::::دفترچه یادداشت انجمن

شوکا88

New member
بعضــــــی ها گـــریه نمی کنند !
اما
از چشـــــم هایشان معلوم است ؛
که اشکــــی به بزرگی یک سکــــوت ،
گــــوشه ی چشمشان به کمیــــــن نشسته...
 

ROJO

New member
18 دی 93

اخخخ جوووووووووون اولین برف زمستوووون

:4d564ad6:

DSC_1745.jpg



اینقد غر زدم بالاخره تشریف اورد :rolleyessmileyanim:
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: natanaeel

eeeeeeehsan

New member
(حتمن بخونید)

مردی نابینا زیر درختی نشسته بود!
پادشاهی نزد او آمد، ادای احترام کرد و گفت: قربان، از چه راهی میتوان به پایتخت رفت؟
پس از او نخست وزیر همین پادشاه نزد مرد نابینا آمد و بدون ادای احترام گفت: آقا، راهی که به پایتخت می رود کدام است؟‌
سپس مردی عادی نزد نابینا آمد، ضربه ای به سر او زد و پرسید:‌‌ احمق،‌ راهی که به پایتخت می رود کدامست؟

هنگامی که همه آنها مرد نابینا را ترک کردند، او شروع به خندیدن کرد.

مرد دیگری که کنار نابینا نشسته بود، از او پرسید:‌ برای چه می خندی؟
نابینا پاسخ داد: اولین مردی که از من سووال کرد، پادشاه بود. مرد دوم نخست وزیر او بود و مرد سوم فقط یک نگهبان ساده بود.
مرد با تعجب از نابینا پرسید: چگونه متوجه شدی؟ مگر تو نابینا نیستی؟
نابینا پاسخ داد: «‌از رفتار آنها… پادشاه از بزرگی خود اطمینان داشت و به همین دلیل ادای احترام کرد… ولی نگهبان به قدری از حقارت خود رنج می برد که حتی مرا کتک زد. طرز رفتار هر کس نشانه شخصیت اوست...

نه سفیدی بیانگر زیبایی است.. و نه سیاهی نشانه زشتی..
کفن، سفید اما ترساننده است.. و کعبه، سیاه اما محبوب ودوست داشتنى است..
شرافت انسان به اخلاقش است.
 

nurse 82

New member
خار خندید و به گل گفت سلام
و جوابی نشنید
خار رنجید ولی هیچ نگفت
ساعتی چند گذشت
گل چه زیبا شده بود
دست بی رحمی نزدیک آمد،گل سراسیمه ز وحشت افسرد
لیک آن خار در آن دست خلید و گل از مرگ رهید
صبح فردا که رسید
خار با شبنمی از خواب خار خندید و به گل گفت سلام
و جوابی نشنید
خار رنجید ولی هیچ نگفت
ساعتی چند گذشت
گل چه زیبا شده بود
دست بی رحمی نزدیک آمد،گل سراسیمه ز وحشت افسرد
لیک آن خار در آن دست خلید و گل از مرگ رهید
صبح فردا که رسید
خار با شبنمی از خواب پرید
گل صميمانه به او گفت سلام...
گل اگر خار نداشت
دل اگر بی غم بود
اگر از بهر كبوتر قفسی تنگ نبود،
زندگی
عشق
اسارت
قهر و آشتی
همه بی معنا بود......
 

hosna69

Well-known member
یه روزایی تو زندگیمون هست،
که هیچ اتفاق خاصی نمیفته...
مابه این روزا میگیم : تکراری....خسته کننده!!!
ولی حواسمون نیست که میتونست اتفاقای بدی تو این روزا بیفته...
که روزی صدبار دعا کنی کاش همون روزا بازم تکرار شن...
خدایاااا...
به خاطر همه روزای تکراری اما بی مصیبتت...
هزاران بار شکرررررت :)
 

آتشین

Well-known member
من مست و تو دیوانه
ما را که برد خانه؟
صدبار تو را گفتم
کم خور دو سه پیمانه
در شهر یکی جز تو هوشیار نمیبینم
هر یک بدتر از دیگر شوریده و دیوانه
 

nurse 82

New member
همیشه میشه تموم کرد
فقط بعضی اوقات دیگه نمیشه دوباره شروع کرد...
مواظب همدیگه باشیم !

