Artmis.a
New member

باز هم امشب صدایی ممتد
سکوت کوچه ها را می شکند،
صدا آشناست
صدا نزدیک است،
آری صدای کشیده شدن چرخهای چمدان من است
باز امشب مسافرم
همچون پرستویی مهاجر
زندگی برای من کوچیدن پی در پی،
خدانگهدار شهر شب گرفته ی من
خدانگهدار اهالی دلسنگ،
برایتان یادگاری دارم
مبادا زمینش بزنید!
چه می شود کرد
آخر چینی اش نامرغوب و شکننده است
آری آن قلب کوچک من است!
سوغاتی هم می برم
(چمدانم پر از خاطره است)،
بس است
بروم دیگر
آخر چیزی تا سحر نمانده،
باز امشب مسافرم...
نام شعر: باز امشب مسافرم
باز امشب مسافرم...
آخرین ویرایش: