داستانهای مرتبط با عکس

داستانی که بیشتر پسندیدین کدومه؟


  • مجموع رای دهندگان
    0

AWWA

New member
سلام
همونطور که میدونین یه مسابقه داستان نویسی با عکس قرار بود بود برگزار بشه. تو این مرحله سه نفر شرکت کننده داشتیم .همینجا از زهراجون و آقا احسان به خاطر همکاری و محبتشون بی نهایت تشکر میکنم.
لطفا داستانها رو با حوصله بخونین و درنهایت داستانی رو که بیشتر توجهتونوجلب کرد اعلام کنین.ممنون
عکس مربوطه این تصویر بود


 

AWWA

New member
تاوان تنهایی

همه جا تاریک بود ... گونه هایش یخ بسته بود ... باد خنکی که می وزید گونه های خیسش را از سرمای وجودش سردتر کرده بود.
می دانست که باید برود ... خانه ای که تا چند سال پیش در آن زندگی می کرد به مخروبه ای تاریک و سرد تبدیل شده بود.
پس از حمله ووتان ها او مانده بود و یک ویرانه با هزار خاطره!
جاشوآ خدمتکار پیرشان هم دیگر خانواده ای نداشت که شب ها گرما بخش وجودش باشد.
در همان هنگام فرشته ای روی شانه هایش نشست.
- ایوا با نگاهی بی معنا از فرشته پرسید: آخر چرا..؟؟
- فرشته لبخندی زد و پاسخ داد: تو خودت خواستی که او باشد، و تاوانش تبعید تو به آخرین نقطه دنیا بود.
او تازه یادش آمد؛ به خاطر عشق به یک فضایی باعث ویرانی شهر و خانه اش شده است.
- از فرشته پرسید: تا کی باید آنجا بمانم؟
- فرشته سرش را تکان داد ... و گفت: نمی دانم، ده سال ... صد سال ... شاید هزار سال ... باید صبر کنی تاریخ تو به این نقطه برسد.
نا امیدی تمام وجودش را فرا گرفت ... تمام دنیا یخ بسته بود ... از روی اسکله بار آخر نگاهی به ویرانه ای که باعثش شده بود انداخت ... با دست های کوچکش اشک هایش را پاک کرد و با خودش گفت: "می دانستم تاوان عشق تنهایی‌ست"
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: varia

AWWA

New member
"خانه ای روی ماه"

یک پسر تنها بود! از نوشته هایش می شد فهمید که چقدر تنهاست! آنروز وقتی پیدایش کردم فکر می کنم فهمید که من هم خیلی تنها هستم! نمی دانم چه بود نامش را باید بگذارم غرور یا . . . نمی دانم نامش را چه بگذارم! گاهی می رفتم می خواندمش گاهی او مرا می خواند! هر دو دنبال وجه تشابه بودیم اما . . . نمی دانم نامش را چه بگذارم دنبال وجه تشابه گشتن یا . . . به هر حال زمان می گذشت روزهای دراز، مثل یک بده بستان شده بود اگر من خواندم خوانده می شوم و برعکس! مسخره بود به نظرم! نمی دانم بگویم مسخره است یا نه! اما داشتم با او خانه می ساختم! روی ابرها یا نه یک خانه ی کوچک و تنها با یک تنها روی کره ی ماه! می خواستم به او بگویم که با او خانه ساختم روی ماه! اما نمی شد! نمی شد گفت! مسخره بود اینبار دیگر می دانم که مسخره بود که من او را ندیده می خواستم شریک تنهایی های خودم کنم و می خواستم او نیز مرا به عنوان شریک تنهایی هایش بپذیرد! البته شاید، بلی شاید او هم این فکر را می کرد اما . . . به زبان نیاورد! شاید او هم خانه ای در ماه ساخته بود، حتی شاید او خودش تنها در ماه زندگی می کرد! شاید مثل شازده کوچولو! شاید!
تا اینکه احساس کردم نمی خواهد تنهاییش را با من قسمت کند، اما تمام تلاشم را کردم حتی یکبار رفتم که خانه ی ماهی ام را به او نشان دهم، به گمانم خانه را دید! کوچک بود به اندازه ی دو نفر بیشتر جا نداشت! آنجا خورشید کمتر هم می تابید، می خواستم بپرسم از او چطور به خانه ی کوچک روی ماه برویم اما انگار او خانه را دوست نداشت، ای کاش خانه ی روی ماه را می شد خراب کنم!
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: 'Reza'

