزند.

عده ای پیشنهاد كردند با آنها كنار آید و تا حدودی مطامعشان را تأمین كند. او نمی پذیرفت، زیرا كه او اهل این حرفها نبود. او آمده بود كه با ظلم مبارزه كند نه آنكه ظلم را امضا كند. و از طرفی معاویه و تیپ او با اساس حكومت علی مخالف بودند.

آنها می خواستند كه خود مسند خلافت اسلامی را اشغال كنند، و در حقیقت جنگ علی با آنها جنگ با نفاق و دورویی بود.

دسته ی سوم كه مارقین هستند روحشان روح عصبیتهای ناروا و خشكه مقدسی ها و جهالتهای خطرناك بود. علی نسبت به همه ی اینها دافعه ای نیرومند و حالتی آشتی ناپذیر داشت.

یكی از مظاهر جامعیت و انسان كامل بودن علی این است كه در مقام اثبات و عمل، با فرقه های گوناگون و انحرافات مختلف روبرو شده است و با همه مبارزه كرده است. گاهی او را در صحنه ی مبارزه با پول پرست ها و دنیاپرستان متجمّل می بینیم، گاهی هم در صحنه ی مبارزه با سیاست پیشه های ده رو و صدرو، گاهی با مقدس نماهای جاهل و منحرف.

بحث خود را معطوف می داریم به دسته ی اخیر یعنی خوارج. اینها ولو اینكه منقرض شده اند اما تاریخچه ای آموزنده و عبرت انگیز دارند. افكارشان در میان سایر مسلمین ریشه دوانیده و در نتیجه در تمام طول این چهارده قرن با اینكه اشخاص و افرادشان و حتی نامشان از میان رفته است ولی روحشان در كالبد مقدس نماها همواره وجود داشته و دارد و مزاحمی سخت برای پیشرفت اسلام و مسلمین به شمار می رود.
 
[1] و قبل از آن حضرت، پیغمبر آنان را به این نامها نامید كه به وی گفت: «سَتُقاتِلُ بَعْدِیَ النّاكِثینَ وَ الْقاسِطینَ وَ الْمارِقینَ» پس از من با ناكثین و قاسطین و مارقین مقاتله خواهی كرد. این روایت را ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه ، ج /1ص 201 نقل می كند و می گوید: این روایت یكی از دلایل نبوت حضرت ختمی مرتبت است، زیرا كه اخباری صریح است از آینده و غیب كه هیچ گونه تأویل و اجمالی در آن راه ندارد.

[2] نهج البلاغه ، خطبه ی شقشقیه (3) .
 
پیدایش خوارج

خوارج یعنی شورشیان. این واژه از «خروج» [1]به معنای سركشی و طغیان

مجموعه آثار شهید مطهری . ج16، ص: 295

گرفته شده است. پیدایش آنان در جریان حكمیت است.

در جنگ صفّین در آخرین روزی كه جنگ داشت به نفع علی خاتمه می یافت، معاویه با مشورت عمروعاص دست به یك نیرنگ ماهرانه ای زد. او دید تمام فعالیتها و رنجهایش بی نتیجه ماند و با شكست یك قدم بیشتر فاصله ندارد. فكر كرد كه جز با اشتباهكاری راه به نجات نمی یابد. دستور داد قرآنها را بر سر نیزه ها بلند كنند كه مردم! ما اهل قبله و قرآنیم، بیایید آن را در بین خویش حَكَم قرار دهیم.

این سخن تازه ای نبود كه آنها ابتكار كرده باشند، همان حرفی است كه قبلاً علی گفته بود و تسلیم نشدند و اكنون هم تسلیم نشده اند. بهانه ای است تا راه نجات یابند و از شكست قطعی، خود را برهانند.

علی فریاد برآورد: بزنید آنها را! اینها صفحه و كاغذ قرآن را بهانه كرده، می خواهند در پناه لفظ و كتابت قرآن خودشان را حفظ كنند و بعد به همان روش ضد قرآنی خود ادامه دهند. كاغذ و جلد قرآن در مقابل حقیقت آن، ارزش و احترامی ندارد. حقیقت و جلوه ی راستین قرآن منم. اینها كاغذ و خط را دستاویز كرده اند تا حقیقت و معنی را نابود سازند.

عده ای از نادانها و مقدس نماهای بی تشخیص كه جمعیت كثیری را تشكیل می دادند، با یكدیگر اشاره كردند كه علی چه می گوید؟ فریاد برآوردند كه با قرآن بجنگیم؟ ! جنگ ما به خاطر احیای قرآن است. آنها هم كه خود تسلیم قرآن اند، پس دیگر جنگ چرا؟ علی گفت: من نیز می گویم به خاطر قرآن بجنگید، اما اینها با قرآن سر و كار ندارند، لفظ و كتابت قرآن را وسیله ی حفظ جان خود قرار داده اند.

در فقه اسلامی در «كتاب الجهاد» مسأله ای است تحت عنوان «تَتَرُّس كفار به مسلمین» . مسأله این است كه اگر دشمنان اسلام در حالی كه با مسلمین در حال جنگند عده ای از اسرای مسلمان را در مقدّم جبهه سپر خویش قرار دهند و خود در پشت این جبهه مشغول فعالیت و پیشروی باشند به طوری كه سپاه اسلام اگر بخواهد از خود دفاع كند و یا به آنها حمله كند و جلو پیشروی آنها را بگیرد چاره ای نیست جز اینكه برادران مسلمان خود را كه سپر واقع شده اند نیز به حكم ضرورت از میان بردارد، یعنی دسترسی به دشمن ستیزه گر و مهاجم امكان پذیر نیست جز با كشتن مسلمانان، در اینجا قتل مسلم به خاطر مصالح عالیه ی اسلام و به خاطر حفظ جان بقیه ی مسلمین در قانون اسلام تجویز شده است. آنها نیز در حقیقت سرباز اسلامند و

مجموعه آثار شهید مطهری . ج16، ص: 296

در راه خدا شهید شده اند، منتها باید خونبهای آنان را به بازماندگانشان از بودجه ی اسلامی بپردازند [2]و این تنها از خصایص فقه اسلامی نیست بلكه در قوانین نظامی و جنگی جهان یك قانون مسلّم است كه اگر دشمن خواست از نیروهای داخلی استفاده كند، آن نیرو را نابود می كنند تا به دشمن دست یابند و وی را به عقب برانند.

