گل و خار
غنچه ازخواب پريد و گلي تازه به دنيا امد خار خنديدو به گل گفت سلام و جوابي نشنيد خار جنبيد ولي هيچ نگفت ساعتي چند گذشت گل چه زيبا شده بود دست بي رحمي امد نزديک گل سراسيمه ز وحشت لرزيد تيغ ان خار در ان دست خليد وگل از مرگ رهيد صبح فردا که رسيد خار با شبنمي از خواب پريد گل صميمانه به او گفت سلام