از یه جایی بــه بعد...............دیگه بزرگ نمیشیم؛ پـیــــــــــر میشیم
از یه جایی بــه بعد............. دیگه خسته نمیشیم؛ می بُــــــــــــرّیم
از یه جایی بــه بعد..........دیـگه تــکراری نیستیم؛ زیـــــــــــادی هستــــــــیم...!!

پس قدر خودتون ، خانواده تون ، دوستانمونو، زندگيمونو و کلأ حضور خوشرنگ مون رو تو صفحهء دفتر خلقت بدونيم..,....
 

شوکا88

New member
گاهي وقتا بهتره گياه باشي وفتوسنتز كني،
اما محتاج بعضيا نباشي!!!
 

شوکا88

New member
گاهی باید بی رحم بود!
نه با دوست
نه با دشمن
بلکه با خودت!
و چه بزرگت میکند آن سیلی که خودت میخوابانی بر صورتت!!!
 

mahsast

New member
به دنبال واژه مباش کلمات فریبمان میدهند اولین حرف الفبا که کلاه سرش برود فاتحه کلمات را باید خواند....
"دکتر شریعتی"

 

bioshimi93

New member
آنشرلی هم نشدیم یکی بیاد بهمون بگه:
آنه… تکرار غریبانه ی روزهایت چگونه گذشت وقتی روشنی چشمهایت در پشت پرده های مه آلود اندوه پنهان بود بامن بگو از لحظه لحظه های مبهم کودکی ات،از تنهایی معصومانه ی دستهایت آیا می دانی که در هجوم دردها و غم هایت و گیرودار ملال آور دروان زندگی ات حقیقت زلالی دریاچه ی نقره ای نهفته بود؟
آنه…
اکنون آمده ام تا دستهایت را به پنجه ی طلایی خورشید دوستی بسپاری و در آبی بیکران مهربانی ها به پرواز درآیی
واینک آنه…
شکفتن و سبز شدن در انتظار توست…در انتظار توست…
 
آخرین ویرایش:

mw.ashel

New member
دیر یا زود تجربه ی زندگی به ما می آموزد که


در درون بعضی از انسان ها گاهی انسان دیگری ست که


او را هرگز نمی شناسی …:ph34r-smiley:
 

آتشین

Well-known member
چيزی بلد نیستم بگم

تا تورو دلداری بدم...

خدا به موقع می رسه

فقط به این معتقدم ..
 

پرند62

New member
بعضی وقتا نمیشه مقاومت کرد...
بایدخودت رورها کنی...
شایداتفاق خوبی درراه باشه...ب خدااعتمادکن
 

nurse 82

New member
پرسیدم بهترین راه تربیت کردن فرزند چیست؟
گفت:فرزند خودرا مثل فرزند همسایه بزرگ کن!
گفتم : چگونه؟
گفت: وقتی فرزند همسایه در خانه تو میهمان است به او احترام میگذاری" حالش را میپرسی " وقتی از مدرسه برگشت ابتدا بسراغ کیف ونمرات او نمیروی.
در باره نوع غذا نظرش را می پرسی" دررابطه با زمان خوابیدن با او مشورت میکنی"نزد او با همسرت بگو مگو نمیکنی.
بدان که فرزند تو وفرزند همسایه هردو میهمان خانه توهستند." یکی شاید چند ساعت و دیگری چند سال.
فقط کافی است بدانی احترام" احترام می آورد نه احساس مالکیت
"دکتر احمد حلت"
 

hosna69

Well-known member
فکر را پربدهید...
صایب تبریزی چه زیباگفت:
"فکررا پر بدهید"
ونترسید که از سقف عقیده برود بالاتر
"فکر باید بپرد"
برسد تا سرکوه تردید
وببیند که میان افق باورها
کفر وایمان چه به هم نزدیکند...
"فکر اگر پر بکشد"
جای این توپ و تفنگ،این همه جنگ...
سینه ها دشت محبت گردد
دستها مزرع گلهای قشنگ...
"فکر اگر پر بکشد"
هیچ کس کافر و ننگ و نجس و مشرک نیست
همه پاکیم و رها...:)
 

ROJO

New member
تو همان جرعه ی آبی که نشد وقت سحر
بزنم لب به تو و زود اذان را گفتند ...
 
بالا