در صورتی كه مسلمان و موجود زنده ای را اسلام می گوید بزن تا پیروزی اسلام به دست آید، كاغذ و جلد كه دیگر جای سخن نباید قرار گیرد. كاغذ و كتابت احترامش به خاطر معنی و محتواست. امروز جنگ به خاطر محتوای قرآن است.

اینها كاغذ را وسیله قرار داده اند تا معنی و محتوای قرآن را از بین ببرند.

اما نادانی و بی خبری همچون پرده ای سیاه جلو چشم عقلشان را گرفت و از حقیقت بازشان داشت. گفتند: ما علاوه بر اینكه با قرآن نمی جنگیم، جنگ با قرآن خود منكری است و باید برای نهی از آن بكوشیم و با كسانی كه با قرآن می جنگند بجنگیم. تا پیروزی نهایی ساعتی بیش نمانده بود. مالك اشتر كه افسری رشید و فداكار و از جان گذشته بود، همچنان می رفت تا خیمه ی فرماندهی معاویه را سرنگون كند و راه اسلام را از خارها پاك نماید. در همین وقت این گروه به علی فشار آوردند كه ما از پشت حمله می كنیم. هرچه علی اصرار می كرد، آنها بر انكارشان می افزودند و بیشتر لجاجت می كردند. علی برای مالك پیغام فرستاد: جنگ را متوقف كن و خود از صحنه برگرد. او به پیام علی جواب داد كه اگر چند لحظه ای را اجازتم دهی، جنگ به پایان رسیده و دشمن نیز نابود گشته است. شمشیرها را كشیدند كه یا قطعه قطعه ات می كنیم یا بگو برگردد. باز به دنبالش فرستاد كه اگر می خواهی علی را زنده ببینی، جنگ را متوقف كن و خود برگرد. او برگشت و دشمن شادمان كه نیرنگش خوب كارگر افتاد.

جنگ متوقف شد تا قرآن را حاكم قرار دهند، مجلس حكمیت تشكیل شود و حَكَمهای دو طرف بر آنچه در قرآن و سنت، اتفاقی طرفین است حكومت كنند و خصومتها را پایان دهند و یا اختلافی را بر اختلافات بیفزایند و آنچنان را آنچنانتر كنند.

علی گفت: آنها حكم خود را تعیین كنند تا ما نیز حكم خویش را تعیین كنیم.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج16، ص: 297

آنها بدون كوچكترین اختلافی با اتفاق نظر عمرو عاص، عصاره ی نیرنگها را انتخاب كردند. علی، عبد اللّه بن عبّاس سیاستمدار و یا مالك اشتر، مرد فداكار و روشن بین باایمان را پیشنهاد كرد و یا مردی از آن قبیل را، اما آن احمقها به دنبال همجنس خویش می گشتند و مردی چون ابوموسی را كه مردی بی تدبیر بود و با علی علیه السلام میانه ی خوبی نداشت انتخاب كردند. هرچه علی و دوستان او خواستند این مردم را روشن كنند كه ابوموسی مرد این كار نیست و شایستگی این مقام را ندارد، گفتند:

غیر او را ما موافقت نكنیم. گفت: حالا كه اینچنین است، هرچه می خواهید بكنید.

بالأخره او را به عنوان حكم از طرف علی و اصحابش به مجلس حكمیت فرستادند.

پس از ماهها مشورت، عمرو عاص به ابوموسی گفت: بهتر این است كه به خاطر مصالح مسلمین نه علی باشد و نه معاویه، سومی را انتخاب كنیم و آن جز عبد اللّه بن عمر، داماد تو، دیگری نیست. ابوموسی گفت: راست گفتی، اكنون تكلیف چیست؟ گفت: تو علی را از خلافت خلع می كنی، من هم معاویه را. بعد مسلمین می روند یك فرد شایسته ای را كه حتماً عبد اللّه بن عمر است انتخاب می كنند و ریشه ی فتنه ها كنده می شود. بر این مطلب توافق كردند و اعلام كردند كه مردم جمع شوند برای استماع نتایج حكمیت.

مردم اجتماع كردند. ابوموسی رو كرد به عمرو عاص كه بفرمایید منبر و نظریه ی خویش را اعلام دارید. عمرو عاص گفت: من؟ ! تو مرد ریش سفید محترم از صحابه ی پیغمبر؛ حاشا كه من چنین جسارتی را بكنم و پیش از تو سخنی بگویم. ابوموسی از جا حركت كرد و بر منبر قرار گرفت. اكنون دلها می تپد، چشمها خیره گشته و نفسها در سینه ها بند آمده است. همگان در انتظار كه نتیجه چیست؟ او به سخن درآمد كه ما پس از مشورت، صلاح امت را در آن دیدیم كه نه علی باشد و نه معاویه، دیگر مسلمین خود می دانند هر كه را خواسته انتخاب كنند، و انگشترش را از انگشت دست راست بیرون آورد و گفت: من علی را از خلافت خلع كردم همچنانكه این انگشتر را از انگشت بیرون آوردم. این را گفت و از منبر به زیر آمد.

عمرو عاص حركت كرد و بر منبر نشست و گفت: سخنان ابوموسی را شنیدید كه علی را از خلافت خلع كرد و من نیز او را از خلافت خلع می كنم همچنانكه ابوموسی كرد، و انگشترش را از دست راست بیرون آورد و سپس انگشترش را به دست چپ كرد و گفت: معاویه را به خلافت نصب می كنم همچنانكه انگشترم را در

مجموعه آثار شهید مطهری . ج16، ص: 298


انگشت كردم. این را گفت و از منبر فرود آمد.

مجلس آشوب شد. مردم به ابوموسی حمله بردند و بعضی با تازیانه بر وی شوریدند. او به مكه فرار كرد و عمرو عاص نیز به شام رفت.

خوارج كه به وجودآورنده ی این جریان بودند، رسوایی حكمیت را با چشم دیدند و به اشتباه خود پی بردند. اما نمی فهمیدند اشتباه در كجا بوده است. نمی گفتند خطای ما در این بود كه تسلیم نیرنگ معاویه و عمرو عاص شدیم و جنگ را متوقف كردیم، و هم نمی گفتند كه پس از قرار حكمیت، در انتخاب «داور» خطا كردیم كه ابوموسی را حریف عمرو عاص قرار دادیم، بلكه می گفتند: اینكه دو نفر انسان را در دین خدا حكم و داور قرار دادیم خلاف شرع و كفر بود، حاكم منحصراً خداست نه انسانها.

