وه چه گفتی سهراب . . .
وه چه گفتی سهراب"من به آمار زمین مشکوکم"/از حلول این حرف من به عمق سخنت محلولم
حال بگذار گویم به تو از این گذر چند ساله/تو ز تنهایی حال من ز تن هایی ها مغمومم
دست من را گیر و ببرم بر بر آن قایق عشق/که روان سوی آن میکده ای که به آن مشعوفم
دیگر اینجا قالی بوی کاشان ندارد...
وه چه گفتی سهراب . . .
وه چه گفتی سهراب"من به آمار زمین مشکوکم"/از حلول این حرف من به عمق سخنت محلولم
حال بگذار گویم به تو از این گذر چند ساله/تو ز تنهایی حال من ز تن هایی ها مغمومم
دست من را گیر و ببرم بر بر آن قایق عشق/که روان سوی آن میکده ای که به آن مشعوفم
دیگر اینجا قالی بوی کاشان ندارد...
از خون زخم گندم . . .
از خون زخم گندم ساغر به لب رسیده / در سوگ ماتمش نقش نقاش تب کشیده
شیرینی زمانش جامه سیه به تن کرد / چونکه مناسب حال آن کال رطب رسیده
کاشتند به عمق خاکش تا که ثمر دهد او / طفلک خبر ندارد آخر به شب رسیده
رقصش به زیر آفتاب دل را به رقص رساند و / وقت خموشی...
بر من ببخشای ای ادیب . . .
بر من ببخشای ای ادیب کز این آداب خسته ام/تا که گذاری مرهمم سر تا به پا من جسته ام
بر من مگیر قالب به عیب خارج ز دستور آمدم/زنجیر شکافتم آنزمان کاو مر بگفت دست بسته ام
پایم به آب ناگه زدم چشمم زلالم می نمود/ریشه به آب بسپرده ام حال در زمان رسته ام
جشنی زدم از رای و...
حافظا بگذار تا من سر گذارم بر تو پا
تا برآیم تو غزل خوانی رها از سرا
بزم عشق است نیک دم ده تا مرا غرقه کنی
من ورائی پرتوئی تابد نسیم بر غم سرا
بوی خوش مستم نموده من رها از هر متاع...
حافظا بگذار تا من سر گذارم بر تو پا
تا برآیم تو غزل خوانی رها از سرا
بزم عشق است نیک دم ده تا مرا غرقه کنی
من ورائی پرتوئی تابد نسیم بر غم سرا
بوی خوش مستم نموده من رها از هر متاع...
اینم یه شعر از من.قابلی نداره:
حافظا بگذار تا من سر گذارم بر تو پا
تا برآیم تو غزل خوانی رها از سرا
بزم عشق است نیک دم ده تا مرا غرقه کنی
من ورائی پرتوئی تابد نسیم بر غم سرا
بوی خوش مستم نموده من رها از هر...
نگات می کردم . . .
نگات میکردم . . . گاهی تونل زمان رو طی میکردم توی اونور رو میدیدم که چهره ات تغییر کرده بود اما محبت من به تو کم نشده بود . . . اما . . . چه فایده . . .
تو . . . تو یه جور دیگه می دیدی . . . تو چیز دیگه ای میخواستی . . . تقصیر تو که نبود . . . تقصیر من که نبود . . . تقصیر...