AWWA

New member
آخرین سیاره
از آخرین سفر شازده کوچولو 6 سال گذشته بود.او دوباره تصمیم گرفت به سیاره ای دیگر سفر کند. آماده شد و اینبار وارد سیاره ای بسیار زیبا شد که دریاها و کوههای بزرگی داشت. درحین گشت و گذار درآن چشمش به دخترکی افتاد که در بین بوته ها و گل ها میچرخید.دخترک با صدای قشنگی آواز میخواند.
شازده کوچولو حس عجیبی در وجودش احساس کرد،قلبش تندتر از همیشه میتپید.چند قدم به دخترک نزدیکتر شد و سلام کرد. دخترک با دیدن شازده کوچولو خوشحال شد و به سمت او رفت.
-تو کی هستی؟
-من شازده هستم.از یه سیاره دیگه اومدم.
-خیلی خوبه....دیگه من اینجا تنها نیستم.بیا و با من همیشه تو این سیاره بمون.
شازده کوچولو خیلی از این پیشنهاد خوشحال شد .حس کرد با بودن درکناردخترک همیشه آن احساس قشنگ را تجربه خواهد کرد. ولی ناگهان یاد سیاره خودش افتاد. گلش،بره اش !!
-بیا تا با هم درسیاره من زندگی کنیم.
-نه.....من نمیخوام از سیاره خودم دور باشم. اگه منو دوس داری باید اینجا بمونی.

شازده کوچولو به خاطر عشقی که داشت،قبول کرد.با یک طناب بزرگ که به فانوس سیارش وصل کرد شبها چراغ را روشن میکرد تا گل و بره اش نترسند.
روزهای اول خیلی درکنار هم خوشحال بودند ولی رفته رفته شازده کوچولو بیشتر احساس دلتنگی میکرد.شبها کنار ساحل مینشست و به یاد سیاره اش غصه میخورد.دخترک که شاهد قضیه بود از خودخواهی خودش شرمنده شده بود و حال فهمیده بود که نباید به خاطر عشق کسی را اسیر کرد.
به سمت شازده رفت : متاسفم....من حق نداشتم به خاطر شادی خودم تو رو از شادی محروم کنم. از این به بعد به صورت مساوی در هر دو سیاره زندگی خواهیم کرد.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: nurse 82

AWWA

New member
لطفا تو نظر سنجی ابتدای تاپیک داستان مورد علاقتونو انتخاب کنین. ممنون
 

AWWA

New member
دوستای خوبم نویسندگی رو دست کم نگیرین و بی تفاوت از کنارش رد نشین. تو کشورمون به استعدادها بها داده نمیشه و متاسفانه خیلی از استعدادا هیچوقت شکوفا نمیشن. بزرگترین مشکل ما تو سینما کمبود فیلمنامه و موضوع خوبه علتشم بی تفاوتی مردم به افکارشونه.
میشه متخصص تو هررشته بود و درکنارش نوشت.خود من نویسندگیم خوب نیست ولی اهمیت نوشتنو درک میکنم. خدا بی دلیل به قلم قسم نخورده. اگه دست به قلم نمیشیم حداقل به کسایی که این جراتو دارن بها بدیم و تو پیشرفتشون قدمی برداریم:rose:
 

ZOT

New member
به به چه نوشته های خوبی :) داستانهای خوبی ان بچه ها تبریک :)
 

varia

Well-known member
چقدر زیبا! خوشمان آمد. تبریک میگم بهتون آوا خانم.