آمدند پیش علی كه نفهمیدیم و تن به حكمیت دادیم؛ هم تو كافر گشتی و هم ما؛ ما توبه كردیم، تو هم توبه كن. مصیبت تجدید و مضاعف شد.

علی گفت: توبه به هر حال خوب است، «اَسْتَغْفِرُ اللّهَ مِنْ كُلِّ ذَنْبٍ» ما همواره از هر گناهی استغفار می كنیم. گفتند: این كافی نیست، بلكه باید اعتراف كنی كه «حكمیت» گناه بوده و از این گناه توبه كنی. گفت: آخر من مسأله ی تحكیم را به وجود نیاوردم؛ خودتان به وجود آوردید و نتیجه اش را نیز دیدید، و از طرفی دیگر چیزی كه در اسلام مشروع است چگونه آن را گناه قلمداد كنم و گناهی كه مرتكب نشده ام به آن اعتراف كنم؟ ! .

از اینجا به عنوان یك فرقه ی مذهبی دست به فعالیت زدند. در ابتدا یك فرقه ی یاغی و سركش بودند و به همین جهت «خوارج» نامیده شدند ولی كم كم برای خود اصول عقایدی تنظیم كردند و حزبی كه در ابتدا فقط رنگ سیاست داشت، تدریجاً به صورت یك فرقه ی مذهبی درآمد و رنگ مذهب به خود گرفت. خوارج بعدها به عنوان طرفداران یك مذهب، دست به فعالیتهای تبلیغی حادّی زدند. كم كم به فكر افتادند كه به خیال خود ریشه ی مفاسد دنیای اسلام را كشف كنند. به این نتیجه رسیدند كه عثمان و علی و معاویه همه برخطا و گناهكارند و ما باید با مفاسدی كه به وجود آمده مبارزه كنیم، امر به معروف و نهی از منكر نماییم. لهذا مذهب خوارج تحت عنوان وظیفه ی امر به معروف و نهی از منكر به وجود آمد.

وظیفه ی امر به معروف و نهی از منكر قبل از هر چیز دو شرط اساسی دارد: یكی

مجموعه آثار شهید مطهری . ج16، ص: 299

بصیرت در دین و دیگری بصیرت در عمل. بصیرت در دین- همچنانكه در روایت آمده است- اگر نباشد زیان این كار از سودش بیشتر است. و اما بصیرت در عمل لازمه ی دو شرطی است كه در فقه از آنها به «احتمال تأثیر» و «عدم ترتّب مفسده» تعبیر شده است و مآل آن به دخالت دادن منطق است در این دو تكلیف [3] خوارج نه بصیرت دینی داشتند و نه بصیرت عملی. مردمی نادان و فاقد بصیرت بودند بلكه اساساً منكر بصیرت در عمل بودند، زیرا این تكلیف را امری تعبدی می دانستند و مدعی بودند باید با چشم بسته انجام داد.
 
[1] كلمه ی «خروج» اگر به «علی » متعدی شود دو معنای نزدیك به یكدیگر دارد: یكی در مقام پیكار و جنگ برآمدن و دیگری تمرّد و عصیان و شورش. «خَرَجَ فُلانٌ عَلی فُلانٍ: بَرَزَ لِقِتالِهِ. وَ خَرَجَتِ الرَّعِیَّةُ عَلَی الْمَلِكِ: تَمَرَّدَتْ» ( المنجد ) .

كلمه ی «خوارج» كه معادل فارسی آن «شورشیان» است، از «خروج» به معنای دوم گرفته شده است. این جمعیت را از آن نظر «خوارج» گفتند كه از فرمان علی تمرّد كردند و علیه او شوریدند و چون تمرّد خود را بر یك عقیده و مسلك مذهبی مبتنی كردند، نحله ای شدند و این اسم به آنها اختصاص یافت و لذا به سایر كسانی كه بعد از آنها قیام كردند و بر حاكم وقت طغیان نمودند «خارجی» گفته نشد. اگر اینها مكتب و عقیده ی خاصی نمی داشتند مثل سایر یاغیهای دوره های بعد بودند ولی اینها عقایدی داشتند و بعدها خود این عقاید موضوعیت پیدا كرد. اگرچه هیچ وقت موفق نشدند حكومتی تشكیل دهند اما موفق شدند فقه و ادبی برای خود به وجود بیاورند (به ضحی الاسلام ، ج /3ص 340- 347، طبع ششم مراجعه شود) .

اشخاصی بودند كه هرگز اتفاق نیفتاد كه خروج كنند ولی بر عقیده ی خوارج بودند. مثل آنچه در باره ی عَمْرو بن عُبَیْد و بعضی دیگر از معتزله گفته می شود. افرادی از معتزله كه در عقیده ی امر به معروف و نهی از منكر و یا در مسأله ی مخلّد بودن مرتكب كبیره با خوارج همفكر بوده اند، درباره شان گفته می شود: «وَ كانَ یَری رَأْیَ الْخَوارج» یعنی همچون خوارج می اندیشد.

حتی بعضی از زنها بوده اند كه عقیده ی خارجی داشته اند. در كامل مبرد، ج /2ص 154 داستان زنی را نقل می كند كه عقیده ی خارجی داشته است.

بنابراین بین مفهوم لغوی كلمه و مفهوم اصطلاحی آن عموم من وجه است.

[2] لمعه ج 1، كتاب الجهاد، فصل اول؛ و شرایع ، كتاب الجهاد.

[3] یعنی امر به معروف و نهی از منكر برای این است كه «معروف» رواج گیرد و «منكر» محو شود. پس در جایی باید امر به معروف كرد و نهی از منكر نمود كه احتمال ترتب این اثر در بین باشد. اگر می دانیم كه قطعاً بی اثر است دیگر وجوب چرا؟ .

و دیگر اینكه اصل تشریع این عمل برای این است كه مصلحتی انجام گیرد. قهراً در جایی باید صورت بگیرد كه مفسده ی بالاتری بر آن مترتب نشود. لازمه ی این دو شرط بصیرت در عمل است. آدمی كه بصیرت در عمل را فاقد است نمی تواند پیش بینی كند كه آیا اثری بر این كار مترتب هست یا نیست و آیا مفسده ی بالاتری را در بر دارد یا ندارد؟ این است كه امر به معروف های جاهلانه همان طوری كه در حدیث است افسادش بیش از اصلاح است.

