خرده جنايت هاي دوران كودكي....(طنز)

ghazal26

New member
سلام به دوستان انجمني.. خداقوت.. اميدوارم همه آزمونو باب ميلشون داده باشن..
جهت رفع خستگي ذهن گرام عزيزان و نشوندن لبخند به لبهاي همديگه اين تاپيك كوچولو رو رونق بديد

همه ما در كودكي كارهايي انجام داديم كه الان از به ياد اوردنشون خندمون ميگيره. كارهايي معصومانه.. كودكانه...ابلحانه..يا گاهي خبيثانه!!!!!
هر خاطره اي از كودكي خودتون، دوستان، آشنايان و اقوام داريد ميتونيد اينجا براي هم تعريف كنيد... لازم نيست حتما با اصول نويسندگي همراه باشه با زبون انجمني هم ميتونيد بگيد.
براي دست گرمي و يه شروع جالب يه خاطره از يكي از نويسنده هاي عزيزمون رو اينجا ميذارم...
 
آخرین ویرایش:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: arezoo90

ghazal26

New member
جوهر..(مريم طهماسبي)

هفت يا هشت سال بيشتر نداشتم. خواندن را قبل از مدرسه شروع كرده بودم و شيفته ي كتابهاي ژول ورن و انواع آزمايشهاي علمي بودم. درباره مرگ چيز زيادي نميدانستم اما شوق عجيبي داشتم ه بدانم وقتي آدمها مي ميرند چه اتفاقي مي افتد. يادم نيست ه اين نقشه چطور به ذهنم رسيد اما اول قرباني را انتخاب كردم كه دختر ضعيف و نحيف همسايه بود و بعد آلت قتاله را. تنها چيزي كه آن موقع به ذهنم رسيد ميتواند آدم بكشد، جوهر استامپ بود! استامپي كه از مهد كودك با خود داشتم و يك بار مامان گفته بود كه جوهرش سمي است و نبايد آن را به دهان ببرم. يك دستمال خيس را به جوهر استامپ آغشته كردم و آن را در ليوان پلاستيكي سرويس خاله بازي مان ريختم. تقريبا مطمئن بودم كه دختر همسايه با خوردن اين ليوان آبِ جوهري خواهد مرد و از تصور اين كه بدانم مرگ چگونه است بسيار هيجان زده بودم! اما دختر نحيف همسايه چيزي نخورد! اصرار كردم... لب به شربت تعارفي من نزد اصلا! نقشه من هم براي سر درآوردن از اسرار مرگ نقش بر آب شد....


 

bahar.zr93

New member
4 یا 5 سالم که بود، هی به بابای بیچارم گیر دادم که واسم جوجه بخره. با اینکه بنده خدا راضی هم نبود ولی خب دیگه دختر بابا و ...( تازه اون موقع یکی یه دونه بابا هم بودم :sadsmiley: )خلاصه من صاحب 3 جوجه شدم ازون رنگی خوشگلهاش...
هیچی دیگه، چشمتون روز بد نبینه...
یه روز کنجکاو شدم که بفهمم اینا چطوری با نوکشون آب میخورن؟؟:21:
نزدیک 1 ساعت تو حیاط دنبالشون رفتم، اینا هم انگار فهمیده بودن یک قطره هم آب نمیخوردن!!:13:
منم دیدم ای بابا وقتم داره تلف میشه، گردنشون گرفتم و فشار دادم تو کاسه ی آب....( به عبارت دیگه سرشونو کردم زیر آب)
و جوجه های من جان به جان آفرین تسلیم کردن!!:sad:
 

farzad.lab

مدیر بخش
4 یا 5 سالم که بود، هی به بابای بیچارم گیر دادم که واسم جوجه بخره. با اینکه بنده خدا راضی هم نبود ولی خب دیگه دختر بابا و ...( تازه اون موقع یکی یه دونه بابا هم بودم :sadsmiley: )خلاصه من صاحب 3 جوجه شدم ازون رنگی خوشگلهاش...
هیچی دیگه، چشمتون روز بد نبینه...
یه روز کنجکاو شدم که بفهمم اینا چطوری با نوکشون آب میخورن؟؟
نزدیک 1 ساعت تو حیاط دنبالشون رفتم، اینا هم انگار فهمیده بودن یک قطره هم آب نمیخوردن!!:13:
منم دیدم ای بابا وقتم داره تلف میشه، گردنشون گرفتم و فشار دادم تو کاسه ی آب....( به عبارت دیگه سرشونو کردم زیر آب)
و جوجه های من جان به جان آفرین تسلیم کردن!!:sad:

!!!!!!!!!! :j58r36j3gcr4suxymup
 

farzad.lab

مدیر بخش
منم 4-5 سالم بود وقتی کسی خونه نبود یدونه 2 شاخه قطع شده پیدا کردم زدم به پریز یه نیمه انفجار کوچیک رخ داد نزدیک بود خونه آتیش بگیره !!!! :sarma:

یبارم از این آنتن هایی که بالای TV میزنن وپیدا کردم ... رفتم توی تراس زدم به برق فشار قوی فقط نمیدونم چطور برق نگرفت منو ! :j58r36j3gcr4suxymup:image170:

یه همچین اعجوبه ایی بودم !!
 

ghazal26

New member
4 یا 5 سالم که بود، هی به بابای بیچارم گیر دادم که واسم جوجه بخره. با اینکه بنده خدا راضی هم نبود ولی خب دیگه دختر بابا و ...( تازه اون موقع یکی یه دونه بابا هم بودم :sadsmiley: )خلاصه من صاحب 3 جوجه شدم ازون رنگی خوشگلهاش...
هیچی دیگه، چشمتون روز بد نبینه...
یه روز کنجکاو شدم که بفهمم اینا چطوری با نوکشون آب میخورن؟؟:21:
نزدیک 1 ساعت تو حیاط دنبالشون رفتم، اینا هم انگار فهمیده بودن یک قطره هم آب نمیخوردن!!:13:
منم دیدم ای بابا وقتم داره تلف میشه، گردنشون گرفتم و فشار دادم تو کاسه ی آب....( به عبارت دیگه سرشونو کردم زیر آب)
و جوجه های من جان به جان آفرین تسلیم کردن!!:sad:

بهارجان اين كارو منم انجام دادم با اين تفاوت كه چند دقيقه بهشون فرصت نفس كشيدن ميدادم و بعد مجدد عمليات تحقيقاتيمو از سر ميگرفتم.. البته بعضي اوقاتم جنبه تحقيقاتي نداشت سكانس يكي از فيلماي جنايي رو براي اعتراف گرفتن اجرا ميكردم
jaleb%20(305).jpg
 

ghazal26

New member
منم 4-5 سالم بود وقتی کسی خونه نبود یدونه 2 شاخه قطع شده پیدا کردم زدم به پریز یه نیمه انفجار کوچیک رخ داد نزدیک بود خونه آتیش بگیره !!!! :sarma:

یبارم از این آنتن هایی که بالای TV میزنن وپیدا کردم ... رفتم توی تراس زدم به برق فشار قوی فقط نمیدونم چطور برق نگرفت منو ! :j58r36j3gcr4suxymup:image170:

یه همچین اعجوبه ایی بودم !!

من خيال ميكردم فقط خودم اين كارو كردم! 5سالم بود كه يه دوشاخه بدون سيم پيدا كردموزدم تو پريز! بعد از يه صداي جالب همه برقا قطع شد.. كلي هم مهمون داشتيم..نميدونم چرا همه عصباني بودنو دنبال مجرم ميگشتن! منم پشت كمد قايم شدمو تا پاسي از شب بيرون نيومدم :a2d3:
 

farzad.lab

مدیر بخش
بهارجان اين كارو منم انجام دادم با اين تفاوت كه چند دقيقه بهشون فرصت نفس كشيدن ميدادم و بعد مجدد عمليات تحقيقاتيمو از سر ميگرفتم.. البته بعضي اوقاتم جنبه تحقيقاتي نداشت سكانس يكي از فيلماي جنايي رو براي اعتراف گرفتن اجرا ميكردم
مشاهده فایل‌پیوست 1115




دخترا واقعا روح لطیفی دارن :65d6a5d6s: :14:
 

bahar.zr93

New member
مرسی از لطفتون. همه اینو میگن. البته خودمون میدونستیم....
 

!SeCreT!

