خاطرات پرستار

kasraa

New member
ساعت یک ظهر ... بخش داخلی ...

چند تنی از آقایان دکتر محترم هنوز جهت ویزیت تشریف فرما نشده اند ...

بیمارها و همراهان هر کدام شونصد بار از هر کدام از ما می پرسند پس کی دکتر میان؟ بعضی ها حتی سر و صدا راه می ندازن ...

... چندی بعد تشریف فرما می شن ... و بدون اینکه دستی به بیمار بزنن با گزارش رزیدنت یا اینترن دستورات بلند بالایی می نویسن ... برای چندین بیمار ...

حالا تو می مونی و این همه کار که باید همه رو بدون اشتباه ! و با گشاده رویی یک ساعته انجام بدی ...

درخواست دارو ... تعویض انژوکت ... تعویض سرمها ... خوراندن داروها! ... تزریق داروها ... و البته دستورات فوری ...

تازه باید در به در دنبال بعضی از همین دکتر ها باشی که کارهای ناقص و یا دستورات ناقصشان را تکمیل کنند ...

این وسط اگه یه مریض بد حالم باشه که فبها ...

... همون همراهایی هم که سر و صدا راه انداخته بودن از دکتر عزیز به خاطر تشریف فرمایی تشکر می کنن ... و برگه نظر خواهی رو که سر پرستار بخش میده تا پر کنن و حاوی میزان رضایت از همه چیز و همچنین ویزیت به موقع پزشکان هست رو بسیار عالی می زنن ...

و اگر به خاطر حجم زیاد کار و عدم تمرکز کوچکترین اشتباهی رخ بده انگشت مقصر کیست فقط به سمت توست ... پرستار ...

و اینگونه شد که تو می باید معصوم و یا مبری از هر گونه اشتباه می شدی ... این راهیست که خودت انتخاب کرده ای ...

در آخر هم بیماری برایت دعای خیر می کند که ایشالا تو هم یه روز دکتر میشوی!
:ph34r-smiley:
 
آخرین ویرایش:

kasraa

New member
دیشب شیفت بودم با کلی بیمار بدحال و یک دنیا استرس ...

استرس زندگی کردن مردم ... نفس کشیدنشان ... اینکه تا کجا تو می توانی کمک کنی ...

اینکه حالا که تو در تب و تاب نجات جان دیگرانی کودکت چه می کند ...

در همان لحظات مسابقه فوتبالی بود و تیممان برنده شد ...

مردم خوشحال ... حتی بیماران ... ما که تلوزیونی برای دیدن نداشتیم ... از آنها شنیدیم ...

فردا شد ... به هر یک از بازیکنان مسابقه ۲۰ میلیون تومان جایزه دادند ...

همین روزهاست که فوق العاده جذبمان را هم قطع کنند

آخر دیگر بودجه نداریم ...



ما در مسابقه زندگی برنده پول نیستیم ...
 

leylii

New member
کسری ممنونم جالب بود:riz304: ...پرستارای گل خدا قوت............:riz304:
 

Elmira87

New member
نرس عصر کار بودم همین که رسیدم بخش هد نرس با غرور از دور یه سلام بلند و حسابی بهم کردم و گفت : خانم e زود برو دفتر که باهات کار دارن خیلیم واجب ...میروم به سمت اتاق مدیریت...

سلام با من کاری داشتید ؟؟؟

با یه لبخند گرم ازم استقبال می کنند...بعد تعریف و تمجید یه پاکت نامه میزار روبروم..

: خانم e قابل نداره ...یه پاداش برای فداکاری دیشبتون...

متعجب نگاه می کنم...پاکت را پشت رو می کنم...خداخدا می کنم...برگه انتقالم باشد... ذوق زده سوپروایزر شیفت می گوید خانم e نمی خوای بازش کنی...

باز میکنم یه کارت هدیه 100 هزار تومنی ...

قبل اینکه تشکر کنم...پیش دستی می کنند خانم e ناقابل اما سابقه نداشته کسی همچین پاداشی بگیره ...آفرین ...

کارت را بر میدارم بلند میشوم تا تشکر کنم و بر گردم بخش نگاهم به آینه اتاق می افتد چهره ای می بینم : خسته ، غمگین ....با چشم های گود افتاده و صورتی رنگ پریده.. این چهره ی منه...6 ساعت بعد از یه شیفت بسیار سخت و خسته کننده....با دو بیمار واقعا بد حال با حداقل امکانت موجود در بخش ...آن هم تک نرسه...بدون کمک بهیار ... لبخند می زنم تشکر می کنم...می گویم : مرسی اقای ...بنظرتون این پاداش مالی ، غم و خستگی دیشب ، صورت رنگ پریده و اعصاب داغونمو روبراه می کنه ؟؟؟

نه آنها جوابی برای سوالم دارن نه اینکه من حوصله شنیدن صدایشان را ...منتظر جواب نمی شوم بر می گردم بخش ... تا شروع شود همه ی تکرار ها...
 
بالا