در سایر تكالیف گفته نشده كه شرطش احتمال ترتب فایده است و اگر احتمال اثر دارد باید انجام داد و اگر احتمال اثر ندارد نباید انجام داد و حال آنكه در هر تكلیفی، فایده و مصلحتی منظور است اما تشخیص آن مصلحتها بر عهده ی مردم گذاشته نشده است. درباره ی نماز گفته نشده اگر دیدی به حالت مفید است بخوان و اگر دیدی مفید نیست نخوان. در روزه هم گفته نشده اگر احتمال می دهی فایده دارد بگیر و اگر احتمال نمی دهی نگیر. در روزه گفته شده اگر دیدی به حالت مضر است نگیر. همچنین در حج یا زكات یا جهاد اینچنین قید نشده است. اما در باب امر به معروف و نهی از منكر این قید هست كه باید دید چه اثر و چه عكس العملی دارد و آیا این عمل در جهت صلاح اسلام و مسلمین است یا نه؛ یعنی تشخیص مصلحت بر عهده ی خود عاملان اجراست.

در این تكلیف هر كسی حق دارد بلكه واجب است كه منطق و عقل و بصیرت در عمل و توجه به فایده را دخالت دهد، و این عمل تعبدی صرف نیست (رجوع شود به گفتار ماه ، جلد اول، سخنرانی امر به معروف و نهی از منكر) .

این شرط كه اعمال بصیرت در امر به معروف و نهی از منكر واجب است، مورد اتفاق جمیع فرق اسلامی است به استثنای خوارج. آنها روی همان جمود و خشكی و تعصب خاصی كه داشتند می گفتند امر به معروف و نهی از منكر تعبد محض است، شرط احتمال اثر و عدم ترتب مفسده ندارد، نباید نشست در اطرافش حساب كرد. طبق همین عقیده با علم به اینكه كشته می شوند و خونشان هدر می رود و با علم به اینكه هیچ اثر مفیدی بر قیامشان مترتب نیست، قیام می كردند و یا ترور می كردند.
 
عقیده ی خوارج درباره ی خلفا

خلافت ابوبكر و عمر را صحیح می دانستند به این خیال كه آن دو نفر از روی انتخاب صحیحی به خلافت رسیده اند و از مسیر مصالح نیز تغییر نكرده و خلافی را مرتكب نشده اند. انتخاب عثمان و علی را نیز صحیح می دانستند، منتها می گفتند:

عثمان از اواخر سال ششم خلافتش تغییر مسیر داده و مصالح مسلمین را نادیده گرفته است و لذا از خلافت معزول بوده و چون ادامه داده است كافر گشته و واجب القتل بوده است، و علی چون مسأله ی تحكیم را پذیرفته و سپس توبه نكرده است او نیز كافر گشته و واجب القتل بوده است. و لذا از خلافت عثمان از سال هفتم و از خلافت علی بعد از تحكیم، تبرّی می جستند [1] از سایر خلفا نیز بیزاری می جستند و همیشه با آنان در پیكار بودند.
 
انقراض خوارج

این جمعیت در اواخر دهه ی چهارم قرن اول هجری در اثر یك اشتباهكاری خطرناك به وجود آمدند و بیش از یك قرن و نیم نپاییدند. در اثر تهوّرها و بی باكیهای جنون آمیز مورد تعقیب خلفا قرار گرفتند و خود و مذهبشان را به نابودی و اضمحلال كشاندند و در اوایل تأسیس دولت عباسی یكسره منقرض گشتند.

منطق خشك و بی روح آنها و خشكی و خشونت رفتار آنها، مباینت روش آنها با زندگی و بالأخره تهوّر آنها كه «تقیه» را حتی به مفهوم صحیح و منطقی آن كنار گذاشته بودند، آنها را نابود ساخت. مكتب خوارج مكتبی نبود كه بتواند واقعاً باقی بماند، ولی این مكتب اثر خود را باقی گذاشت. افكار و عقاید خارجیگری در سایر فرق اسلامی نفوذ كرد و هم اكنون «نهروانی» های فراوان وجود دارند و مانند عصر و عهد علی خطرناكترین دشمن داخلی اسلام همینها هستند، همچنانكه معاویه ها و عمرو عاص ها نیز همواره وجود داشته و وجود دارند و از وجود «نهروانی» ها- كه دشمن آنها شمرده می شوند- به موقع استفاده می كنند.
 
شعار یا روح؟

بحث از خارجیگری و خوارج به عنوان یك بحث مذهبی، بحثی بدون مورد و فاقد اثر است زیرا امروز چنین مذهبی در جهان وجود ندارد. اما در عین حال بحث درباره ی خوارج و ماهیت كارشان برای ما و اجتماع ما آموزنده است، زیرا مذهب خوارج هر چند منقرض شده است اما روحاً نمرده است؛ روح «خارجیگری» در پیكر بسیاری از ما حلول كرده است.

لازم است مقدمه ای ذكر كنم:

بعضی از مذاهب ممكن است از نظر شعار بمیرند ولی از نظر روح زنده باشند، كما اینكه برعكس نیز ممكن است مسلكی از نظر شعار زنده ولی از نظر روح بكلی مرده باشد و لهذا ممكن است فرد یا افرادی از لحاظ شعار تابع و پیرو یك مذهب شمرده شوند و از نظر روح پیرو آن مذهب نباشند و به عكس ممكن است بعضی روحاً پیرو مذهبی باشند و حال آنكه شعارهای آن مذهب را نپذیرفته اند.

مثلاً- چنانكه همه می دانیم- از بدو امر بعد از رحلت نبی اكرم، مسلمین به دو فرقه تقسیم شدند: سنی و شیعه. سنیها در یك شعار و چهارچوب عقیده هستند و شیعه در شعار و چهارچوب عقیده ای دیگر.

شیعه می گوید: خلیفه ی بلافصل پیغمبر علی است و آن حضرت علی را برای

مجموعه آثار شهید مطهری . ج16، ص: 306

خلافت و جانشینی خویش به امر الهی تعیین كرده است و این مقام حق خاص اوست پس از پیغمبر. و اهل سنت می گویند: اسلام در قانونگذاری خود، در موضوع خلافت و امامت پیش بینی خاصی نكرده است بلكه امر انتخاب زعیم را به خود مردم واگذار كرده است. حداكثر این است كه از میان قریش انتخاب شود.

شیعه بسیاری از صحابه ی پیغمبر را- كه از شخصیتها و اكابر و معاریف به شمار می روند- مورد انتقاد قرار می دهد و اهل سنت، درست در نقطه ی مقابل شیعه از این جهت قرار گرفته اند؛ به هركس كه نام «صحابی» دارد با خوشبینی افراطی عجیبی می نگرند، می گویند: صحابه ی پیغمبر همه عادل و درستكار بوده اند. بنای تشیع بر انتقاد و بررسی و اعتراض و مو را از ماست كشیدن است، و بنای تسنن بر حمل به صحت و توجیه و «ان شاء اللّه گربه بوده است» .

در این عصر و زمان كه ما هستیم كافی است كه هركس بگوید علی خلیفه ی بلافصل پیغمبر است، ما او را شیعه بدانیم و چیز دیگری از او توقع نداشته باشیم، او دارای هر روح و هر نوع طرز تفكری كه هست باشد! .

ولی اگر به صدر اسلام برگردیم به یك روحیه ی خاصی برمی خوریم كه آن روحیه، روحیه ی تشیع است و تنها آن روحیه ها بودند كه می توانستند وصیت پیغمبر را در مورد علی صددرصد بپذیرند و دچار تردید و تزلزل نشوند. نقطه ی مقابل آن روحیه و آن طرز تفكر یك روحیه و طرز تفكر دیگری بوده است كه وصیتهای پیغمبر اكرم را با همه ی ایمان كامل به آن حضرت، با نوعی توجیه و تفسیر و تأویل نادیده می گرفتند.

و در حقیقت این انشعاب اسلامی از اینجا به وجود آمد كه یك دسته- كه البته اكثریت بودند- فقط ظاهر را می نگریستند و دیدشان آنقدر تیزبین نبود و عمق نداشت كه باطن و حقیقت هر واقعه ای را نیز ببینند؛ ظاهر را می دیدند و در همه جا حمل به صحت می كردند، می گفتند: عده ای از بزرگان صحابه و پیرمردها و سابقه دارهای اسلام راهی را رفته اند و نمی توان گفت اشتباه كرده اند. اما دسته ی دیگر - كه اقلیت بودند- در همان هنگام می گفتند: شخصیتها تا آن وقت پیش ما احترام دارند كه به حقیقت احترام بگزارند اما آنجا كه می بینیم اصول اسلامی به دست همین سابقه دارها پایمال می شود، دیگر احترامی ندارند؛ ما طرفدار اصولیم نه طرفدار شخصیتها. تشیع با این روح به وجود آمده است.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج16، ص: 307

ما وقتی در تاریخ اسلام به سراغ سلمان فارسی و ابوذر غِفاری و مقداد كِنْدی و عمار یاسر و امثال آنان می رویم و می خواهیم ببینیم چه چیز آنها را وادار كرد كه دور علی را بگیرند و اكثریت را رها كنند، می بینیم آنها مردمی بودند اصولی و اصول شناس، هم دیندار و هم دین شناس. می گفتند: ما نباید درك و فكر خویش را به دست دیگران بسپریم و وقتی آنها اشتباه كردند ما نیز اشتباه كنیم. و در حقیقت روح آنان روحی بود كه اصول و حقایق بر آن حكومت می كرد نه اشخاص و شخصیتها.
مردی از صحابه ی امیرالمؤمنین در جریان جنگ جمل، سخت در تردید قرار گرفته بود. او دو طرف را می نگریست. از یك طرف علی را می دید و شخصیتهای بزرگ اسلامی را كه در ركاب علی شمشیر می زدند و از طرفی نیز همسر نبی اكرم، عایشه را می دید كه قرآن درباره ی زوجات آن حضرت می فرماید: «وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ» [1](همسران او مادران امّتند) و در ركاب عایشه، طلحه را می دید از پیشتازان در اسلام، مرد خوش سابقه و تیرانداز ماهر میدان جنگهای اسلامی و مردی كه به اسلام خدمتهای ارزنده ای كرده است، و باز زبیر را می دید خوش سابقه تر از طلحه، آن كه حتی در روز سقیفه از جمله متحصّنین در خانه ی علی بود.

این مرد در حیرتی عجیب افتاده بود كه یعنی چه؟ ! آخر علی و طلحه و زبیر از پیشتازان اسلام و فداكاران سخت ترین دژهای اسلام اند؛ اكنون رودررو قرار گرفته اند؟ كدام یك به حق نزدیكترند؟ در این گیر ودار چه باید كرد؟ ! توجه داشته باشید! نباید آن مرد را در این حیرت زیاد ملامت كرد. شاید اگر ما هم در شرایطی كه او قرار داشت قرار می گرفتیم، شخصیت و سابقه ی زبیر و طلحه چشم ما را خیره می كرد.

ما الآن كه علی و عمار و اویس قرنی و دیگران را با عایشه و زبیر و طلحه روبرو می بینیم، مردد نمی شویم چون خیال می كنیم دسته ی دوم مردمی جنایت سیما بودند یعنی آثار جنایت و خیانت از چهره شان هویدا بود و با نگاه به قیافه ها و چهره های آنان حدس زده می شد كه اهل آتش اند. اما اگر در آن زمان می زیستیم و

مجموعه آثار شهید مطهری . ج16، ص: 308

سوابق آنان را از نزدیك می دیدیم، شاید از تردید مصون نمی ماندیم.

امروز كه دسته ی اول را بر حق و دسته ی دوم را بر باطل می دانیم، از آن نظر است كه در اثر گذشت تاریخ و روشن شدن حقایق، ماهیت علی و عمار را از یك طرف و زبیر و طلحه و عایشه را از طرف دیگر شناخته ایم و در آن میان توانسته ایم خوب قضاوت كنیم. و یا لااقل اگر اهل تحقیق و مطالعه در تاریخ نیستیم، از اول كودكی به ما اینچنین تلقین شده است. اما در آن روز هیچ كدام از این دو عامل وجود نداشت.

به هر حال، این مرد محضر امیرالمؤمنین شرفیاب شد و گفت: «اَیُمْكِنُ اَنْ یَجْتَمِعَ زُبَیْرٌ وَ طَلْحَةُ وَ عائِشَةُ عَلی باطِلٍ؟ » آیا ممكن است طلحه و زبیر و عایشه بر باطل اجتماع كنند؟ شخصیتهایی مانند آنان از بزرگان صحابه ی رسول اللّه چگونه اشتباه می كنند و راه باطل را می پیمایند؟ آیا این ممكن است؟ .

