هیچی دیگه تلفن منزلشو مامانش بر میداشت و هر دفعه هم میگفت حتما بهش میگه که زنگ بزنه حتی آخرین بار واسه مراسم نامزدیم دعوتش کردم که وفاداریمو در دوستی و نون و نمک اثبات کنم ولی وقتی فهمید میخوام ازدواج کنم مثل حسودا برخورد کرد و اصلا حتی با من تماس نگرفت که تبریک بگه منم راحتش گذاشتم تا راه خودشو بره الآن هم فوق العاده خوشحالم که چنین کسی واسه ۴_۵ سال باهام دوست بوده و وقت بیشتری رو براش تلف نکردم هر وقت ماهیو از آب بگیری تازه اس..... شاید اگه زمانی ببینمش نشناسمش و این حس خوبیه