تقدیم به تمام آزاده ها عاشق ها خالص ها مجذوبان حقیقت
روز غوغا . . .
روز غوغا در پی است طاقت بیار/در طلوع است خورشید با حال زار
کربلا جولان نامردان شده/عشق و آتش را صفا مردان شده
آن طرف گردن کلفتان پلید/این طرف نیک مردی حق را به دید
این طرف مردی روان آزاده مرد/گفت خواهم در رکاب تو نبرد
گر تو رخصت می دهی شمشیر زنم/ریشه ی این نابکاران بر کنم
داد رخصت او بشد چه شادمان/گفت دمادم عشق تو در کاممان
زان طرف پیکی بیامد این طرف/ای ابوفاضل امانت هست هدف
گفت من عباس پور حیدرم/لشگر نابخردان را صفدرم
جنگ آغاز شد و نامردمان/برگ سیاهی نقش اندر زمان
گفت فرمانده که من این اکبرم/تیر نامردی گلوی اصغرم
من همانم فاطمه هست مادرم/که جفا دیده سه ساله دخترم
خواهرم دخت علی هست زینبم/من همان جنگاور با غیرتم
از برای تشنگان مردی روان/هر دو دستش قطع گشت از بازوان
چو حسین دید خم گشت از زانوان/بعد در آغوشش گرفت جان غرق جان
گفت برادر آخرم آتش زدی/گو به من ضارب که بود شخص دنی
نوبت سردار گشت آسوده مرد/آن یل پرهیزکار اهل نبرد
در میان آتش و کبر و دروغ/او که قلبش می درخشید چون فروغ
بازی عشق بعد از آن اوجش رسید/تیغ کینه پیکر پاکش درید
سر ز تن گر چه جدا گشت ولی/کو کجا ناراضی است یک عاشقی
قصه مهر ثبت خورد اندر زمان/تا ابد ماند میان مردمان
((از سروده های ش.ر))