علی در جواب سخنی دارد كه دكتر طه حسین، دانشمند و نویسنده ی مصری، می گوید سخنی محكمتر و بالاتر از این نمی شود؛ بعد از آنكه وحی خاموش گشت و ندای آسمانی منقطع شد، سخنی به این بزرگی شنیده نشده است [2]. فرمود:

اِنَّكَ لَمَلْبُوسٌ عَلَیْكَ، اِنَّ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ لا یُعْرَفانِ بِاَقْدارِ الرِّجالِ، اِعْرِفِ الْحَقَّ تَعْرِفْ اَهْلَهُ وَ اعْرِفِ الْباطِلَ تَعْرِفْ اَهْلَهُ [3].

سرت كلاه رفته و حقیقت بر تو اشتباه شده. حق و باطل را با میزان قدر و شخصیت افراد نمی شود شناخت. این صحیح نیست كه تو اول شخصیتهایی را مقیاس قرار دهی و بعد حق و باطل را با این مقیاسها بسنجی: فلان چیز حق است چون فلان و فلان با آن موافقند و فلان چیز باطل است چون فلان و فلان با آن مخالف. نه، اشخاص نباید مقیاس حق و باطل قرار گیرند. این حق و باطل است كه باید مقیاس اشخاص و شخصیت آنان باشند.

یعنی باید حق شناس و باطل شناس باشی نه اشخاص و شخصیت شناس؛ افراد را

مجموعه آثار شهید مطهری . ج16، ص: 309

(خواه شخصیتهای بزرگ و خواه شخصیتهای كوچك) با حق مقایسه كنی، اگر با آن منطبق شدند شخصیتشان را بپذیری و الاّ نه. این، حرف نیست كه آیا طلحه و زبیر و عایشه ممكن است بر باطل باشند؟ .

در اینجا علی علیه السلام معیار حقیقت را خود حقیقت قرار داده است و روح تشیع نیز جز این چیزی نیست. و در حقیقت فرقه ی شیعه مولود یك بینش مخصوص و اهمیت دادن به اصول اسلامی است نه به افراد و اشخاص. قهراً شیعیان اولیه مردمی منتقد و بت شكن بار آمدند.

علی بعد از پیغمبر جوانی سی وسه ساله است با یك اقلیتی كمتر از عدد انگشتان، در مقابلش پیرمردهای شصت ساله با اكثریتی انبوه و بسیار. منطق اكثریت این بود كه راه بزرگان و مشایخ این است و بزرگان اشتباه نمی كنند و ما راه آنان را می رویم. منطق آن اقلیت این بود كه آنچه اشتباه نمی كند حقیقت است؛ بزرگان باید خود را بر حقیقت تطبیق دهند.

از اینجا معلوم می شود چقدر فراوانند افرادی كه شعارشان شعار تشیع است و اما روحشان روح تشیع نیست.

مسیر تشیع همانند روح آن، تشخیص حقیقت و تعقیب آن است و از بزرگترین اثرات آن جذب و دفع است اما نه هر جذبی و هر دفعی (گفتیم گاهی جذب، جذب باطل و جنایت و جانی است و دفع، دفع حقیقت و فضایل انسانی) بلكه دفع و جذبی از سنخ جاذبه و دافعه ی علی، زیرا شیعه یعنی كپیه ای از سیرتهای علی. شیعه نیز باید مانند علی دونیرویی باشد.

این مقدمه برای این بود كه بدانیم ممكن است مذهبی مرده باشد ولی روح آن مذهب در میان مردم دیگری كه به حسب ظاهر پیرو آن مذهب نیستند بلكه خود را مخالف آن مذهب می دانند، زنده باشد. مذهب خوارج، امروز مرده است یعنی دیگر امروز در روی زمین گروه قابل توجهی به نام «خوارج» كه عده ای تحت همین نام از آن پیروی كنند وجود ندارد، ولی آیا روح مذهب خارجی هم مرده است؟ آیا این روح در پیروان مذاهب دیگر حلول نكرده است؟ آیا مثلاً- خدای نكرده- در میان ما، مخصوصاً در میان طبقه ی به اصطلاح مقدس مآب ما، این روح حلول نكرده است؟ .

اینها مطلبی است كه جداگانه باید بررسی شود. ما اگر روح مذهب خارجی را درست بشناسیم، شاید بتوانیم به این پرسش پاسخ دهیم. ارزش بحث درباره ی

مجموعه آثار شهید مطهری . ج16، ص: 310

خوارج از همین نظر است. ما باید بدانیم علی چرا آنها را «دفع» كرد، یعنی چرا جاذبه ی علی آنها را نكشید و بر عكس، دافعه ی او آنها را دفع كرد؟ .

مسلماً- چنانكه بعداً خواهیم دید- تمام عناصر روحی كه در شخصیت خوارج و تشكیل روحیه ی آنها مؤثر بود، از عناصری نبود كه تحت نفوذ و حكومت دافعه ی علی قرار گیرد. بسیاری از برجستگیها و امتیازات روشن هم در روحیه ی آنها وجود داشت كه اگر همراه یك سلسله نقاط تاریك نمی بود، آنها را تحت نفوذ و تأثیر جاذبه ی علی قرار می داد، ولی جنبه های تاریك روحشان آنقدر زیاد بود كه آنها را در صف دشمنان علی قرار داد.
 

varia

Well-known member
انقراض خوارج

این جمعیت در اواخر دهه ی چهارم قرن اول هجری در اثر یك اشتباهكاری خطرناك به وجود آمدند و بیش از یك قرن و نیم نپاییدند. در اثر تهوّرها و بی باكیهای جنون آمیز مورد تعقیب خلفا قرار گرفتند و خود و مذهبشان را به نابودی و اضمحلال كشاندند و در اوایل تأسیس دولت عباسی یكسره منقرض گشتند.

منطق خشك و بی روح آنها و خشكی و خشونت رفتار آنها، مباینت روش آنها با زندگی و بالأخره تهوّر آنها كه «تقیه» را حتی به مفهوم صحیح و منطقی آن كنار گذاشته بودند، آنها را نابود ساخت. مكتب خوارج مكتبی نبود كه بتواند واقعاً باقی بماند، ولی این مكتب اثر خود را باقی گذاشت. افكار و عقاید خارجیگری در سایر فرق اسلامی نفوذ كرد و هم اكنون «نهروانی» های فراوان وجود دارند و مانند عصر و عهد علی خطرناكترین دشمن داخلی اسلام همینها هستند، همچنانكه معاویه ها و عمرو عاص ها نیز همواره وجود داشته و وجود دارند و از وجود «نهروانی» ها- كه دشمن آنها شمرده می شوند- به موقع استفاده می كنند.