منم میخام داستان بنویسم :sadsmiley:
 

ROJO

New member
خیلی تصویر سختی بود خدایی

تبریک میگم به هر سه نفری ک نوشتن:ad54ad: افرین
 

PSyChoO

New member
من به شماها افتخار میکنم بچه ها. هم اینکه تصویر در عین زیبایی مشکل بود و هم انتخاب از بین داستانها سخت بود.البته اهثان تو که اصن تابلو نبود کدوم مالته=))))
 

AWWA

New member
چقدر زیبا! خوشمان آمد. تبریک میگم بهتون آوا خانم.

منم میخام داستان بنویسم :sadsmiley:
خیلی ممنون علی آقا:rose::rose:.....دیر نشده بنویسین:auizz3ffy9vla57584x هرچند فرصت این مرحله مسابقه تموم شده ولی بازم اگه داستانی به ذهنتون میرسه خوشحال میشیم بخونیم.
ان شاءالله تو مرحله بعد شمام جزو شرکت کننده هامون باشین.
 

AWWA

New member
آره تصویر نسبتا سختی بود...ولی خیلی جالبه که هرکس از یه تصویر مشترک برداشتای مختلفی میتونه داشته باشه. برا من که این موضوع خیلی جذابه
 

eeeeeeehsan

New member
من به شماها افتخار میکنم بچه ها. هم اینکه تصویر در عین زیبایی مشکل بود و هم انتخاب از بین داستانها سخت بود.البته اهثان تو که اصن تابلو نبود کدوم مالته=))))
کدوم مال منه؟ تو امتیاز بگو، اگه درست گفتی یه جایزه 10 هزار تومنی داری =))
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: PSyChoO

eeeeeeehsan

New member
آره تصویر نسبتا سختی بود...ولی خیلی جالبه که هرکس از یه تصویر مشترک برداشتای مختلفی میتونه داشته باشه. برا من که این موضوع خیلی جذابه
اتفاقن به نظر من هرچی سختتر باشه جذابیت داستان هم بیشتر میشه.
تصویرهای آبکی رو حس کمی میشه باهاش گرفت.
 

hebe.nurse

New member
بچها واقعا خوب نوشتید ماشالا هزار ماشالا:bunnyearsmiley:
راسش من اصا یادم رفته بود . وقتی این تاپیک اومد بالا یادم اومد که اونم دوروز تا اسفند مونده بود. بعد یکم نوشتم ولی باید درستش میکردم دیگه وقت نکردم نشد......
ولی واقعا خوب به تصویر کشیدید. من تصورمیکردم این دختره تو تصویر دختربچه اس. اون مرده هم کمرش خمه پس پیرمرده. من دقیقا با این تصور صورت داستانمو ساختم. حالا میگم خوب شد نفرستادمآ خخخخخخ
 

hosna69

Well-known member
دوستان فوق العاده بود... تبریک میگم بخاطر ذهن خلاقتون:riz304:
 

AWWA

New member
بچها واقعا خوب نوشتید ماشالا هزار ماشالا:bunnyearsmiley:
راسش من اصا یادم رفته بود . وقتی این تاپیک اومد بالا یادم اومد که اونم دوروز تا اسفند مونده بود. بعد یکم نوشتم ولی باید درستش میکردم دیگه وقت نکردم نشد......
ولی واقعا خوب به تصویر کشیدید. من تصورمیکردم این دختره تو تصویر دختربچه اس. اون مرده هم کمرش خمه پس پیرمرده. من دقیقا با این تصور صورت داستانمو ساختم. حالا میگم خوب شد نفرستادمآ خخخخخخ
اتفاقا کاش میفرستادی! هرچی دیدگاها نسبت به عکسا متفاوت تر باشه بهتره.
نتایج کی اعلام میشه آوا جان؟؟
شنبه هفته بعد ان شالله

- - - Updated - - -

اتفاقن به نظر من هرچی سختتر باشه جذابیت داستان هم بیشتر میشه.
تصویرهای آبکی رو حس کمی میشه باهاش گرفت.

منم همین نظرو دارم
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: ZOT
بالا