New member
سلام...
من که کلآ جنایت کار بودم کودکیام!
6ساله بودم و لوس و نازک نارنجی و یکی یه دونه خونه!
آخرای شهریور بود و فصل درو مزارع گندم نزدیک خونه بابابزرگم که کامل طلایی و آماده برداشت بودن...
من و خاله م(ordak_zesht) هوس گندم بو داده کردیم!(به زبون ما بهش میگیم گنمه شیره...)
از اونجا که معمولآ فصل زمستون خورده میشد در دسترسمون نبود...
فکر بکری به ذهنمون رسید!:idea_majidonline:
با هزار دوزو کلک کبریت کش رفتیم و بدو به طرف مزرعه های بیچاره...
خلاصه مغز کوچولومون دستور داد که این گندمارو آتیش بزنیم میشه همون گندم بود داده!
کبریت اول رو روشن کردن همانا و آتیش گرفتن گندما همانا....و خوشحال از اینکه این همه گندم بو داده داریم!:ph34r-smiley:
بیپاره صاحبای مزرعه ها...
هنوزم فکرش تنمونو میلرزونه...
حال کردید ؟؟
خسارت میلیونی زدیم
 
آخرین ویرایش:

am-ml

New member
قرار بود خرده جنایت ها رو بگین ... اگه اینا خرده هاتون هست بزرگاش چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:5::5::5:-یادم باشه ازتون دوری کنم ،مستعدینا-:smiliess (8):
 
آخرین ویرایش:

bahar.zr93

New member
قرار بود خرده جنایت ها رو بگین ... اگه اینا خرده هاتون هست بزرگاش چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:5::5::5:-یادم باشه ازتون دوری کنم ،مستعدینا-:smiliess (8):

نه جانم. اتفاقا ما چون تو بچگی انواع شیطنت و قتل و آتش سوزی و ... تجربه کردیم، الان دیگه کاملا بی خطریم!!
 

ghazal26

New member
سلام...
من که کلآ جنایت کار بودم کودکیام!
6ساله بودم و لوس و نازک نارنجی و یکی یه دونه خونه!
آخرای شهریور بود و فصل درو مزارع گندم نزدیک خونه بابابزرگم که کامل طلایی و آماده برداشت بودن...
من و خاله م(ordak_zesht) هوس گندم بو داده کردیم!(به زبون ما بهش میگیم گنمه شیره...)
از اونجا که معمولآ فصل زمستون خورده میشد در دسترسمون نبود...
فکر بکری به ذهنمون رسید!:idea_majidonline:
با هزار دوزو کلک کبریت کش رفتیم و بدو به طرف مزرعه های بیچاره...
خلاصه مغز کوچولومون دستور داد که این گندمارو آتیش بزنیم میشه همون گندم بود داده!
کبریت اول رو روشن کردن همانا و آتیش گرفتن گندما همانا....و خوشحال از اینکه این همه گندم بو داده داریم!:ph34r-smiley:
بیپاره صاحبای مزرعه ها...
هنوزم فکرش تنمونو میلرزونه...
حال کردید ؟؟
خسارت میلیونی زدیم

تك خال جان ميشه ادامشو بگي؟ كنجكاوم بدونم چيكار كردن بزرگترا؟؟؟؟؟؟؟ :1dco2x0p1lilzhfpg1t
 

!SeCreT!

New member
تك خال جان ميشه ادامشو بگي؟ كنجكاوم بدونم چيكار كردن بزرگترا؟؟؟؟؟؟؟ :1dco2x0p1lilzhfpg1t

با افتخار برگشتیم و شاکی از اینکه چرا گندم نخوردم!:p7977cujr38iyymsu8:

خیلی از زمینا سوخت و بعد آتش نشانی اومد کمک...

بعدشم که ما خواستیم خسارت بدیم صاحب زمین آشنا از آب درومد و فدای یه تار موی سرمون شد!
:motat:
 

!SeCreT!

New member
داداشم که 4ساله بود ومن کلاس 5م کشیک میدادیم وقتی زنبور میرفت توی جای لامپ توی حیاط فوری پریزو میزدم...
زنبور برق گرفته بدبخت خشک میشد و میفتاد تا ما هر هر هر بخندیم!
:ph34r-smiley:
 

ghazal26

New member

با افتخار برگشتیم و شاکی از اینکه چرا گندم نخوردم!:p7977cujr38iyymsu8:

خیلی از زمینا سوخت و بعد آتش نشانی اومد کمک...

بعدشم که ما خواستیم خسارت بدیم صاحب زمین آشنا از آب درومد و فدای یه تار موی سرمون شد!
:motat:

:14: خدا از سر تقصيراتتون بگذره ايشالا!!!!! زحمت چندماه كشاورز بينوا رو به باد داديد
411619_128fs2883590.gif
 
بالا