ولی من در انقراضشون شک دارم!!
 
ولی من در انقراضشون شک دارم!!

بعدا تو کتاب اومده درسته که منقرض شدن ولی افکارشون در جامعه امروز ما حتی و در همه جا متاسفانه نفوذ کرده به عبارت دیگه رسما منقرض شدن یعنی هیچ کس نمی گه من خارجیم ولی ناخودآگاه چنین افکاری داره
 
دموكراسي علي

اميرالمؤمنين با خوارج در منتهي درجه آزادي و دموكراسي رفتار كرد . او خليفه است و آنها رعيتش ، هر گونه اعمال سياستي برايش مقدور بود اما او زندانشان نكرد و شلاقشان نزد و حتي سهميه آنان را از بيت المال قطع نكرد ، به آنها نيز همچون ساير افراد مي نگريست .

اين مطلب در تاريخ زندگي علي عجيب نيست اما چيزي است كه در دنيا كمتر نمونه دارد . آنها در همه جا در اظهار عقيده آزاد بودند و حضرت خودش و اصحابش با عقيده آزاد با آنان روبرو مي شدند و صحبت مي كردند ، طرفين استدلال مي كردند ، استدلال يكديگر را جواب مي گفتند.

شايد اين مقدار آزادي در دنيا بي سابقه باشد كه حكومتي با مخالفين خود تا اين درجه با دموكراسي رفتار كرده باشد . مي آمدند در مسجد و در سخنراني و خطابه علي پارازيت ايجاد مي كردند . روزي علي اميرالمؤمنين بر منبر بود . مردي آمد و سئوالي كرد . علي بالبديهة جواب گفت . يكي از خارجيها از بين مردم فرياد زد : قاتله الله ما افقهه ( خدا بكشد اين را ، چقدر دانشمند است ) ، ديگران خواستند متعرضش شوند اما علي فرمود رهايش كنيد او به من تنها فحش داد . خوارج در نماز جماعت به علي اقتدا نمي كردندزيرا او را كافر مي پنداشتند . به مسجد مي آمدند و با علي نماز نمي گذاردند و احيانا او را مي آزردند .

علي روزي به نماز ايستاده و مردم نيز به او اقتدا كرده اند . يكي از خوارج به نام ابن الكواء فريادش بلند شدو آيه اي را به عنوان كنايه به علي بلند خواند : و لقد اوحي اليك و الي الذين من قبلك لئن اشركت ليحبطن عملك و لتكونن من الخاسرين ( 1 ) . اين آيه خطاب به پيغمبر است كه به تو و همچنين پيغمبران قبل از تو وحي شدكه اگر مشرك شوي اعمالت از بين مي رود و از زيانكاران خواهي بود . ابن الكواء با خواندن اين آيه خواست به علي گوشه بزند كه سوابق تو را در اسلام مي دانيم ، اول مسلمان هستي ، پيغمبر تو را به برادري انتخاب كرد، در ليلة المبيت فداكاري درخشاني كردي و در بستر پيغمبر خفتي ، خودت را طعمه شمشيرها قراردادي و بالاخره خدمات تو به اسلام قابل انكار نيست ، اما خدا به پيغمبرش هم گفته اگر مشرك بشوي اعمالت به هدر مي رود ، و چون تو اكنون كافر شدي اعمال گذشته را به هدر دادي .
 
علي در مقابل چه كرد ؟ ! تا صداي او به قرآن بلند شد سكوت كرد تا آيه را به آخر رساند . همين كه به آخر رساند ، علي نماز را ادامه داد . باز ابن الكواء آيه را تكرار كرد و بلا فاصله علي سكوت نمود . علي سكوت مي كرد چون دستور قرآن استكه : اذا قري ء القرآن فاستمعوا له و انصتوا ( 1 ) . " هنگامي كه قرآن خوانده مي شود گوش فرا دهيد و خاموش شويد " . و به همين دليل است كه وقتي امام جماعت مشغول قرائت است مأمومين بايد ساكت باشند و گوش كنند .

بعد از چند مرتبه اي كه آيه را تكرار كرد و مي خواست وضع نماز را به هم زند ، علي اين آيه را خواند : فاصبر ان وعد الله حق و لا يستخفنك الذين لا يوقنون ( 2 ) . " صبر كن وعده خدا حق است و خواهد فرا رسيد . اين مردم بي ايمان و يقين ، تو را تكان ندهند و سبكسارت نكنند " . ديگر اعتنا نكرد و به نماز خود ادامه داد ( 3 ) .
 
قيام و طغيان خوارج

خارجيها در ابتدا آرام بودند و فقط به انتقاد و بحثهاي آزاد اكتفا مي كردند . رفتار علي نيز درباره آنان همانطور بود كه گفتيم ، يعني به هيچ وجه مزاحم آنها نمي شد و حتي حقوق آنها را از بيت المال قطع نكرد . اما كم كم كه از توبه علي مأيوس گشتند روششان را عوض كردند و تصميم گرفتند دست به انقلاب بزنند در منزل يكي از هم مسلكان خود گرد آمدند و او خطابه كوبنده و مهيجي ايراد كرد و دوستان خويش را تحت عنوان امر به معروف و نهي از منكر دعوت به قيام و شورش كرد . خطاب به آنان گفت : اما بعد فوالله ما ينبغي لقوم يؤمنون بالرحمن و ينيبون الي حكم القرآن ان تكون هذه الدنيا آثر عندهم من الامر بالمعروف و النهي عن المنكر و القول بالحق و ان من و ضر فانه من يمن و يضر في هذه الدنيا فان ثوابه يوم القيامة رضوان الله و الخلود في جنانه ، فأخرجوا بنا اخواننا من هذه القرية الظالم اهلها الي كور الجبال او الي بعض هذه المدائن منكرين لهذه البدع المضلة ( 1 ) . " پس از حمد و ثنا ، خدا را سوگند كه سزاوار نيست گروهي كه به خداي بخشايشگر ايمان دارند و به حكم قرآن مي گرونددنيا در نظرشان از امر به معروف و نهي از منكر و گفته به حق محبوبتر باشد اگر چه اينها زيان آور و خطر زا باشند كه هر كه در اين دنيا در خطر و زيان افتد پاداشش در قيامت خشنودي حق و جاوداني بهشت اوست . برادران ! بيرون بريدما را از اين شهر ستمگرنشين به نقاط كوهستاني يا بعضي از اين شهرستانها تا در مقابل اين بدعتهاي گمراه كننده قيام كنيم و از آنها جلوگيري نمائيم " . با اين سخنان روحيه آتشين آنها آتشين تر شد . از آنجا حركت كردند و دست به طغيان و انقلاب زدند .

امنيت راهها را سلب كردند ، غارتگري و آشوب را پيشه كردند ( 2 ) . مي خواستند با اين وضع دولت را تضعيف كنند و حكومت وقت را از پاي درآورند . اينجا ديگر جاي گذشت و آزاد گذاشتن نبود زيرا مسئله اظهار عقيده نيست بلكه اخلال به امنيت اجتماعي و قيام مسلحانه عليه حكومت شرعي است .

لذا علي آنان را تعقيب كرد و در كنار نهروان با آنان رودررو قرار گرفت . خطابه خواند و نصيحت كرد و اتمام حجت نمود . آنگاه پرچم امان را به دست ابوايوب انصاري داد از دوازده هزار نفر ، هشت هزارشان برگشتند و بقيه سرسختي نشان دادند . به سختي شكست خوردند و جز معدودي از آنان باقي نماند .
 
مميزات خوارج

روحيه خوارج ، روحيه خاصي است . آنها تركيبي از زشتي و زيبائي بودند و در مجموع به نحوي بودند كه در نهايت امر در صف دشمنان علي قرار گرفتند و شخصيت علي آنها را " دفع " كرد نه " جذب " . ما هم جنبه هاي مثبت و زيبا و هم جنبه هاي منفي و نازيباي روحيه آنها را كه در مجموع روحيه آنها را خطرناك بلكه و حشتناك كرد ذكر مي كنيم : 1 - روحيه اي مبارزه گر و فداكار داشتندو در راه عقيده و ايده خويش سرسختانه مي كوشيدند . در تاريخ خوارج فداكاريهائي را مي بينيم كه در تاريخ زندگي بشر كم نظير است ، و اين فداكاري و از خود گذشتگي ، آنان را شجاع و نيرومند پرورده بود . ابن عبدربه درباره آنان مي گويد : وليس في الافراق كلها أشد بصائر من الخوارج ، و لا أشد اجتهادا ، و لا أوطن أنفسا علي الموت منهم الذي طعن فأنفذه الرمح فجعل يسعي الي قاتله و يقول : و عجلت اليك رب لترضي ( 1 ) . " در تمام فرقه ها معتقدتر و كوشاتر از خوارج نبود و نيز آماده تر براي مرگ از آنها يافت نمي شد . يكي از آنان نيزه خورده بود و نيزه سخت در او كارگر افتاده بود ،به سوي قاتلش پيش مي رفت و مي گفت خدايا ! به سوي تو مي شتابم تا خشنود شوي " . معاويه شخصي را به دنبال پسرش كه خارجي بود فرستاد تا او را برگرداند . پدر نتوانست فرزند را از تصميمش منصرف كند . عاقبت گفت فرزندم ! خواهم رفت و كودك خردسالت را خواهم آوردتا او را ببيني و مهر پدري تو بجنبد و دست برداري . گفت به خدا قسم من به ضربتي سخت مشتاقترم تا به فرزندم ( 2 ) . 2 - مردمي عبادت پيشه و متنسك بودند . شبها را به عبادت مي گذراندند . بي ميل به دنيا و زخارف آن بودند .

وقتي علي ، ابن عباس را فرستاد تا اصحاب نهروان را پند دهد ، ابن عباس پس از بازگشتن آنها را چنين وصف كرد : لهم جباه قرحة لطول السجود ، و أيد كثفنات الابل ، عليهم قمص مرحضة و هم مشمرون ( 3 ) . " دوازده هزار نفر كه از كثرت عبادت پيشانيهايشان پينه بسته
 
1 - فجر الاسلام ، ص 263 به نقل از العقد الفريد .
2 - فجر الاسلام ، ص 243 .
3 - العقد الفريد ، ج 2 ، ص . 389 است .
 
دستها را از بس روي زمينهاي خشك و سوزان زمين گذاشته اند و در مقابل حق به خاك افتاده اند همچون پاهاي شتر سفت شده است . پيراهنهاي كهنه و مندرسي به تن كرده اند اما مردمي مصمم و قاطع . خوارج به احكام اسلامي و ظواهر اسلام سخت پايبند بودند . دست به آنچه خود آن را گناه مي دانستند نمي زدند .
آنها از خود معيارها داشتند و با آن معيارها خلافي را مرتكب نمي گشتند و از كسي كه دست به گناهي زد بيزار بودند . زياد بن ابيه يكي از آنان را كشت سپس غلامش را خواست و از حالات او جويا شد . گفت نه روز برايش غذائي بردم و نه شب برايش فراشي گستردم .

روز را روزه بود و شب را به عبادت مي گذرانيد ( 1 ) . هر گامي كه بر مي داشتند از عقيده منشأ مي گرفت و در تمام افعال مسلكي بودند . در راه پيشبرد عقائد خود مي كوشيدند . علي عليه السلام درباره آنان مي فرمايد : لا تقتلوا الخوارج بعدي فليس من طلب الحق فأخطأه كمن طلب الباطل فأدركه ( 2 ) . " خوارج را از پس من ديگر نكشيد ، زيرا آن كس كه حق را مي جويد و خطا رود همانند آنكس نيست كه باطل را مي جويد و آن را مي يابد " . يعني اينها با اصحاب معاويه تفاوت دارند . اينها حق را مي خواهند ولي در اشتباه افتاده اند اما آنها از اول حقه باز بوده اند و مسيرشان مسير باطل بوده است . بعد از اين اگر اينها را بكشيد به نفع معاويه است كه از اينها بدتر و خطرناكتر است . قبل از آنكه ساير خصيصه هاي خوارج را بيان كنيم لازم استيك نكته را در اينجا كه سخن از قدس و تقوا و زاهدمابي خوارج است يادآوري كنيم ، و آن اينكه يكي از شگفتيها و برجستگيها و فوق العادگيهاي تاريخ زندگي علي كه مانند براي آن نمي توان پيدا كرد همين اقدام شجاعانه و تهورآميز او در مبارزه با اين مقدس خشكه هاي متحجر و مغرور است .



1 - كامل مبرد ، ج 2 ، ص 116 .
2 - نهج البلاغه ، خطبه 60.
 
بالا